عشق ابدی پارت ۱۲۶
عشق ابدی پارت ۱۲۶
ویو نویسنده
بوسه ای به سرش زد و نشوندش رو مبل و خودش هم کنارش نشست..
نامجون : خانم...ما شما رو نمیشناسیم ، اما واقعا نمیدونم چطور ازتون تشکر کنم. نمیدونید تو این مدت ما چقدر حالمون بد بود.. شما زندگی رو برامون مثل قبل کردید(بغض)
- واقعا ازتون ممنونیم خانم...
کوک : اگر شما اینکارو نمیکردید...هیچوقت نمیتونستیم باز همو ببینیم(بغض)
سوها : لطفاً اینطوری نگید..امیدوار بودم بتونم کاری براتون انجام بدم. نیازی به این همه تشکر نیست. من وظیفه ام رو انجام دادم(لبخند)
+مشکلی...نداره سوالی بپرسم؟!
سوها : بگو عزیزم.
+می...میتونم بپرسم...شما چرا این خوبی بزرگ رو در حق ما کردید؟؟(آروم)
کمی سکوت کرد..حقیقت رو میگفت یا دوباره با کمی تعارف و شوخی ازش رد میشد؟
نمیدونست به چه دلیلی ، اما دوست داشت به این ۷ تا پسر بگه که چرا تا الان کنار دوست شون مونده.
بغض خفیفی گلو و بینی ش رو سوزوند. هر سری همین بود..
سعی کرد مثل همیشه قوی بمونه و بگه.
سوها : خ...خب ، راستش یانگ مثل پسرم میمونه. بحث تعارف نیست... اون واقعا شبیه پسرمه ؛ ناراحت نشید ازم...اما اولین بار که یانگ رو اینجا دیدم بشدت احساس غریبی دلم رو در بر گرفت. چون اون دقیقا متشابه پسر گم شدم بود.. انقدر که حالم بد شده بود. از بعد اون روز حس عجیبی گرفتم. نمیتونستم بی تفاوت نسبت بهش باشم.. همون بال اولم که دیدمش میتونستم غم رو تو تمام اجزای بدنش ببینم. حتی از راه رفتنش هم غم و درد میبارید... فکر کردم باید برای خوشحالیش کاری انجام بدم. این پسر رو هرکس ببینه میتونه بفهمه که ناراحتی براش عادی نیست. مشخصه که غمش تازه است.. خلاصه که سعی کردم با نزدیک تر شدن بهش کاری کنم تا لبخند واقعی و خوشحالی اصلیش رو ببینم. بعد از مدتی بهم تمام قضیه رو گفت ؛ نمیدونستم وقت دست به کار شدن هست یا نه. تقریبا بعد ۲ هفته از دونستن قضیه که رفتم پیشش خسته تر از همه روزا بود. دیگه صبر بی دلیل بود ازش شماره یونگی شی رو گرفتم و باهاش قراری گذاشتم . بعد هم برنامه ای ریختیم تا به زودیه زود شما هم رو ببینید.
+پس قضیه این بود.(جدی)
سوها : بله(ناراحت)
+نمیدونم چطور لطف بزرگ تون رو جبران کنم. هرکاری بتونم میکنم
سوها : اصلا نیازی به انجام کاری نیست. فقط بزارید...یانگ هر وقت که شد به اینجا برگرده و بتونم ببینمش. نمیتونم از پسرم بگذرم(بغض)
خوبه الان همینجا ها برینم به احوال خوشتون؟؟🤡😂
بگید برینم یا نه😂🤝🏻؟
و یه چیز دیگه. به پست قبل توجه بفرمایید 🙄
ویو نویسنده
بوسه ای به سرش زد و نشوندش رو مبل و خودش هم کنارش نشست..
نامجون : خانم...ما شما رو نمیشناسیم ، اما واقعا نمیدونم چطور ازتون تشکر کنم. نمیدونید تو این مدت ما چقدر حالمون بد بود.. شما زندگی رو برامون مثل قبل کردید(بغض)
- واقعا ازتون ممنونیم خانم...
کوک : اگر شما اینکارو نمیکردید...هیچوقت نمیتونستیم باز همو ببینیم(بغض)
سوها : لطفاً اینطوری نگید..امیدوار بودم بتونم کاری براتون انجام بدم. نیازی به این همه تشکر نیست. من وظیفه ام رو انجام دادم(لبخند)
+مشکلی...نداره سوالی بپرسم؟!
سوها : بگو عزیزم.
+می...میتونم بپرسم...شما چرا این خوبی بزرگ رو در حق ما کردید؟؟(آروم)
کمی سکوت کرد..حقیقت رو میگفت یا دوباره با کمی تعارف و شوخی ازش رد میشد؟
نمیدونست به چه دلیلی ، اما دوست داشت به این ۷ تا پسر بگه که چرا تا الان کنار دوست شون مونده.
بغض خفیفی گلو و بینی ش رو سوزوند. هر سری همین بود..
سعی کرد مثل همیشه قوی بمونه و بگه.
سوها : خ...خب ، راستش یانگ مثل پسرم میمونه. بحث تعارف نیست... اون واقعا شبیه پسرمه ؛ ناراحت نشید ازم...اما اولین بار که یانگ رو اینجا دیدم بشدت احساس غریبی دلم رو در بر گرفت. چون اون دقیقا متشابه پسر گم شدم بود.. انقدر که حالم بد شده بود. از بعد اون روز حس عجیبی گرفتم. نمیتونستم بی تفاوت نسبت بهش باشم.. همون بال اولم که دیدمش میتونستم غم رو تو تمام اجزای بدنش ببینم. حتی از راه رفتنش هم غم و درد میبارید... فکر کردم باید برای خوشحالیش کاری انجام بدم. این پسر رو هرکس ببینه میتونه بفهمه که ناراحتی براش عادی نیست. مشخصه که غمش تازه است.. خلاصه که سعی کردم با نزدیک تر شدن بهش کاری کنم تا لبخند واقعی و خوشحالی اصلیش رو ببینم. بعد از مدتی بهم تمام قضیه رو گفت ؛ نمیدونستم وقت دست به کار شدن هست یا نه. تقریبا بعد ۲ هفته از دونستن قضیه که رفتم پیشش خسته تر از همه روزا بود. دیگه صبر بی دلیل بود ازش شماره یونگی شی رو گرفتم و باهاش قراری گذاشتم . بعد هم برنامه ای ریختیم تا به زودیه زود شما هم رو ببینید.
+پس قضیه این بود.(جدی)
سوها : بله(ناراحت)
+نمیدونم چطور لطف بزرگ تون رو جبران کنم. هرکاری بتونم میکنم
سوها : اصلا نیازی به انجام کاری نیست. فقط بزارید...یانگ هر وقت که شد به اینجا برگرده و بتونم ببینمش. نمیتونم از پسرم بگذرم(بغض)
خوبه الان همینجا ها برینم به احوال خوشتون؟؟🤡😂
بگید برینم یا نه😂🤝🏻؟
و یه چیز دیگه. به پست قبل توجه بفرمایید 🙄
۳.۷k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.