همچنان...پارت دو....این ویسگون لعنت شده

_ من ... هیچ وقت به یاد نمیارم که اینجا بوده باشم!
= و یک چیز دیگه! یکی از ویژگی های سنگ سفید اینکه تو میتونی تبدیل شی! فقط باید دستت رو روی سنجاق سینه ت بکشی و به حیوونی که میخوای فکر کنی!
کوک فورا دستش رو روی سنجاق گذاشت و بدلیل نامعلومی به خرگوش فکر کرد! شاید هم دلیلش معلوم بود! شاید دلیلش ویکی بود که این دفعه عروسک چوبی کوک رو بدست داشت و با پوزخند نگاهشون میکرد!
+ بیخیال کوک ... خرگوش ؟
جیمین با ترس و شگفتی خرگوش کوچولو و سفیدی که قبلا دوستش بود و ب دلایلی هنوز هم هست ، بغل کرد.
+ واووو... فکر نمیکردم انقدر نرم باشی .
کوک یا بهتره بگیم خرگوش ، دست جیمین رو گاز گرفت و عصبانی بهش نگاه کرد!
+ خرگوش وحشییی! ولی به سرعت چشماش قلبی شکل شد
+ حتی هنوزم کیوتی!
کوک پشت اسب خزید و دوباره سنجاقش رو ک این دفعه به شکل الماس زیبایی روی پیشونیش میدرخشید رو لمس کرد و بوم !
+ حداقل خبر بده! بلند شو خفه شدمممم! و امم..میتونم اسم شمارو بپرسم ؟
= بهم میگن ... جی‌ هوپ! ولی میتونین جی صدام کنین!
چشمکی زد و دوباره به جلو نگاه کرد...
جیمین و کوک خسته از روزی که داشتن روی شونه هم به خواب رفتن...
شاید فردا روز بهتری میبود!
.
.
.
خب...امیدوارم تا اینجا خوشتون اومده باشه:)
لایک و کامنت های شما منو خوشحال می‌کنه
ممنونم 🥑🌈✨🌿