𝐩⁴🪅🫀
پا تند کردم ...خودم رو بهش رسوندم و گفتم « تو وقتی هر سرگروه یه معاون داره.... پس مال تو کوش؟ همه سرگروه ها پسرن؟
جین « خیلی سوال میپرسی هااا... خب من کسی رو شایسته این پست ندونستم و تا حالا کسی پیدا نکردم لیاقت این پست رو داشته باشه... سوال دومتم نه دوتا پسریم و دوتا دختر... همشون هم معاون دارن جز من...
ا.ت « پس یعنی الان سر معاون سوکجین شدن دعواست *لبخند شیطانی
جین « راستی الان چمدونت رو گرفتم فکر نکنی برای تو یه سرگروه مهربون میشم هااا... این دفعه استثنا بود... اوکی؟
ا.ت « باشه...
راوی « جین، ا.ت رو به خوابگاه دخترا برد... هر کس دیگه بود اجازه ورود نداشت اما جین خاص بود! علاوه بر اینکه سرگروه بود... رئیس سرگروه ها هم بود... کل دخترای مدرسه آرزوی قدم زدن با جین رو داشتن و دوست دخترش شدن برای اونا بهشت بود... ا.ت از وقتی وارد خوابگاه شده بودن متوجه نگاه های پر از نفرت دخترای اطرافش شده بود اما اصلا براش مهم نبود... عین یه بانو پشت سر جین در حالی که دستاش رو پشت سرش قلاب کرده بود حرکت میکرد... اینکه اون دخترا رو حرص بده کار لذت بخشی بود //
ا.ت « با رسیدن به یه در آبی رنگ گوگولی که با پروانه و ابر ابی تزیین شده بود میتونستم موجی از خشم رو توی چشمای بقیه حس کنم... ببینم اینا چرا اینجورین؟
جین « تو که بهتر میدونی! به نظرت واکنش یه دختر وقتی ببینه یکی عین شاه دخت ها پشت سر کراشش راه میره و طاقچه بالا میزاره و به علاوه قراره بره توی اتاق سرگروهی که من خیلی روش حساسم و حق ندارن نزدیکش بشن چیه؟ معلومه دوست دارن قیمه قیمه ات کنن..
ا.ت « ببینم تو چشم پشت سرت داری؟؟؟؟ اتاق سرگروه... ببینم مگه من ارث باباتو خوردم نیومده همه رو باهام دشمن میکنی
جین « نخیر...میخوام بفهمی رییس اینجا کیه!
راوی « اما جین درونش چی؟ اونم همین حس رو داشت یا میخواست از ا.ت محافظت کنه؟ ...یک دقیقه بعد میکا دختر خاله عزیزش در رو باز کرد... میکا به مهربونی و خوش رویی معروف بود و تا الان تنها دختری بود که جین بشدت بهش اهمیت میداد... البته میکا دوست دختر یکی دیگه از سرگروه بود و خطری نداشت ... کسی هم جرعت نمیکرد باهاش دهن به دهن بشه و محبوب بود
ا.ت « وقتی در باز شد یه دختر کاوایی با موهای قهوه ای کوتاه که به نرمی ابریشم بود با چهره ای خندان نمایان شد ... رنگ چشماش خاص بود... ترکیبی از مشکی و سبز یشمی که با چهره کیوتش هم خونی داشت... با دیدن من محکم بغلم کرد و گفت
میکا « آیگووووووو تو چقدر نازی دختر جون... من میکام دختر خاله جین... خوشبختم
راوی « اما همین که ا.ت اومد حرفی بزنه جین گفت
جین « میکا یادمه گفتی از تنهایی خسته شدی... به نظرم دوستای خوبی برای هم میشین.... البته که مثل خودت غد و لوسه // معرفی میکنم جئون ا.ت
ا.ت « لوس عمته
جین « خیلی سوال میپرسی هااا... خب من کسی رو شایسته این پست ندونستم و تا حالا کسی پیدا نکردم لیاقت این پست رو داشته باشه... سوال دومتم نه دوتا پسریم و دوتا دختر... همشون هم معاون دارن جز من...
ا.ت « پس یعنی الان سر معاون سوکجین شدن دعواست *لبخند شیطانی
جین « راستی الان چمدونت رو گرفتم فکر نکنی برای تو یه سرگروه مهربون میشم هااا... این دفعه استثنا بود... اوکی؟
ا.ت « باشه...
راوی « جین، ا.ت رو به خوابگاه دخترا برد... هر کس دیگه بود اجازه ورود نداشت اما جین خاص بود! علاوه بر اینکه سرگروه بود... رئیس سرگروه ها هم بود... کل دخترای مدرسه آرزوی قدم زدن با جین رو داشتن و دوست دخترش شدن برای اونا بهشت بود... ا.ت از وقتی وارد خوابگاه شده بودن متوجه نگاه های پر از نفرت دخترای اطرافش شده بود اما اصلا براش مهم نبود... عین یه بانو پشت سر جین در حالی که دستاش رو پشت سرش قلاب کرده بود حرکت میکرد... اینکه اون دخترا رو حرص بده کار لذت بخشی بود //
ا.ت « با رسیدن به یه در آبی رنگ گوگولی که با پروانه و ابر ابی تزیین شده بود میتونستم موجی از خشم رو توی چشمای بقیه حس کنم... ببینم اینا چرا اینجورین؟
جین « تو که بهتر میدونی! به نظرت واکنش یه دختر وقتی ببینه یکی عین شاه دخت ها پشت سر کراشش راه میره و طاقچه بالا میزاره و به علاوه قراره بره توی اتاق سرگروهی که من خیلی روش حساسم و حق ندارن نزدیکش بشن چیه؟ معلومه دوست دارن قیمه قیمه ات کنن..
ا.ت « ببینم تو چشم پشت سرت داری؟؟؟؟ اتاق سرگروه... ببینم مگه من ارث باباتو خوردم نیومده همه رو باهام دشمن میکنی
جین « نخیر...میخوام بفهمی رییس اینجا کیه!
راوی « اما جین درونش چی؟ اونم همین حس رو داشت یا میخواست از ا.ت محافظت کنه؟ ...یک دقیقه بعد میکا دختر خاله عزیزش در رو باز کرد... میکا به مهربونی و خوش رویی معروف بود و تا الان تنها دختری بود که جین بشدت بهش اهمیت میداد... البته میکا دوست دختر یکی دیگه از سرگروه بود و خطری نداشت ... کسی هم جرعت نمیکرد باهاش دهن به دهن بشه و محبوب بود
ا.ت « وقتی در باز شد یه دختر کاوایی با موهای قهوه ای کوتاه که به نرمی ابریشم بود با چهره ای خندان نمایان شد ... رنگ چشماش خاص بود... ترکیبی از مشکی و سبز یشمی که با چهره کیوتش هم خونی داشت... با دیدن من محکم بغلم کرد و گفت
میکا « آیگووووووو تو چقدر نازی دختر جون... من میکام دختر خاله جین... خوشبختم
راوی « اما همین که ا.ت اومد حرفی بزنه جین گفت
جین « میکا یادمه گفتی از تنهایی خسته شدی... به نظرم دوستای خوبی برای هم میشین.... البته که مثل خودت غد و لوسه // معرفی میکنم جئون ا.ت
ا.ت « لوس عمته
۶۷.۴k
۲۵ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.