ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
۲
ویو ا_ت
از خواب بلند شدم رفتم پایین دیدم کل ساکتی لباسام جمع شدن و پایینن
خدمت کار: خانم جوان برین آماده شین تا بریدا
ا_ت: م..من کجا باید بزن چرا بهم نمیگین(بغض)
بابا:زود باش
رفتم لباسامو پوشیدم
ا_ت: بابا این یعنی چی من کجا دارم میرم
بابا:من تو رو فروختم دیگه مال کسع دیگه ای از شرت خلا ص شدم
ا_ت: چی من به کی فروخته شدم (گریع)
بازومو گرفت انداخت بیرون درو بست
ا_ت: بابا درو باز کن من نمیخوام برم
بعد از چند دقیقه به ماشین خیلی بزرگ شیک اند در خونمون وایسا درش باز شد یه مرد امد بیرون شبیهه خودمو کارا بود درو باز کرد تا ساکارو بزاره توی ماشین
ا_ت: داری چیکار میکنی نکن بده به من نمیخوام جایی برم*گریه*
با زور ساکارو گذاشت توی ماشینو درد برام باز کرد تا برم تو بشینم
خدمت کار:بفرمائید خانم
ا_ت: نه نه من جایی نمیام
خدمت کار:بهتره سوار شید تااتفاق بدی نیوفتع
ا_ت: چه اتفاق بدی
یه اسله اورد بیرون تو هوا شلیک کردار صدای زیادش گوشام درد گرفتن
خدمت کار:بهتون گفتم لطفا سوار شید
با ترس به طرفم ماشین رفتم و سوار شدم
ماشن حرکت کرد
بعد از ۳ ساعترسیدیم ب یه خونه که بهتره بگم قصر درد برام باز کرد تا پیاده شم دروازه های پزرگ داشت خیلی بزرگ وارد حیات خونه شدیم چند تا خدمت کار داشتن کار میکردم
رفتم تو خونه یه خدمت کار همراهیم کرد به طرف یه اتاق در زد گفت بیا تو
رفتم تو که با دیدن یه پسر که یه عینک داشت و روی مبل نشسته بود داشت قهوه میخورد پسر:میتونی بری بیرون(اشاره به خدمت کار)
خدمت کار:بله
خدمت کا رفت بیرون و منو اون پسره تنها بودیم
بلند شد آمد سمتم طوری که خیلی نزدیکم بود نیستی داغش به صورتم میخورد
ا_ت: ت...ت..تکی هستی
پسر:امممم عا من فلیکسم بزرگ ترین عمل باز کره
بع شنیدن ابن حرفش تعجب کردم
۲
ویو ا_ت
از خواب بلند شدم رفتم پایین دیدم کل ساکتی لباسام جمع شدن و پایینن
خدمت کار: خانم جوان برین آماده شین تا بریدا
ا_ت: م..من کجا باید بزن چرا بهم نمیگین(بغض)
بابا:زود باش
رفتم لباسامو پوشیدم
ا_ت: بابا این یعنی چی من کجا دارم میرم
بابا:من تو رو فروختم دیگه مال کسع دیگه ای از شرت خلا ص شدم
ا_ت: چی من به کی فروخته شدم (گریع)
بازومو گرفت انداخت بیرون درو بست
ا_ت: بابا درو باز کن من نمیخوام برم
بعد از چند دقیقه به ماشین خیلی بزرگ شیک اند در خونمون وایسا درش باز شد یه مرد امد بیرون شبیهه خودمو کارا بود درو باز کرد تا ساکارو بزاره توی ماشین
ا_ت: داری چیکار میکنی نکن بده به من نمیخوام جایی برم*گریه*
با زور ساکارو گذاشت توی ماشینو درد برام باز کرد تا برم تو بشینم
خدمت کار:بفرمائید خانم
ا_ت: نه نه من جایی نمیام
خدمت کار:بهتره سوار شید تااتفاق بدی نیوفتع
ا_ت: چه اتفاق بدی
یه اسله اورد بیرون تو هوا شلیک کردار صدای زیادش گوشام درد گرفتن
خدمت کار:بهتون گفتم لطفا سوار شید
با ترس به طرفم ماشین رفتم و سوار شدم
ماشن حرکت کرد
بعد از ۳ ساعترسیدیم ب یه خونه که بهتره بگم قصر درد برام باز کرد تا پیاده شم دروازه های پزرگ داشت خیلی بزرگ وارد حیات خونه شدیم چند تا خدمت کار داشتن کار میکردم
رفتم تو خونه یه خدمت کار همراهیم کرد به طرف یه اتاق در زد گفت بیا تو
رفتم تو که با دیدن یه پسر که یه عینک داشت و روی مبل نشسته بود داشت قهوه میخورد پسر:میتونی بری بیرون(اشاره به خدمت کار)
خدمت کار:بله
خدمت کا رفت بیرون و منو اون پسره تنها بودیم
بلند شد آمد سمتم طوری که خیلی نزدیکم بود نیستی داغش به صورتم میخورد
ا_ت: ت...ت..تکی هستی
پسر:امممم عا من فلیکسم بزرگ ترین عمل باز کره
بع شنیدن ابن حرفش تعجب کردم
۹.۹k
۱۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.