عشق ارباب
پارت ۱۵
روی کناپه و خوابیدم
ویو کوک
خوابیده بودم که احساس کردم چیزی کنارم داره تکون میخوره چشمام باز کردم دیدم اته که اومد و بالشت شو برداشت و رفت روی کناپه و خوابید
کوک: هییی
ات: بلههه(کلافه)
کوک: چرا اونجا خوابیدی
ات: اینجا راحت ترم ارباب
کوک: ارباب؟؟ گفتم میتونی جونگ کوک صدام کنی
ات: اینجوری راحت ترم ارباب
کوک: راحتی تو مهم نیست
که بلند شود و وایستاد
ات: یعنی چی یعنی میگید من مهم نیستم (این چی بود گفتم خاک تو سرت اتتتت)
بلند شدم و منم وایسادم
کوک: فراموش نکن توهنوز هم یه خدمتکاری فهمیدی یا نه
ات: پس میرم پیش خدمتکارا ارباببب
کوک: اگه تنبیه مثل اون روز میخوای برو
ویو ات
چرا با تهدید فکر میکنه کاری درست میشه چون همه به حرفش گوش میدن ولی این نمیشه حالا که پشیمون شدی از انتخاب اون چند نفر و منو انتخاب کردی باید تلافیشو ببینی
بدون توجه بهش رفتم سمت اتاق خدمتکارا که اومد و یهو دستمو گرفت
کوک: پس تنبیه میخوای
با حالت ترس بهش نگاه میکردم که کشیدم سمت همون اتاق که گفتم
ات: ولم کن
کوک: نمیخوام
ات: ولم کن حیغ میکشم
کوک: چی؟ خثب بکش
ات: باشه(جیغغغغغغغغغ)
کوک: خوب چی شود
ات: الان میبینی
خوشم اومد الان میتونم یکاری کنم که این ادم خوبی بشه الان که مجبورم به ازدواج با تو باید حداقل ادم خوبی باشی
وایساده بودیم که دوباره کشیدم ععع چرا هیشکی نیومد که دوباره حیغ کشیدم
ات: کمکککک(داد)
که....
روی کناپه و خوابیدم
ویو کوک
خوابیده بودم که احساس کردم چیزی کنارم داره تکون میخوره چشمام باز کردم دیدم اته که اومد و بالشت شو برداشت و رفت روی کناپه و خوابید
کوک: هییی
ات: بلههه(کلافه)
کوک: چرا اونجا خوابیدی
ات: اینجا راحت ترم ارباب
کوک: ارباب؟؟ گفتم میتونی جونگ کوک صدام کنی
ات: اینجوری راحت ترم ارباب
کوک: راحتی تو مهم نیست
که بلند شود و وایستاد
ات: یعنی چی یعنی میگید من مهم نیستم (این چی بود گفتم خاک تو سرت اتتتت)
بلند شدم و منم وایسادم
کوک: فراموش نکن توهنوز هم یه خدمتکاری فهمیدی یا نه
ات: پس میرم پیش خدمتکارا ارباببب
کوک: اگه تنبیه مثل اون روز میخوای برو
ویو ات
چرا با تهدید فکر میکنه کاری درست میشه چون همه به حرفش گوش میدن ولی این نمیشه حالا که پشیمون شدی از انتخاب اون چند نفر و منو انتخاب کردی باید تلافیشو ببینی
بدون توجه بهش رفتم سمت اتاق خدمتکارا که اومد و یهو دستمو گرفت
کوک: پس تنبیه میخوای
با حالت ترس بهش نگاه میکردم که کشیدم سمت همون اتاق که گفتم
ات: ولم کن
کوک: نمیخوام
ات: ولم کن حیغ میکشم
کوک: چی؟ خثب بکش
ات: باشه(جیغغغغغغغغغ)
کوک: خوب چی شود
ات: الان میبینی
خوشم اومد الان میتونم یکاری کنم که این ادم خوبی بشه الان که مجبورم به ازدواج با تو باید حداقل ادم خوبی باشی
وایساده بودیم که دوباره کشیدم ععع چرا هیشکی نیومد که دوباره حیغ کشیدم
ات: کمکککک(داد)
که....
۱۰.۰k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.