محافظ من~ ⁹
محافظمن~ ⁹
"³ساعتبعد"
کوکویو
³ساعتا دکتره توی اتاقه..نگرانشم
تو همین فکرا بودم که دکتر اومد بیرون
کوک ـ چیشد حالش خوبه؟
دکتر ـ اقای لی میشه یلحظه بیاین اتاق؟
وایسا؟ چرا گفت اقای لی؟ نکنه شوهر اتس؟
یورام ـ باشه اومدم، حالش چطوره؟
دکتر ـ خداروشکر حالشون خوبه فقط زیاد نباید کار کنن
یورام ـ ممنون، میتونین مرخص بشین
چطوره برم بپرسم ازش؟
رفتم پیش اون پسره(یورامو میگه)
کوک ـ تو شوهرِ ات ای؟؟
یورام ـ چی؟ شاید"نیشخند"
ته ـ یعنی چی شاید؟
یورام ـ یعنی سرتون تو کار خودتون باشه جوجه ها"خنده"
یورامویو
این کوچولوهارو اخه
من؟ شوهر ات؟ پوووفف
رفتم اتاق و درو بستم
کنار تخت ات نشستم
خواهر کوچولوم چقدر داره تلاش میکنه و من مثل بز نگاش میکنم..(خوبه خودتم میدونی🥰)
ات ـ عه..یورامم"بیحال"
یورام ـ جونم عزیزکم
ات ـ امشب یه مهمونی میگیریم!
یورام ـ تو حالت هموز خوب نشده کوچولوم
ات ـ مهم نیست! به همهی مافیا ها خبر بده امشب بیان
یورام ـ از دست تو!
تهویو
عزیزکم؟ کوچولوم؟ وای دارم روانی میشم
ات فقط مال منه!(بیا من مال تو😔)
یورام ـ چرا دم درین؟ برین پیشش
ته ـ نیازی به گفتن نبود"سرد"
یورام ـ یکار نکن اخراجت کنم جوجه"پوزخند"
کوک ـ میتونی؟ "پوزخند"
یورام ـ چراکهنه"نیشخند"
ته ـ برو اونور بابا..
اتویو
تو حال خودم بودم که یهو سه نفری ریختن اتاق
یورام ـ نفسم، نظرت راجب بادیگارد جدید چیه؟
ات ـ چطور؟ کاری کردن؟
یورام ـ بهم بی احترامی کردن!
ات ـ راست میگه؟ "روبه ته و کوک"
کوک ـ مگه کیه که بخواد مارو اخراج کنه؟ خدمتکاری بیش نیست"پوزخند"
با این حرفش خیلی عصبی شدم
از جام بلند شدم و بلند اسم یکی از زیر دستامو صدا زدم
زیردست ـ بله خانوم؟؟
ات ـ اینارو بنداز از عمارتم بیرون و دنبال بادیگارد جدید بگرد"جدی"
زیردست ـ چـ..چشم
ته ـ چـ..چی؟ نه صبر کن
ات ـ یا با پای خودت میرین یا بزور بیرونتون کنیم"سرد"
کوک ـ وایسین..مارو ببخشین دیگه تکرار نمیکنیم!!
ات ـ ازکجا باور کنم؟
یورام ـ هوم؟ خدمتکاری بیش نیستم؟ "از پست ات رو بغل کرد و سرشو گذاشت روی شونه ات"
کوک ـ مارو ببخشین..
ات ـ چون به بادیگارد نیاز دارم فقط میمونین"سرد"
ته ـ خیلی ممنونم
ات ـ الانم برین از جلو چشمام گمشین(ات یکار نکن روزگارتو سیاه کنم)
یورام ـ خوب من دیگه میرم جوجوم
ات ـ خودت جوجوای! گمشو برو بیشور
ته ـ اهم ما گمشیم..کوک بیا
کوک ـ هعی بریم
"شب"
اتویو
اماده بودم، تقریبا نصف مهمونا رسیده بودن
لباس تقریبا بازی پوشیده بودم
ولی چون یورام کنارم بود احساس امنیت داشتم(یورام سیخی چنده الان یکی اومد کردت بهت میگم💃🏻😔)
تهویو
ات لباس بازی پوشیده بود و از اینکه یورام کنارش بود حرصی میشدم
کوک هم تو حالو احوال من بود
ــ
ادامشتوکامنت
"³ساعتبعد"
کوکویو
³ساعتا دکتره توی اتاقه..نگرانشم
تو همین فکرا بودم که دکتر اومد بیرون
کوک ـ چیشد حالش خوبه؟
دکتر ـ اقای لی میشه یلحظه بیاین اتاق؟
وایسا؟ چرا گفت اقای لی؟ نکنه شوهر اتس؟
یورام ـ باشه اومدم، حالش چطوره؟
دکتر ـ خداروشکر حالشون خوبه فقط زیاد نباید کار کنن
یورام ـ ممنون، میتونین مرخص بشین
چطوره برم بپرسم ازش؟
رفتم پیش اون پسره(یورامو میگه)
کوک ـ تو شوهرِ ات ای؟؟
یورام ـ چی؟ شاید"نیشخند"
ته ـ یعنی چی شاید؟
یورام ـ یعنی سرتون تو کار خودتون باشه جوجه ها"خنده"
یورامویو
این کوچولوهارو اخه
من؟ شوهر ات؟ پوووفف
رفتم اتاق و درو بستم
کنار تخت ات نشستم
خواهر کوچولوم چقدر داره تلاش میکنه و من مثل بز نگاش میکنم..(خوبه خودتم میدونی🥰)
ات ـ عه..یورامم"بیحال"
یورام ـ جونم عزیزکم
ات ـ امشب یه مهمونی میگیریم!
یورام ـ تو حالت هموز خوب نشده کوچولوم
ات ـ مهم نیست! به همهی مافیا ها خبر بده امشب بیان
یورام ـ از دست تو!
تهویو
عزیزکم؟ کوچولوم؟ وای دارم روانی میشم
ات فقط مال منه!(بیا من مال تو😔)
یورام ـ چرا دم درین؟ برین پیشش
ته ـ نیازی به گفتن نبود"سرد"
یورام ـ یکار نکن اخراجت کنم جوجه"پوزخند"
کوک ـ میتونی؟ "پوزخند"
یورام ـ چراکهنه"نیشخند"
ته ـ برو اونور بابا..
اتویو
تو حال خودم بودم که یهو سه نفری ریختن اتاق
یورام ـ نفسم، نظرت راجب بادیگارد جدید چیه؟
ات ـ چطور؟ کاری کردن؟
یورام ـ بهم بی احترامی کردن!
ات ـ راست میگه؟ "روبه ته و کوک"
کوک ـ مگه کیه که بخواد مارو اخراج کنه؟ خدمتکاری بیش نیست"پوزخند"
با این حرفش خیلی عصبی شدم
از جام بلند شدم و بلند اسم یکی از زیر دستامو صدا زدم
زیردست ـ بله خانوم؟؟
ات ـ اینارو بنداز از عمارتم بیرون و دنبال بادیگارد جدید بگرد"جدی"
زیردست ـ چـ..چشم
ته ـ چـ..چی؟ نه صبر کن
ات ـ یا با پای خودت میرین یا بزور بیرونتون کنیم"سرد"
کوک ـ وایسین..مارو ببخشین دیگه تکرار نمیکنیم!!
ات ـ ازکجا باور کنم؟
یورام ـ هوم؟ خدمتکاری بیش نیستم؟ "از پست ات رو بغل کرد و سرشو گذاشت روی شونه ات"
کوک ـ مارو ببخشین..
ات ـ چون به بادیگارد نیاز دارم فقط میمونین"سرد"
ته ـ خیلی ممنونم
ات ـ الانم برین از جلو چشمام گمشین(ات یکار نکن روزگارتو سیاه کنم)
یورام ـ خوب من دیگه میرم جوجوم
ات ـ خودت جوجوای! گمشو برو بیشور
ته ـ اهم ما گمشیم..کوک بیا
کوک ـ هعی بریم
"شب"
اتویو
اماده بودم، تقریبا نصف مهمونا رسیده بودن
لباس تقریبا بازی پوشیده بودم
ولی چون یورام کنارم بود احساس امنیت داشتم(یورام سیخی چنده الان یکی اومد کردت بهت میگم💃🏻😔)
تهویو
ات لباس بازی پوشیده بود و از اینکه یورام کنارش بود حرصی میشدم
کوک هم تو حالو احوال من بود
ــ
ادامشتوکامنت
۸۸۳
۱۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.