فیک شوگا عشق ناتمام
فیک شوگا عشق ناتمام
(پارت ۷)
از زبان ات
باشوگا رفتیم خونه رفتم توی اتاقم و شلوار گل گلی و یه لباس گشاد پوشیدم شوگا اومدگفت چرا ریختت عوض شد گفتم اوم نه چیزی نیست در اصل این خود واقعیمه اون موقعه من حس بدی داشتم شامو خوردیم نشستم روی زمین انار دون کردم و نارنگی رو پوست کندم با دو دستم محکم فشارش دادم ابش ریخت توی انارا شوگا گفت هی داری چیکار میکنی تفاله های نارنگی رو انداختم توی انارا و نمک شکر زدم شروع کردم خوردن اه چقدر مزش بد شده شوگا دهنش مج مونده بود و با اخمنگام میکرد گفتم اوم جونچه خوشمزه از روی زمین بلند شدم و رفتم پیش شوگا گفتم میقولی قاشوق رو مثل هوا پیما سمت دهنش بردم بهم نگاه کرد زد روی دستم بلند شد از اعصبانیت قرمز شده بود خودمو به نفهمیدن زدم گفتم بخدا عالی شده بیا فورا رفت باخودم خندیدم گفتم رییس یونگی تازه اولاش کجا میروی که گوشیم زنگ خورد مامانم بود گفت ات کجایی گفتم مامان جان من وارد دنیای کار شدم زودی میام خونه راستی به بابا بگو دارم کار میکنم گفت اتفاقا برای همون زنگ زدم پدرت خیلی اعصبانی که توچرا شبا به خونه نمیای گفتم مامان میدونم میتونی راضیش کنی پس این کارو بکن بخاطر ایندم من نمیخوام بیکاره باشم دلم میخواد خودم ایندمو بسازم گوشیو قطع کردم اون مخلوط چندیشه خودم ساختم رو گم گور کنم رفتمتوی اتاق سرموگذاشتمروی تخت و رفتم توی اینستاگرام
(پارت ۷)
از زبان ات
باشوگا رفتیم خونه رفتم توی اتاقم و شلوار گل گلی و یه لباس گشاد پوشیدم شوگا اومدگفت چرا ریختت عوض شد گفتم اوم نه چیزی نیست در اصل این خود واقعیمه اون موقعه من حس بدی داشتم شامو خوردیم نشستم روی زمین انار دون کردم و نارنگی رو پوست کندم با دو دستم محکم فشارش دادم ابش ریخت توی انارا شوگا گفت هی داری چیکار میکنی تفاله های نارنگی رو انداختم توی انارا و نمک شکر زدم شروع کردم خوردن اه چقدر مزش بد شده شوگا دهنش مج مونده بود و با اخمنگام میکرد گفتم اوم جونچه خوشمزه از روی زمین بلند شدم و رفتم پیش شوگا گفتم میقولی قاشوق رو مثل هوا پیما سمت دهنش بردم بهم نگاه کرد زد روی دستم بلند شد از اعصبانیت قرمز شده بود خودمو به نفهمیدن زدم گفتم بخدا عالی شده بیا فورا رفت باخودم خندیدم گفتم رییس یونگی تازه اولاش کجا میروی که گوشیم زنگ خورد مامانم بود گفت ات کجایی گفتم مامان جان من وارد دنیای کار شدم زودی میام خونه راستی به بابا بگو دارم کار میکنم گفت اتفاقا برای همون زنگ زدم پدرت خیلی اعصبانی که توچرا شبا به خونه نمیای گفتم مامان میدونم میتونی راضیش کنی پس این کارو بکن بخاطر ایندم من نمیخوام بیکاره باشم دلم میخواد خودم ایندمو بسازم گوشیو قطع کردم اون مخلوط چندیشه خودم ساختم رو گم گور کنم رفتمتوی اتاق سرموگذاشتمروی تخت و رفتم توی اینستاگرام
۴.۶k
۲۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.