قهوه تلخ پارت ۲
از زبون جونگ کوک
با حرفاش منو بیشتر به خودش جذب میکرد پوزخندی زدم من:پس تو میتونی من و فرار بدی بالام:نه من:اندازه هیکلت بهت پول میدم بالام:نه تو یه بیماری ولت کنم میری قتل انجام میدی پس به نفع خودته همکاری کنی تا بتونی بری بیرون خیلی عصبی شدم دستاشو محکم گرفتم میز رو انداختم کنار بالام:داری چیکار میکنی هی خوابوندمش رو زمین گلوشو گرفتم من:تو واقعا فکر کردی میتونی منو از رفتن بیرون منصرف کنی هان بهت نگفتم من چه آدمیم هان کوچولو من میتونم همینجا تو رو بکشم ولی میخوام زود برم بیرون همون موخ یه چیزی زد به گردنم سوخت سرم سنگین شد فرار کرد با سلفه رفت عقب
از زبون خودم
رفتم اونور چسبیدم به دیوار بهش دارو تذریغ کردم که آرومش میکرد اومد طرفم کوک:چ چی بهم زدی من:آرام بخش نمی تونست دستشو بیار بالا وگرنه بازم خفم میکرد آنقدر صورتش نزدیک بود قلبم داشت میومد تو دهنم که بیهوش شد افتاد روم پرستارارو صدا کردم بلندش کردن گذاشتنش رو تخت من:اگه دارو داره بدین من براش نگه میدارم پرستار:بیا این یه نوع قرصه که بهش بدی آروم میگیره رفتم تو متب دکتر من:دکتر واقعا سخته دکتر یه همچین آدمی بودن دکتر:خانم کیم شما باید خیلی مراقب باشید اون آدم ممکن بود امروز شمارو بکشه من:من میتونم خوبش کنم اگر همکاری کنه
از زبون جونگ کوک
چشمامو باز کردم همون دختره بالا سرم بود فکرایی تو سرم بود میتونم عاشق خودم کنمش و بعد با نقشه برم بیرون (چطور ممکنه تو بیهوشی این همه چیز به سرش بزنه😐😂)
با حرفاش منو بیشتر به خودش جذب میکرد پوزخندی زدم من:پس تو میتونی من و فرار بدی بالام:نه من:اندازه هیکلت بهت پول میدم بالام:نه تو یه بیماری ولت کنم میری قتل انجام میدی پس به نفع خودته همکاری کنی تا بتونی بری بیرون خیلی عصبی شدم دستاشو محکم گرفتم میز رو انداختم کنار بالام:داری چیکار میکنی هی خوابوندمش رو زمین گلوشو گرفتم من:تو واقعا فکر کردی میتونی منو از رفتن بیرون منصرف کنی هان بهت نگفتم من چه آدمیم هان کوچولو من میتونم همینجا تو رو بکشم ولی میخوام زود برم بیرون همون موخ یه چیزی زد به گردنم سوخت سرم سنگین شد فرار کرد با سلفه رفت عقب
از زبون خودم
رفتم اونور چسبیدم به دیوار بهش دارو تذریغ کردم که آرومش میکرد اومد طرفم کوک:چ چی بهم زدی من:آرام بخش نمی تونست دستشو بیار بالا وگرنه بازم خفم میکرد آنقدر صورتش نزدیک بود قلبم داشت میومد تو دهنم که بیهوش شد افتاد روم پرستارارو صدا کردم بلندش کردن گذاشتنش رو تخت من:اگه دارو داره بدین من براش نگه میدارم پرستار:بیا این یه نوع قرصه که بهش بدی آروم میگیره رفتم تو متب دکتر من:دکتر واقعا سخته دکتر یه همچین آدمی بودن دکتر:خانم کیم شما باید خیلی مراقب باشید اون آدم ممکن بود امروز شمارو بکشه من:من میتونم خوبش کنم اگر همکاری کنه
از زبون جونگ کوک
چشمامو باز کردم همون دختره بالا سرم بود فکرایی تو سرم بود میتونم عاشق خودم کنمش و بعد با نقشه برم بیرون (چطور ممکنه تو بیهوشی این همه چیز به سرش بزنه😐😂)
۲۷.۰k
۰۵ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.