the king of my heart 💜
the king of my heart 💜
پارت۱۴
اجوما.گذاشتم داخل میز عسلی کنار تخت دخترم
ات.اوکی مرسی
رفتم سمت اتاق دفترم با مدادرنگی هامو برداشتم روی تخت نشستم مشغول نقاشی بودم که متوجه ساعت نشدم
تق تق(نیشتو ببند صدای دره😐)
ات.بفرمایید
اجوما با یه سینی غذا اومد داخل
اجوما.این ناهارته دخترم منتظرت بودیم ولی نیومدی پایین بزرگ خان گفت برات بیارم توی اتاق
ات.ببخشید اجوما متوجه ساعت نشدم،مرسی
اجوما.نوش جونت دخترم
ات.اجوما رفت بیرون منم مشغول خوردن ناهار شدم بعد از اینکه ناهار خوردم تصمیم گرفتم وسایلم رو جم کنم
چند دست لباس با یه کفشو دوتا صندل برداشتم لوازم آرایشی هم برداشتم یه بسته پد هم برداشتم شاید پریود شدم روم نمیشه به یونگی بگم،خب این از چمدون من حالا لباسای یونگ رو چیکار کنم؟
اون که شب دیر میاد صبح هم وقت نمیشه لباساشو جم کنه بهتره خودم براش جم کنم
یه چمدون دیگه برداشتم در کمد یونگی رو باز کردم چند دست لباس با کفشو صندل براش برداشتم در چمدونشو بستم
یه نگاه به ساعت انداختم چقد زود گذشت ساعت یازدهو نیم بود
همین موقع در اتاق باز شد یونگی بود
ات.سلام
یونگی.سلامم هنوز نخابیدی بزرگ خان گفت صبح ساعت هشت پرواز داریما
ات.داشتم لباسارو جم میکردم حواسم به ساعت نبود..یونگی یه نگاه به چمدونا انداخت
یونگی.وسایل منم جم کردی؟
ات.اره
یونگی.مرسی برو بخواب صبح باید زود بیدار شی
ات.تو نمیخابی؟
یونگی.من میرم حموم بعدش میام میخابم
ات.باشه...رفتم روی تخت دراز کشیدم یونگی هم رفت حموم اینقدر خسته بودم که زود خابم برد
یونگی
از حموم در اومدم ات خواب بود منم خیلی خسته بودم شلوارمو پوشیدم بدون تیشرت روی تخت دراز کشیدم یه نگاه به ات انداختم چقد وقتی خابه مظلوم میشه اینقد نگاش کردم که آخر خابم برد
ات
با احساس خفگی از خواب قشنگم بیدار شدم یه چیزی محکم منو گرفته بود
چشمامو باز کردم که با یونگی مواجه شدم
ات.جیغغغ
یونگی.وای چیشده چیشده
ات.دستمو گذاشتم جلوی چشام....پاشو برو لباس بپوش
یونگی.وای ات ترسوندی منو فک کردم خونه آتیش گرفته بعدشم مگه من شوهرت نیستم ؟ چرا از من خجالت میکشی؟
ات.دسمتو گرفت از روی چشمام برداشت
یونگی. از من خجالت نکش
ات.یونگی بلند شد رفت سمت دستشویی
یه نگاه به ساعت انداختم شیشو نیم بود باید حاضر میشدیم ساعت هشت پرواز داریم خیلی خوشحالم بلاخره برای یه هفته قراره از زورگویی های پدربزرگ خلاص شم
یونگی در اومد بعدش من رفتم صورتمو شستم....
بنظرتون اسمات بزارم؟
بگین
پارت۱۴
اجوما.گذاشتم داخل میز عسلی کنار تخت دخترم
ات.اوکی مرسی
رفتم سمت اتاق دفترم با مدادرنگی هامو برداشتم روی تخت نشستم مشغول نقاشی بودم که متوجه ساعت نشدم
تق تق(نیشتو ببند صدای دره😐)
ات.بفرمایید
اجوما با یه سینی غذا اومد داخل
اجوما.این ناهارته دخترم منتظرت بودیم ولی نیومدی پایین بزرگ خان گفت برات بیارم توی اتاق
ات.ببخشید اجوما متوجه ساعت نشدم،مرسی
اجوما.نوش جونت دخترم
ات.اجوما رفت بیرون منم مشغول خوردن ناهار شدم بعد از اینکه ناهار خوردم تصمیم گرفتم وسایلم رو جم کنم
چند دست لباس با یه کفشو دوتا صندل برداشتم لوازم آرایشی هم برداشتم یه بسته پد هم برداشتم شاید پریود شدم روم نمیشه به یونگی بگم،خب این از چمدون من حالا لباسای یونگ رو چیکار کنم؟
اون که شب دیر میاد صبح هم وقت نمیشه لباساشو جم کنه بهتره خودم براش جم کنم
یه چمدون دیگه برداشتم در کمد یونگی رو باز کردم چند دست لباس با کفشو صندل براش برداشتم در چمدونشو بستم
یه نگاه به ساعت انداختم چقد زود گذشت ساعت یازدهو نیم بود
همین موقع در اتاق باز شد یونگی بود
ات.سلام
یونگی.سلامم هنوز نخابیدی بزرگ خان گفت صبح ساعت هشت پرواز داریما
ات.داشتم لباسارو جم میکردم حواسم به ساعت نبود..یونگی یه نگاه به چمدونا انداخت
یونگی.وسایل منم جم کردی؟
ات.اره
یونگی.مرسی برو بخواب صبح باید زود بیدار شی
ات.تو نمیخابی؟
یونگی.من میرم حموم بعدش میام میخابم
ات.باشه...رفتم روی تخت دراز کشیدم یونگی هم رفت حموم اینقدر خسته بودم که زود خابم برد
یونگی
از حموم در اومدم ات خواب بود منم خیلی خسته بودم شلوارمو پوشیدم بدون تیشرت روی تخت دراز کشیدم یه نگاه به ات انداختم چقد وقتی خابه مظلوم میشه اینقد نگاش کردم که آخر خابم برد
ات
با احساس خفگی از خواب قشنگم بیدار شدم یه چیزی محکم منو گرفته بود
چشمامو باز کردم که با یونگی مواجه شدم
ات.جیغغغ
یونگی.وای چیشده چیشده
ات.دستمو گذاشتم جلوی چشام....پاشو برو لباس بپوش
یونگی.وای ات ترسوندی منو فک کردم خونه آتیش گرفته بعدشم مگه من شوهرت نیستم ؟ چرا از من خجالت میکشی؟
ات.دسمتو گرفت از روی چشمام برداشت
یونگی. از من خجالت نکش
ات.یونگی بلند شد رفت سمت دستشویی
یه نگاه به ساعت انداختم شیشو نیم بود باید حاضر میشدیم ساعت هشت پرواز داریم خیلی خوشحالم بلاخره برای یه هفته قراره از زورگویی های پدربزرگ خلاص شم
یونگی در اومد بعدش من رفتم صورتمو شستم....
بنظرتون اسمات بزارم؟
بگین
۱۹.۶k
۱۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.