مافیای بی مزه من
پارت ۷
دو روز بعد
ا/ت ویو
الان دو روزه همینجام
اون عوضی حتی نیومده بیینه مردم یا زندم
دیگه واقعا اینجا حالم بد شده بود
فکر میکردم که دیگه میمیرم و زنده نمیمونم
رفتم دم در انباریه و شروع کردم در زدن
ا/ت: شوگااا... خواهش میکنم منو از اینجا بیار بیرون
چون چند روز هیچی نخورده بودم فکر میکردم هر لحظه از هوش میرم
دیدم شوگا نمیاد
دیگه واقعا نتونستم شروع کردم التماس کردن که درم رو باز کنه
همینجور که وایستاده بودم و شوگا رو صدا میزدم چشمام سیاهی رفت و افتادم زمین
شوگا ویو
توی اتاق کارم بودم و کاراو رو انجام میدادم که یهو صدای ا/ت از توی حیاط بلند شد و ازم میخواست در رو باز کنم
شوگا: انگار دیگه نتونسته اونجا دووم بیاره
خندیدم و دوباره مشغول کارم شدم
بعد چند دقیقه دیدم دیگه داره التماس میکنه در رو باز کنم
دلم براش سوخت ولی گفتم اذیتش کنم یه چند دقیقه دیگه برم در رو باز کنم
همینجور داشت صدام میزد که یهو دیگه هیچی نگفت و صداش قطع شد
نگران شدم
سریع رفتم تو حیاط و در انباری رو باز کردم
دیدم ا/ت اون وسط افتاده
رفتم سمتش
شوگا: ا/ت.... ا/ت بلند شو
بلند نمیشد
براید استایل بغلش کردم
رفتم سمت نگهبان
شوگا: همین الان دکتر خبر کنین بیاد اینجا
ا/ت رو بردم تو
بردمش تو اتاق و گذاشتمش رو تختم
منتظر موندم تا دکتر بیاد
بعد ربع ساعت دکتر اومد
دکتر اومد و معاینش کرد
شوگا: دکتر حالش چطوره
دکتر: حالش خوبه فقط چون چند روز هیچی نخورده و خیلی استرس کشیده و زیادی ترسیده اینجوری شده. بهش یه سرم وصل میکنم حالش بهتر شه و بهوش بیاد
شوکا: اوکی ممنون
دکتر سرم رو وصل کرد و رفت
رفتم کنارش نشستم
صورتشو نوازش کردم و به چشاش خیره شدم
شوگا: همش تقصیر منه که اینجوری شدی ا/ت ببخشید
رفتم از اتاق بیرون و همینجور منتظر موندم تا بهوش بیاد
خیلی نگران بودم و حالم بد شده بود
غذا هیچی نخوردم و فقط منتظر بودم تا ا/ت بهوش بیاد و باهم غذا بخوریم
چند ساعت بعد
ساعت ده شب بود
الان سه ساعت گذاشته و منتظرم ا/ت بهوش بیاد ولی انگار قرار نیست فعلا بهوش بیاد
روی مبل نشسته بودم یهو اجوما سریع اومد سمتم
شوگا: بهوش اومده؟
اجوما: بله
سریع رفتم پیشش
رفتم کنارش نشستم و میخواستم بغلش کنم که نذاشت
ا/ت: چرا میخوای منو بغل کنی تو باعث شدی اینجوری شم بعدش میخوای بغلم کنی.... گمشو کاری با عوضی ها ندارم
شوگا: ا/ت اشتباه کردم اعصابم خورد شد یه غلطی کردم ببخشید
ا/ت: اون لحظه اعصابت خورد بود باید منو دو روز دونجا نگه داری. میترسیدم موش اونجا باشه
شوگا: موش؟
ا/ت: اره
شوگا: بخاطر این اینقدر ترسیدی
زدم زیر خنده
ا/ت: چته چرا میخندی
شوگا: دکتر میگفت خیلی ترسیده بخاطر این بود میترسیدی اونجا موش باشه *خنده
ا/ت: ....
ادامه توی پارت بعد....
دو روز بعد
ا/ت ویو
الان دو روزه همینجام
اون عوضی حتی نیومده بیینه مردم یا زندم
دیگه واقعا اینجا حالم بد شده بود
فکر میکردم که دیگه میمیرم و زنده نمیمونم
رفتم دم در انباریه و شروع کردم در زدن
ا/ت: شوگااا... خواهش میکنم منو از اینجا بیار بیرون
چون چند روز هیچی نخورده بودم فکر میکردم هر لحظه از هوش میرم
دیدم شوگا نمیاد
دیگه واقعا نتونستم شروع کردم التماس کردن که درم رو باز کنه
همینجور که وایستاده بودم و شوگا رو صدا میزدم چشمام سیاهی رفت و افتادم زمین
شوگا ویو
توی اتاق کارم بودم و کاراو رو انجام میدادم که یهو صدای ا/ت از توی حیاط بلند شد و ازم میخواست در رو باز کنم
شوگا: انگار دیگه نتونسته اونجا دووم بیاره
خندیدم و دوباره مشغول کارم شدم
بعد چند دقیقه دیدم دیگه داره التماس میکنه در رو باز کنم
دلم براش سوخت ولی گفتم اذیتش کنم یه چند دقیقه دیگه برم در رو باز کنم
همینجور داشت صدام میزد که یهو دیگه هیچی نگفت و صداش قطع شد
نگران شدم
سریع رفتم تو حیاط و در انباری رو باز کردم
دیدم ا/ت اون وسط افتاده
رفتم سمتش
شوگا: ا/ت.... ا/ت بلند شو
بلند نمیشد
براید استایل بغلش کردم
رفتم سمت نگهبان
شوگا: همین الان دکتر خبر کنین بیاد اینجا
ا/ت رو بردم تو
بردمش تو اتاق و گذاشتمش رو تختم
منتظر موندم تا دکتر بیاد
بعد ربع ساعت دکتر اومد
دکتر اومد و معاینش کرد
شوگا: دکتر حالش چطوره
دکتر: حالش خوبه فقط چون چند روز هیچی نخورده و خیلی استرس کشیده و زیادی ترسیده اینجوری شده. بهش یه سرم وصل میکنم حالش بهتر شه و بهوش بیاد
شوکا: اوکی ممنون
دکتر سرم رو وصل کرد و رفت
رفتم کنارش نشستم
صورتشو نوازش کردم و به چشاش خیره شدم
شوگا: همش تقصیر منه که اینجوری شدی ا/ت ببخشید
رفتم از اتاق بیرون و همینجور منتظر موندم تا بهوش بیاد
خیلی نگران بودم و حالم بد شده بود
غذا هیچی نخوردم و فقط منتظر بودم تا ا/ت بهوش بیاد و باهم غذا بخوریم
چند ساعت بعد
ساعت ده شب بود
الان سه ساعت گذاشته و منتظرم ا/ت بهوش بیاد ولی انگار قرار نیست فعلا بهوش بیاد
روی مبل نشسته بودم یهو اجوما سریع اومد سمتم
شوگا: بهوش اومده؟
اجوما: بله
سریع رفتم پیشش
رفتم کنارش نشستم و میخواستم بغلش کنم که نذاشت
ا/ت: چرا میخوای منو بغل کنی تو باعث شدی اینجوری شم بعدش میخوای بغلم کنی.... گمشو کاری با عوضی ها ندارم
شوگا: ا/ت اشتباه کردم اعصابم خورد شد یه غلطی کردم ببخشید
ا/ت: اون لحظه اعصابت خورد بود باید منو دو روز دونجا نگه داری. میترسیدم موش اونجا باشه
شوگا: موش؟
ا/ت: اره
شوگا: بخاطر این اینقدر ترسیدی
زدم زیر خنده
ا/ت: چته چرا میخندی
شوگا: دکتر میگفت خیلی ترسیده بخاطر این بود میترسیدی اونجا موش باشه *خنده
ا/ت: ....
ادامه توی پارت بعد....
۱۶.۸k
۱۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.