ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
پارت 39
ای دختره نمک نشناس داشتم به چرت و پرتاش میخندیدم
-بایدم به ریش نه نت بخندی دختره بی حیا -مامان جونم یه کم نفس بگیر نفس بلندی کشیدو گفت
-اخی دهنم کف کرد،خوبی مادر؟
-مرسی مامانی
-بچه ها خوبن؟شوهرت خوبه؟
به کامران نگاه کردم و گفتم
-بله اونام خوبن سلام میرسونن خدمتتون -سلامت باشن مادر
بعد یهو جدی شد و گفت
-بهار بعدازظهر وقتت ازاده؟
-چرا؟
-اخه میخوام با علی بریم خرید لباس عروس ماه دیگه عروسیمونه ولی ما هنوز هیچ غلطی نکردیم -نمیدونم باید ببینم کامران چی میگه؟
-کامران غلط میکنه چیزی بگه
با حالت تهاجمی گفتم
-اااااا،نوشییییییینننننننن نننن
-خوب بابا توم با اون شوهر عتیقت
-شوهر خودت عتیقس بی ادب
-ای دختر بی ادب کسی به باباش میگه عتیقه؟ -مامان جون کسی به دامادش میگه عتیقه؟ -خوب حالا ،میای یا نه؟
-یه دقیقه گوشی سرمو گرفتم بالا و به کامرانگفتم
-کامران نوشین میگه امشب میای بریم خرید لباس عروس نوشین ازون ور خط داد زد
-بهار علی میگه به کامرانم بگو حتما بیاد -باشه،میگه علی گفته توم حتما بیای با التماس بهش نگاه کردم که گفت
-باشه
با خوشحالی رو نوک پام بلند شدم و لبشو بوسیدم
-مرسیییییییییی
-الو نوشین کامران اوکی داد
-اخ جوننننننننننننننننننن ،ببین پس ما 6 میایم دنبالتون اوکی
-باشه
-راستی بهار شمارتو بده -0930......
-باشه الان من تک میزنم رو گوشیت،کاری نداری؟
-نه قربونت بای
-بابای ساعت 5 و نیم بود که اماده جلوی اینه واستاده بودم مانتو سفیدم و با شال سورمه ای و شلوار لی سورمه ای تنگ با کفشای پاشنه بلند سفیدم پوشیده بودم موهامم همه رو فر کردم و کج ریختم تو صورتم وبقیشم با کیلیپس گندم بستم ریمل و خط چشم زدم و با رز گونه و رزلب صورتی تیپم تکمیل شده بود رفتم بیرون صدای حموم میومد کامران تو حموم بود رفتم تو اتاقش و یه تیشرت سورمه ای پوما با شلوار لی سفید با کفشای اسپورت سسورمه ایش واسش گذاشتم
-کامران؟ از تو حموم داد زد -هااااان؟ -واست لباس گذاشتم همونارو بپوش زودم بیا که 6 شد -باشه تا ایفون و زدن کامرانم ااماده اومد پایین بازشو به طرف گرفت منم دستم و دورش حلقه کردم بعد بستن درا رفتیم بیرون نوشین با خوشحالی پیاده شدو صورتمو بوسید بعدم دستمو کشید تو ماشین من و نوشین عقب نشسته بودیم اون دوتام جلو نوشین-واااای دختر چقده تو خوشگلی من که دخترم میخوام قورتت بدم چه برسه به کامران -حالا نکه تو خیلی زشتی ایشششششش نوشین-کامران امشب شام مهمون تویی -بله؟به چه مناسبت؟؟؟؟؟ -به مناسبت عروسیت بدبخت کامران سرشو تکون داد وگفت -باشه فقط به خاطر علی بعد چند دقیقه که رسیدیم من و نوشین جلو میرفتیم کامران و علیم پشت سرما باهم حرف میزدن و میومدن
پارت 39
ای دختره نمک نشناس داشتم به چرت و پرتاش میخندیدم
-بایدم به ریش نه نت بخندی دختره بی حیا -مامان جونم یه کم نفس بگیر نفس بلندی کشیدو گفت
-اخی دهنم کف کرد،خوبی مادر؟
-مرسی مامانی
-بچه ها خوبن؟شوهرت خوبه؟
به کامران نگاه کردم و گفتم
-بله اونام خوبن سلام میرسونن خدمتتون -سلامت باشن مادر
بعد یهو جدی شد و گفت
-بهار بعدازظهر وقتت ازاده؟
-چرا؟
-اخه میخوام با علی بریم خرید لباس عروس ماه دیگه عروسیمونه ولی ما هنوز هیچ غلطی نکردیم -نمیدونم باید ببینم کامران چی میگه؟
-کامران غلط میکنه چیزی بگه
با حالت تهاجمی گفتم
-اااااا،نوشییییییینننننننن نننن
-خوب بابا توم با اون شوهر عتیقت
-شوهر خودت عتیقس بی ادب
-ای دختر بی ادب کسی به باباش میگه عتیقه؟ -مامان جون کسی به دامادش میگه عتیقه؟ -خوب حالا ،میای یا نه؟
-یه دقیقه گوشی سرمو گرفتم بالا و به کامرانگفتم
-کامران نوشین میگه امشب میای بریم خرید لباس عروس نوشین ازون ور خط داد زد
-بهار علی میگه به کامرانم بگو حتما بیاد -باشه،میگه علی گفته توم حتما بیای با التماس بهش نگاه کردم که گفت
-باشه
با خوشحالی رو نوک پام بلند شدم و لبشو بوسیدم
-مرسیییییییییی
-الو نوشین کامران اوکی داد
-اخ جوننننننننننننننننننن ،ببین پس ما 6 میایم دنبالتون اوکی
-باشه
-راستی بهار شمارتو بده -0930......
-باشه الان من تک میزنم رو گوشیت،کاری نداری؟
-نه قربونت بای
-بابای ساعت 5 و نیم بود که اماده جلوی اینه واستاده بودم مانتو سفیدم و با شال سورمه ای و شلوار لی سورمه ای تنگ با کفشای پاشنه بلند سفیدم پوشیده بودم موهامم همه رو فر کردم و کج ریختم تو صورتم وبقیشم با کیلیپس گندم بستم ریمل و خط چشم زدم و با رز گونه و رزلب صورتی تیپم تکمیل شده بود رفتم بیرون صدای حموم میومد کامران تو حموم بود رفتم تو اتاقش و یه تیشرت سورمه ای پوما با شلوار لی سفید با کفشای اسپورت سسورمه ایش واسش گذاشتم
-کامران؟ از تو حموم داد زد -هااااان؟ -واست لباس گذاشتم همونارو بپوش زودم بیا که 6 شد -باشه تا ایفون و زدن کامرانم ااماده اومد پایین بازشو به طرف گرفت منم دستم و دورش حلقه کردم بعد بستن درا رفتیم بیرون نوشین با خوشحالی پیاده شدو صورتمو بوسید بعدم دستمو کشید تو ماشین من و نوشین عقب نشسته بودیم اون دوتام جلو نوشین-واااای دختر چقده تو خوشگلی من که دخترم میخوام قورتت بدم چه برسه به کامران -حالا نکه تو خیلی زشتی ایشششششش نوشین-کامران امشب شام مهمون تویی -بله؟به چه مناسبت؟؟؟؟؟ -به مناسبت عروسیت بدبخت کامران سرشو تکون داد وگفت -باشه فقط به خاطر علی بعد چند دقیقه که رسیدیم من و نوشین جلو میرفتیم کامران و علیم پشت سرما باهم حرف میزدن و میومدن
۳.۰k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.