وقتی عاشق مدیرت میشی *۴۰*
یون جی:چ...چی
و یون جی بیهوش شد
کوک یون جی رو براید استایل بغلش کرد و برد به سمت ماشین و رفتت بیمارستان
۱ ساعت بعد
کوک ویو
داشتم با خودم کلنجار میرفتم که مامانم زنگ زد
کوک:سلام(ناراحت)
مامان:سلام...چی شده(ترسیده)
کوک:مامان اون دختره ی عوضی که توی نوشیدنیم قرص ریخت که هیچ الانم ازم بچه داره...ولی اون بچه بدون اینکه من بخوام به وجود اومد..امروزم منو دعوت کرد و رفتم دیدم برا من جشن جنسیت بچه گرفته...رفتم خونه و وقتی به یون جی گفتم حالش خیلی بد و و الان آوردمش بیمارستان...دختره دست شیطانو از پشت بسته...الان فقط بخاطر عشقم دارم این زندگی کوفتی رو تحمل میکنم(آروم و عصبانی)
مامان:ای بابا...
مامان تو ذهنش
در واقع من گفتم که قرص بریزه...اون موقع همچی فرق میکرد...و الان اینجوری شد
کوک:الو مامان
مامان:امم...بله
کوک:من دیگه میرم فعلا
مامان:فعلآ
و کوک قطع کرد....کوک دید که دکتر داره میاد..رفت سمتش و..
کوک:خانم دکتر چی شد حالش بهتره
دکتر:بله...ولی فهمیدم که یه شوک خیلی بد بهش وارد شده بود...خدا خیلی رحم کرد و گرنه ممکن بود سکته کنه و....
کوک:آره خب تقصیر منه(بغض)
دکتر:آقا...این دختر با من صحبت کرد....من فهمیدم چقدر زندگیش سخته... من روانشناس نیستم....ولی اگر بخواد زندگیش اینجوری بمونه...افسردگی شدید میگیره و سمت کارهای بدی میره....من وقتی مشکلاشو فهمیدم...دهنم باز موند...اینکه چقدر تا الان تحمل کرده...لطفا اگر میشه چند روز بهش شوک وارد نکنین....
کوک:خیلی ممنونم بابت صحبت هاتون(پاک کردن گریه) میتونم برم پیش اگر بگید کجاست
دکتر:بله...
و کوک رفت میش یون جی..دید که داره به سقف نگاه میکنه...رنگش شده مثل گچ....
کوک:عشقم منو ببخش(بغض)
یون جی:کوک میبینی چقدر بدبختم...چرا من نمیمیرم...کاش اصلا به دنیا نمیومدم...(گریه شدید)
و یون جی دستاشو برد سمت سرش و محکم با دو دست میزد به سرش
کوک:اینکارو نکن عشقم(گریه)
و کوک دستای یون جی رو کشید پایین....
کوک:منو ببخش عشقم...که انقدر بهت شک وارد کردم(گریه)
یون جی:یه زمانایی فکر میکنم اگر من نبودم شاید انقدر اذیت نمیشدی...منو ببخش(گریه)
کوک:کی گفته....واقعا فکر کردی من عاشق اون دخترایی ام که جلف بازی درمیارن...تو با همه فرق داری...این جمله رو هیچکی تا به حال نگفتم...به غیر کسی که واقعا عاشقشم....تو(گریه)
یون جی:دوست دارم*پاک کردن گریه*
کوک:منم چاگیا
و یه بوسه روی لب یون جی گذاشت.....بعد اینکه سرم تموم شد....کوک یون جی رو براید استایل بغل کرد و برد سمت ماشین و رفتن خونه و یون جی یه چیزی خورد و گرفتن خوابیدن....
بورام ویو
با چانگی اومدیم شهر بازی....خیلی وقته از یون جی خبر ندارم...رفتم خونه بهش حتما زنگ میزنم
بورام:بریم تونل وحشت
چانگ:مطمئنی نمیترسی *خنده*
بورام:نه خیرم(کیوت)
و رفتن تونل وحشت
بورام:وااااییی(ترسیده)
چانگ:دیدی میترسی*خنده*
و بورام پرید بغل چانگ مین...
تونل وحشت تموم شد و اومدن بیرون
چانگ:قربون کیوت بودنت برم خدا
بورام: نه خیر من فقط یه بار ترسیدم(کیوت)
چانگ که قدش از بورام بلند تر بود
چانگ:کوچولو
بورام:عههه
چانگ:*خنده*
۱ ساعت بعد
چانگ:بایی
بورام:بایی
بورام:به این یون جی زنگ بزنم...ساعت ۱۲ حتما بیداره....ای بابا جواب نمیده...عجیبه....حالا فردا زنگ میزنم....دلم براش تنگ شده....
و بورام گرفت خوابید....
کپی ممنوع❌
بخاطر جر خوردنتون گذاشتم☺🗿
گایز دارم میرم مسابقه...دعام کنید مدال طلا رو ببرم(تکواندو)🗿🚬🙂
و یون جی بیهوش شد
کوک یون جی رو براید استایل بغلش کرد و برد به سمت ماشین و رفتت بیمارستان
۱ ساعت بعد
کوک ویو
داشتم با خودم کلنجار میرفتم که مامانم زنگ زد
کوک:سلام(ناراحت)
مامان:سلام...چی شده(ترسیده)
کوک:مامان اون دختره ی عوضی که توی نوشیدنیم قرص ریخت که هیچ الانم ازم بچه داره...ولی اون بچه بدون اینکه من بخوام به وجود اومد..امروزم منو دعوت کرد و رفتم دیدم برا من جشن جنسیت بچه گرفته...رفتم خونه و وقتی به یون جی گفتم حالش خیلی بد و و الان آوردمش بیمارستان...دختره دست شیطانو از پشت بسته...الان فقط بخاطر عشقم دارم این زندگی کوفتی رو تحمل میکنم(آروم و عصبانی)
مامان:ای بابا...
مامان تو ذهنش
در واقع من گفتم که قرص بریزه...اون موقع همچی فرق میکرد...و الان اینجوری شد
کوک:الو مامان
مامان:امم...بله
کوک:من دیگه میرم فعلا
مامان:فعلآ
و کوک قطع کرد....کوک دید که دکتر داره میاد..رفت سمتش و..
کوک:خانم دکتر چی شد حالش بهتره
دکتر:بله...ولی فهمیدم که یه شوک خیلی بد بهش وارد شده بود...خدا خیلی رحم کرد و گرنه ممکن بود سکته کنه و....
کوک:آره خب تقصیر منه(بغض)
دکتر:آقا...این دختر با من صحبت کرد....من فهمیدم چقدر زندگیش سخته... من روانشناس نیستم....ولی اگر بخواد زندگیش اینجوری بمونه...افسردگی شدید میگیره و سمت کارهای بدی میره....من وقتی مشکلاشو فهمیدم...دهنم باز موند...اینکه چقدر تا الان تحمل کرده...لطفا اگر میشه چند روز بهش شوک وارد نکنین....
کوک:خیلی ممنونم بابت صحبت هاتون(پاک کردن گریه) میتونم برم پیش اگر بگید کجاست
دکتر:بله...
و کوک رفت میش یون جی..دید که داره به سقف نگاه میکنه...رنگش شده مثل گچ....
کوک:عشقم منو ببخش(بغض)
یون جی:کوک میبینی چقدر بدبختم...چرا من نمیمیرم...کاش اصلا به دنیا نمیومدم...(گریه شدید)
و یون جی دستاشو برد سمت سرش و محکم با دو دست میزد به سرش
کوک:اینکارو نکن عشقم(گریه)
و کوک دستای یون جی رو کشید پایین....
کوک:منو ببخش عشقم...که انقدر بهت شک وارد کردم(گریه)
یون جی:یه زمانایی فکر میکنم اگر من نبودم شاید انقدر اذیت نمیشدی...منو ببخش(گریه)
کوک:کی گفته....واقعا فکر کردی من عاشق اون دخترایی ام که جلف بازی درمیارن...تو با همه فرق داری...این جمله رو هیچکی تا به حال نگفتم...به غیر کسی که واقعا عاشقشم....تو(گریه)
یون جی:دوست دارم*پاک کردن گریه*
کوک:منم چاگیا
و یه بوسه روی لب یون جی گذاشت.....بعد اینکه سرم تموم شد....کوک یون جی رو براید استایل بغل کرد و برد سمت ماشین و رفتن خونه و یون جی یه چیزی خورد و گرفتن خوابیدن....
بورام ویو
با چانگی اومدیم شهر بازی....خیلی وقته از یون جی خبر ندارم...رفتم خونه بهش حتما زنگ میزنم
بورام:بریم تونل وحشت
چانگ:مطمئنی نمیترسی *خنده*
بورام:نه خیرم(کیوت)
و رفتن تونل وحشت
بورام:وااااییی(ترسیده)
چانگ:دیدی میترسی*خنده*
و بورام پرید بغل چانگ مین...
تونل وحشت تموم شد و اومدن بیرون
چانگ:قربون کیوت بودنت برم خدا
بورام: نه خیر من فقط یه بار ترسیدم(کیوت)
چانگ که قدش از بورام بلند تر بود
چانگ:کوچولو
بورام:عههه
چانگ:*خنده*
۱ ساعت بعد
چانگ:بایی
بورام:بایی
بورام:به این یون جی زنگ بزنم...ساعت ۱۲ حتما بیداره....ای بابا جواب نمیده...عجیبه....حالا فردا زنگ میزنم....دلم براش تنگ شده....
و بورام گرفت خوابید....
کپی ممنوع❌
بخاطر جر خوردنتون گذاشتم☺🗿
گایز دارم میرم مسابقه...دعام کنید مدال طلا رو ببرم(تکواندو)🗿🚬🙂
۱۶.۸k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.