وقتی بهش میگی که...
_ات چرا اینطوری میکنی چرا ازم دوری میکنی
چرا نمیزاری بهت دست بزنم اینقدر ازم بدت میاد
با چشمای اشکی بهش نگاه میکردی تو این مدت یه چیزی بود که ازش پنهان کرده بودی نمیدونستی چطوری بهش بگی که یه موجود کوچولو توی شکمت داری
*تهیون.. اروم.. باش... من.. منـــ
_ات چطوری اروم باشم؟ چطوری اروم باشم هرگاه ازم دوری میکنی
خونه پر شده بود از حرفای دردناک شوهرت....
البته این تقصیر خودت بود
چون این مدت فقط بخاطر اون بچه ای
که تو شکمت بود...
و میترسیدی اتفاقی براش بیوفته
ازش دوری میکردی.... اخمی کرد و انداختت
رو مبل زیپ شلوارش رو باز کرد ترسیده بودی..! یعنی اون فقط بخاطر یه بی محلی اینقدر عصبانی بود شاید هم حق داشت..
ولی بحث این نیست بحث اون موجود توی شکمت هست..
*تهیون ولم کن..
با دستای بی جونت به سینه های تختش ضربه میزدی..
_یعنی اینقدر ازم متنفری چرا ات چرا داد*
چشمای پر از اشکت رو به چشماش... اشکیش که هربار میدیدش قلبت هزار تیکه میشد دادی... با دستات اشکی که از گوشه ای چشماش میبارید پاک کردی.. دستشو روی شکمت گذاشتی...
*حسش میکنی؟
نینی کوچولو مون داره لگد میزنه
با تعجب بهت نگاه میکرد باورش نمیشد..
_ات تو.. تو حامله ای..؟
*من حاملم تهیون .. تو داری بابا میشی:)
_من دارم بابا میشم ذوق*
از خوشحالی نمیدونست چیکار کنه
قلبش داشت فوران میکرد...
یه حسی که تشکیل از خوشحالی و ذوق بود داشت
_ات بنظرت میتونم پدر خوبی برای بچه مون باشم؟
*مطمئنم بهترین بابای جهان میشی:)
چرا نمیزاری بهت دست بزنم اینقدر ازم بدت میاد
با چشمای اشکی بهش نگاه میکردی تو این مدت یه چیزی بود که ازش پنهان کرده بودی نمیدونستی چطوری بهش بگی که یه موجود کوچولو توی شکمت داری
*تهیون.. اروم.. باش... من.. منـــ
_ات چطوری اروم باشم؟ چطوری اروم باشم هرگاه ازم دوری میکنی
خونه پر شده بود از حرفای دردناک شوهرت....
البته این تقصیر خودت بود
چون این مدت فقط بخاطر اون بچه ای
که تو شکمت بود...
و میترسیدی اتفاقی براش بیوفته
ازش دوری میکردی.... اخمی کرد و انداختت
رو مبل زیپ شلوارش رو باز کرد ترسیده بودی..! یعنی اون فقط بخاطر یه بی محلی اینقدر عصبانی بود شاید هم حق داشت..
ولی بحث این نیست بحث اون موجود توی شکمت هست..
*تهیون ولم کن..
با دستای بی جونت به سینه های تختش ضربه میزدی..
_یعنی اینقدر ازم متنفری چرا ات چرا داد*
چشمای پر از اشکت رو به چشماش... اشکیش که هربار میدیدش قلبت هزار تیکه میشد دادی... با دستات اشکی که از گوشه ای چشماش میبارید پاک کردی.. دستشو روی شکمت گذاشتی...
*حسش میکنی؟
نینی کوچولو مون داره لگد میزنه
با تعجب بهت نگاه میکرد باورش نمیشد..
_ات تو.. تو حامله ای..؟
*من حاملم تهیون .. تو داری بابا میشی:)
_من دارم بابا میشم ذوق*
از خوشحالی نمیدونست چیکار کنه
قلبش داشت فوران میکرد...
یه حسی که تشکیل از خوشحالی و ذوق بود داشت
_ات بنظرت میتونم پدر خوبی برای بچه مون باشم؟
*مطمئنم بهترین بابای جهان میشی:)
۱۳.۹k
۲۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.