داستان آماده برو پارت ۱
از زبان راوی:
یه روز خیلی سرد که داشت برف میبارید اوبانای توی کتابخونه بود و داشت کتاب میگرفت که یکی رو دقیقا شبیه به میتسوری رو بیرون دید اول فکر کرد فقط شبیه شه ولی دید داره براش دست تکون میده و داد میزنه:ایگورو سان...ایگورو سان بیا اینجا
اوبانای سریع کتابشو برداشت رفت بیرون که ببینه میتسوری چیکارش داره میتسوری بدو بدو رفت پیشش و گفت:یکی رفته داخل خونت خودم دیدم رفت دقیقا همون جایی که تو توش زندگی میکنی!
اوبانای و میتسوری با تمام سرعتی که داشتن رفتن خونه و دیدن خونه شلخته شده و وسایل جایی بودن که نباید باشن کف زمین اوبانای روی یه زانوش نشست و یه پودر خاکستری عجیب دید و فکر کرد میتونه نگهش داره تا توی زمان مناسب ردیابی ازش استفاده کنه
اون دزد هیچی ندزدیده بود چونکه همه ی وسایل توی خونه بودن و اون وسیله ای که میخواست پیش خود اوبانای بود
اوبانای سریع رفت انباری و یه جعبه ی متوسط رو باز کرد همه چیز داخلش بود نفس راحتی کشید و رفت توی زیر شیروانی و یه قسمتی کف زمین رو باز کرد و اون چیزی که دزد میخواست رو گذاشت توش اون وسیله...
ادامه دارد...
یه روز خیلی سرد که داشت برف میبارید اوبانای توی کتابخونه بود و داشت کتاب میگرفت که یکی رو دقیقا شبیه به میتسوری رو بیرون دید اول فکر کرد فقط شبیه شه ولی دید داره براش دست تکون میده و داد میزنه:ایگورو سان...ایگورو سان بیا اینجا
اوبانای سریع کتابشو برداشت رفت بیرون که ببینه میتسوری چیکارش داره میتسوری بدو بدو رفت پیشش و گفت:یکی رفته داخل خونت خودم دیدم رفت دقیقا همون جایی که تو توش زندگی میکنی!
اوبانای و میتسوری با تمام سرعتی که داشتن رفتن خونه و دیدن خونه شلخته شده و وسایل جایی بودن که نباید باشن کف زمین اوبانای روی یه زانوش نشست و یه پودر خاکستری عجیب دید و فکر کرد میتونه نگهش داره تا توی زمان مناسب ردیابی ازش استفاده کنه
اون دزد هیچی ندزدیده بود چونکه همه ی وسایل توی خونه بودن و اون وسیله ای که میخواست پیش خود اوبانای بود
اوبانای سریع رفت انباری و یه جعبه ی متوسط رو باز کرد همه چیز داخلش بود نفس راحتی کشید و رفت توی زیر شیروانی و یه قسمتی کف زمین رو باز کرد و اون چیزی که دزد میخواست رو گذاشت توش اون وسیله...
ادامه دارد...
۲.۱k
۰۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.