ات-چرا...چرا؟
ات-چرا...چرا؟
چشمام بسته شد...
با صدای مامان گفتن کسی شوکه چشم باز کردم
پسری تقریبا هم سن جونگ هی روبه روم بودچرا انقدر شبیه من بود.
فکرم و به زبون آوردم
ات-تو چرا انقدر شبیه منی؟
با صدای سونبین برگشتم سمت اینه
سونبین-۲سال پیش دزدیمش...از تو شوهری که تا بود واقعا نتونستم سمتت بیام...
ات-جونگکوک اگه بفهمه زنده ات نمیزاره
بچه روبه روم و تو بغلم کشیدم...چرا انقدر سرنوشت عجیبه چرا اتفاق هایی که حتی قادر به فکر کردن نبودم راجب حس شیرین و قشنگشون داره اتفاق میوفته؟!
‹𝓙𝓾𝓷𝓰𝓴𝓸𝓸𝓴›
جونگ هی رو روی تخت گذاشتم و کلاهش و برداشتم
دستی به موهای رو پیشونیش کشیدم
اون بیشتر از یه پسر دوساله میفهمید...اندازه یه پسره هفت هشت ساله میفهمه
خودمم کنارش دراز کشیدم
اگه میخواد ازدواج کنه بکنه ولی پسرم و نمیزارم از پیشم ببره
‹روزعروسی›
ات...پسرم و از پیشم برد با چی تهدیدم کرد؟ با جون خودش؟
هه امروز روزی بود که قراره برای همیشه حسرت روز هایی که از دست دادم تو قلبم لونه کنه یعنی؟
در اتاق زده شد
جونگکوک-حوصله ندارم اگه کارتون مهم نیس نیاید
در اتاق باز شد
-جونگکوک...میدونم حالت اصلا خوب نیست پسرم
ولی این بسته برای تو اومده
اومد سمتم و بسته رو روی میزم گذاشت
بعد از اینکه رفت بسته رو با بی حوصله گی باز کردم
تنها چیزی که تو بسته بود یه عکس و نامه بود
نامه رو باز کردم و شروع کردم به خوندنش.
متننامه‹
چشمام بسته شد...
با صدای مامان گفتن کسی شوکه چشم باز کردم
پسری تقریبا هم سن جونگ هی روبه روم بودچرا انقدر شبیه من بود.
فکرم و به زبون آوردم
ات-تو چرا انقدر شبیه منی؟
با صدای سونبین برگشتم سمت اینه
سونبین-۲سال پیش دزدیمش...از تو شوهری که تا بود واقعا نتونستم سمتت بیام...
ات-جونگکوک اگه بفهمه زنده ات نمیزاره
بچه روبه روم و تو بغلم کشیدم...چرا انقدر سرنوشت عجیبه چرا اتفاق هایی که حتی قادر به فکر کردن نبودم راجب حس شیرین و قشنگشون داره اتفاق میوفته؟!
‹𝓙𝓾𝓷𝓰𝓴𝓸𝓸𝓴›
جونگ هی رو روی تخت گذاشتم و کلاهش و برداشتم
دستی به موهای رو پیشونیش کشیدم
اون بیشتر از یه پسر دوساله میفهمید...اندازه یه پسره هفت هشت ساله میفهمه
خودمم کنارش دراز کشیدم
اگه میخواد ازدواج کنه بکنه ولی پسرم و نمیزارم از پیشم ببره
‹روزعروسی›
ات...پسرم و از پیشم برد با چی تهدیدم کرد؟ با جون خودش؟
هه امروز روزی بود که قراره برای همیشه حسرت روز هایی که از دست دادم تو قلبم لونه کنه یعنی؟
در اتاق زده شد
جونگکوک-حوصله ندارم اگه کارتون مهم نیس نیاید
در اتاق باز شد
-جونگکوک...میدونم حالت اصلا خوب نیست پسرم
ولی این بسته برای تو اومده
اومد سمتم و بسته رو روی میزم گذاشت
بعد از اینکه رفت بسته رو با بی حوصله گی باز کردم
تنها چیزی که تو بسته بود یه عکس و نامه بود
نامه رو باز کردم و شروع کردم به خوندنش.
متننامه‹
۳۱.۰k
۲۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.