چند پارتی از هیونجین part⁴
*ویو ات*
رفتم توی خونه که دیدم گوشیم زنگ خورد خواستم جواب بدم که یهو یه صدا از پشت سرم اومد
هیونجین:چه عجب هرزه خانوم تشریف آوردن
ات:یاااا خدااا اوپااا منو ترسوندی
گوشیمو گذاشتم روی میز
هیونجین:به من نگو اوپا
ات:چیزی شده؟
هیونجین:برو به اون پسره ای که امروز توی کافه بغلش کردی بگو اوپا هرزه[با داد]
ات:چی میگی من کسی رو بغل نکردم
که یهو یاد سوهو افتادم
ات:هیونجین آروم باش ببین اونجوری که تو فکر میکنی نیست
هیونجین:دهنتو ببند
ات:بزار برات توضیح بدم لطفا اون پسره اصلا......
باورم نمیشه هیونجین چطور دلش اومد به من سیلی بزنه اشک تو چشمام جمع شد اون حتی نذاشت من بهش توضیح بدم چطور تونست همچین کاری باهام بکنه
ات:ازت متنفرم
بلند شدمو از خونه رفتم بیرون نمیدونم چی شد که فهمیدم دارم اشک میریزم نمیدونستم دارم کجا میرم فقط میخواستم از خونه دور شم
*هیونجین ویو*
اونقدر اعصبانی بودم که نفهمیدم چرا بهش سیلی زدم راست میگفت باید میذاشتم توضیح میداد خواستم ازش عذرخواهی کنم که یدفعه گفت ازت متنفرم فکر توی اون لحظه قلبم خورد شد دیدم ات یهو بلند و شد از خونه رفت بیرون انقدر کلافه بودم که رفتم روی مبل نشستم و سرمو با دستام گرفته بودم که دیدم گوشی ات که روی میز بود داره زنگ میزنه رفتم دیدم روی صفحه اش نوشته بود تامیلا جواب دادم
تامیلا:الو سلام اونی خواستم بگم واقعا خوشحال شدم که امروز اومدی کافه تولد سوهو تا یه بار دیگه ۳ نفری پیش هم جمع شیم میدونم بخاطر هیونجین یه خورده حساسی و دوست نداری هیونجین ناراحت شه ولی به هر حال اومدی واقعا ممنونم راستی خیلی ممنون که بهم کمک کردی به سوهو اعتراف کنم واقعا فکر نمیکردم سوهو هم دوسم داشته باشه امروز کلا گل کاشتی داداشم😂
با حرف هایی که تامیلا داشت میزد هر لحظه به خودم لعنت میفرستادم که با لت اون رفتارو کردم
هیونجین:سلام تامیلا خوبی؟ات خونه نیست من جواب دادم
تامیلا:عه تویی هیونجین؟ یعنی من کل این حرفارو داشتم به تو میزدم؟
هیونجین:آره یه سوال امروز توی کافه فقط تو و ات یه پسر بودین دیگه؟
تامیلا:آره اسمش سوهوعه
فهمیدم که اون پسره که ات بغل کرده بود سوهو یا بهتر بگم دوستپسر خود تامیلا بود با عجله گفتم
هیونجین:باشه ممنون خدافظ
تامیلت:یاااا چرا رپ میکنی خداحافظ
رفتم توی خونه که دیدم گوشیم زنگ خورد خواستم جواب بدم که یهو یه صدا از پشت سرم اومد
هیونجین:چه عجب هرزه خانوم تشریف آوردن
ات:یاااا خدااا اوپااا منو ترسوندی
گوشیمو گذاشتم روی میز
هیونجین:به من نگو اوپا
ات:چیزی شده؟
هیونجین:برو به اون پسره ای که امروز توی کافه بغلش کردی بگو اوپا هرزه[با داد]
ات:چی میگی من کسی رو بغل نکردم
که یهو یاد سوهو افتادم
ات:هیونجین آروم باش ببین اونجوری که تو فکر میکنی نیست
هیونجین:دهنتو ببند
ات:بزار برات توضیح بدم لطفا اون پسره اصلا......
باورم نمیشه هیونجین چطور دلش اومد به من سیلی بزنه اشک تو چشمام جمع شد اون حتی نذاشت من بهش توضیح بدم چطور تونست همچین کاری باهام بکنه
ات:ازت متنفرم
بلند شدمو از خونه رفتم بیرون نمیدونم چی شد که فهمیدم دارم اشک میریزم نمیدونستم دارم کجا میرم فقط میخواستم از خونه دور شم
*هیونجین ویو*
اونقدر اعصبانی بودم که نفهمیدم چرا بهش سیلی زدم راست میگفت باید میذاشتم توضیح میداد خواستم ازش عذرخواهی کنم که یدفعه گفت ازت متنفرم فکر توی اون لحظه قلبم خورد شد دیدم ات یهو بلند و شد از خونه رفت بیرون انقدر کلافه بودم که رفتم روی مبل نشستم و سرمو با دستام گرفته بودم که دیدم گوشی ات که روی میز بود داره زنگ میزنه رفتم دیدم روی صفحه اش نوشته بود تامیلا جواب دادم
تامیلا:الو سلام اونی خواستم بگم واقعا خوشحال شدم که امروز اومدی کافه تولد سوهو تا یه بار دیگه ۳ نفری پیش هم جمع شیم میدونم بخاطر هیونجین یه خورده حساسی و دوست نداری هیونجین ناراحت شه ولی به هر حال اومدی واقعا ممنونم راستی خیلی ممنون که بهم کمک کردی به سوهو اعتراف کنم واقعا فکر نمیکردم سوهو هم دوسم داشته باشه امروز کلا گل کاشتی داداشم😂
با حرف هایی که تامیلا داشت میزد هر لحظه به خودم لعنت میفرستادم که با لت اون رفتارو کردم
هیونجین:سلام تامیلا خوبی؟ات خونه نیست من جواب دادم
تامیلا:عه تویی هیونجین؟ یعنی من کل این حرفارو داشتم به تو میزدم؟
هیونجین:آره یه سوال امروز توی کافه فقط تو و ات یه پسر بودین دیگه؟
تامیلا:آره اسمش سوهوعه
فهمیدم که اون پسره که ات بغل کرده بود سوهو یا بهتر بگم دوستپسر خود تامیلا بود با عجله گفتم
هیونجین:باشه ممنون خدافظ
تامیلت:یاااا چرا رپ میکنی خداحافظ
۳.۹k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.