عشق یا ثروت (پارت چهار)
کوکو: هوی ببینمت
روشو برگردوند قیافشم ترسناک بود همین عالی بود
تایجو: شما دو تا جقله کی هستین؟
کوکو: بهت میگم ولی قبلش ی پیشنهاد برات دارم...
تایجو: بگو ببینم
زمان: بعد حرف ها
کوکو: از آشنایی باهات خوشحال شدم فعلا
اینوپی: خدافظ
زمان: یکم بعد
اینوپی: پشمام ریخته که پیشنهادت رو قبول کرد
کوکو: میدونستم قبول میکنه اون اصلا عقل تو کلش نبود که بخواد روش فکر کنه و ردم کنه
اینوپی: بابا بعد اون همه خوندن کتاب خیلی عوض شدیا
کوکو: ماییم دیگه
به زودی اسممون تو کله توکیو پخش میشه و زندگیمون عالی میشه
اینوپی: اره حتما همین طوره
البته امید وارم...
کوکو: الکی نگران نباش من هستم و هرچیم بشه درستش میکنم
بعد گفتنش تو سکوت به راهم ادامه دادم و چند دیقه ای همینطور گذشت
کوکو: م... م... مـ... یگم اینوپی
اینوپی: اتفاقی افتاده چرا لکنت گرفتی
من چم شده بود اون فقط یه حرف ساده بود که برایه گفتنش لال شده بودم لعنتی لعنتیییییی
کوکو: چیزی نیست خواستم ببینم حالت خوبه که دیدم خوبی
اینوپی: اها فکردم کاره دیگه ای داشتی
من باید برگردم خونه یادم امد یه کاری پیش امده
کوکو: او باشه پس خدافظ
اینوپی: خدافظ
ویو: اینوپی
عین سگ دروغ گفتم فضامون سنگین بودو هر لحظه ممکن بود بزنم زیر گریه یریع راهمو کج کردم سمت خونه ولی نرفتم و تو پارک بین مسیرم نشستم چشمامو بستم یکمی گذشت چشمامو باز کردم من چم شده بود یه حسی عجیبی داشتم و مداوم به کوکونوی فکر میکردم ولی چرا هربار که حرف میزد با اشتیاق گوش میدادم و با هر نفسی که کنارش میمشیدم انگار پروانه وارد ریه هام میشد من چم شده بود؟ برم از شینچیرو بپرسم یعنی؟
...
روشو برگردوند قیافشم ترسناک بود همین عالی بود
تایجو: شما دو تا جقله کی هستین؟
کوکو: بهت میگم ولی قبلش ی پیشنهاد برات دارم...
تایجو: بگو ببینم
زمان: بعد حرف ها
کوکو: از آشنایی باهات خوشحال شدم فعلا
اینوپی: خدافظ
زمان: یکم بعد
اینوپی: پشمام ریخته که پیشنهادت رو قبول کرد
کوکو: میدونستم قبول میکنه اون اصلا عقل تو کلش نبود که بخواد روش فکر کنه و ردم کنه
اینوپی: بابا بعد اون همه خوندن کتاب خیلی عوض شدیا
کوکو: ماییم دیگه
به زودی اسممون تو کله توکیو پخش میشه و زندگیمون عالی میشه
اینوپی: اره حتما همین طوره
البته امید وارم...
کوکو: الکی نگران نباش من هستم و هرچیم بشه درستش میکنم
بعد گفتنش تو سکوت به راهم ادامه دادم و چند دیقه ای همینطور گذشت
کوکو: م... م... مـ... یگم اینوپی
اینوپی: اتفاقی افتاده چرا لکنت گرفتی
من چم شده بود اون فقط یه حرف ساده بود که برایه گفتنش لال شده بودم لعنتی لعنتیییییی
کوکو: چیزی نیست خواستم ببینم حالت خوبه که دیدم خوبی
اینوپی: اها فکردم کاره دیگه ای داشتی
من باید برگردم خونه یادم امد یه کاری پیش امده
کوکو: او باشه پس خدافظ
اینوپی: خدافظ
ویو: اینوپی
عین سگ دروغ گفتم فضامون سنگین بودو هر لحظه ممکن بود بزنم زیر گریه یریع راهمو کج کردم سمت خونه ولی نرفتم و تو پارک بین مسیرم نشستم چشمامو بستم یکمی گذشت چشمامو باز کردم من چم شده بود یه حسی عجیبی داشتم و مداوم به کوکونوی فکر میکردم ولی چرا هربار که حرف میزد با اشتیاق گوش میدادم و با هر نفسی که کنارش میمشیدم انگار پروانه وارد ریه هام میشد من چم شده بود؟ برم از شینچیرو بپرسم یعنی؟
...
۱.۸k
۱۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.