پدر خوانده پارت ۱۲
پوشیدم( گذاشتم) که راننده اومد رفتیم یه شهر بازی وقتی رفتم همه جا تاریک بود که یهو برقا وصل شد و اون بالا فشفشه زدن: تولدت مبارک ات:)
این بهترین تولدم بود هر سال بابا برآن زحمت می کشید ولی این بهترینش بود که بابا از ان پشت اومد بیرون پریدم بغلش و محکم صورتشو بوسیدم انقدر ذوق کرده بودم که گریم گرفته بود
ویو کوک:متوجه خیسی کتم شدم دیدم داره گریه میکنه پایین چشماشو بوسیدم و دستشو گرفتم...
کوک:نمیخوای سوار بشی؟
ات:معلومه که میخوامممم
ویو کوک:کل وسیله ها رو رفتیم و کادوش رو دادم (حالا هر چیزی دوست دارید تصور کنید) رفتیم خونه و خوابیدیم..
×پرش زمانی(چند روز بعد)
ویو ات:این چند روز حالت تهوع و سر گیجه بدی دارم زوری خودمو نگه داشتم دیروز اومدیم خونه و امروز جلسه اولیا مربیان بود بابا هم رفته بود منم توی مدرسه بودم
ویو کوک:امروز برای جلسه اولیا به مدرسه ات رفتم تمام معلماش گفتن درش فوق العاده اس و همیشه شاگرد اوله معلومه پس چی دختر منه... رسیدم به آخرین دبیرش یعنی ورزش
دبیر: آقای جئون؟
کوک:بله خودم هستم
دبیر:اها دخترتون توی ورزش همتا نداره کاراش عالیه فقد از مسله کتن خوردنش خبر دارید؟
کوک:کتک خوردن؟
دبیر:بله چند باری شده که زنگ ورزش بقیه بچه ها کتکش بزنن
کوک:چیزی بهم نگفته بود
دبیر:بله جون شاگرد خوبه قلدر ها انتظار دارن بهش برسونه
کوک:اها خیلی ممنون
ویو کوک:یعنی چی پس اون کبودی هایی که روی بدنش بود به خاطر همین بود؟ رسیدم خونه ات هم اونجا بود رنگ گچ شده بود
کوک:ات تو چرا از من همه چیو قایم میکنی؟*فریاد*
ات:چ..چیزی شده بابا؟
کوک:برای چی بهم نگفتی توی مدرسه کتکت میزنن؟
ات:ب...بابا ب
کوک:حرف نباشه دیگه نمیزارم مدرسه بری از این به بعد توی خونه درس میخونی
ات:و..ولی بابا
کوک:ولی نداریم *فریاد*
ات:ب..باشه*گریه *
کوک:ا..ات متاسفم یه دقیقه کنترلم رو از دست دادم حالت خوبه؟
ات:ن..نه بابا حالت تهوع دارم سرم گیج میره*گریه*
کوک:الان میریم دکتر نگران نباش
ویو کوک:ات و براید استایل بغلش کردم و گذاشتمش توی ماشین رسیدیم دکتر و از ات آزمایش گرفتن بعد چند دقیقه اومد
کوک:دکتر چی شده؟
دکتر،دخب..خانم ات گفتید چند سالتونه؟
ات:۱۵
دکتر:خانم ات شما چند روزه باردارید و توی این زیاد پیش نمیاد که کسی باردار باشه...
این بهترین تولدم بود هر سال بابا برآن زحمت می کشید ولی این بهترینش بود که بابا از ان پشت اومد بیرون پریدم بغلش و محکم صورتشو بوسیدم انقدر ذوق کرده بودم که گریم گرفته بود
ویو کوک:متوجه خیسی کتم شدم دیدم داره گریه میکنه پایین چشماشو بوسیدم و دستشو گرفتم...
کوک:نمیخوای سوار بشی؟
ات:معلومه که میخوامممم
ویو کوک:کل وسیله ها رو رفتیم و کادوش رو دادم (حالا هر چیزی دوست دارید تصور کنید) رفتیم خونه و خوابیدیم..
×پرش زمانی(چند روز بعد)
ویو ات:این چند روز حالت تهوع و سر گیجه بدی دارم زوری خودمو نگه داشتم دیروز اومدیم خونه و امروز جلسه اولیا مربیان بود بابا هم رفته بود منم توی مدرسه بودم
ویو کوک:امروز برای جلسه اولیا به مدرسه ات رفتم تمام معلماش گفتن درش فوق العاده اس و همیشه شاگرد اوله معلومه پس چی دختر منه... رسیدم به آخرین دبیرش یعنی ورزش
دبیر: آقای جئون؟
کوک:بله خودم هستم
دبیر:اها دخترتون توی ورزش همتا نداره کاراش عالیه فقد از مسله کتن خوردنش خبر دارید؟
کوک:کتک خوردن؟
دبیر:بله چند باری شده که زنگ ورزش بقیه بچه ها کتکش بزنن
کوک:چیزی بهم نگفته بود
دبیر:بله جون شاگرد خوبه قلدر ها انتظار دارن بهش برسونه
کوک:اها خیلی ممنون
ویو کوک:یعنی چی پس اون کبودی هایی که روی بدنش بود به خاطر همین بود؟ رسیدم خونه ات هم اونجا بود رنگ گچ شده بود
کوک:ات تو چرا از من همه چیو قایم میکنی؟*فریاد*
ات:چ..چیزی شده بابا؟
کوک:برای چی بهم نگفتی توی مدرسه کتکت میزنن؟
ات:ب...بابا ب
کوک:حرف نباشه دیگه نمیزارم مدرسه بری از این به بعد توی خونه درس میخونی
ات:و..ولی بابا
کوک:ولی نداریم *فریاد*
ات:ب..باشه*گریه *
کوک:ا..ات متاسفم یه دقیقه کنترلم رو از دست دادم حالت خوبه؟
ات:ن..نه بابا حالت تهوع دارم سرم گیج میره*گریه*
کوک:الان میریم دکتر نگران نباش
ویو کوک:ات و براید استایل بغلش کردم و گذاشتمش توی ماشین رسیدیم دکتر و از ات آزمایش گرفتن بعد چند دقیقه اومد
کوک:دکتر چی شده؟
دکتر،دخب..خانم ات گفتید چند سالتونه؟
ات:۱۵
دکتر:خانم ات شما چند روزه باردارید و توی این زیاد پیش نمیاد که کسی باردار باشه...
۵۸.۵k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.