you for me
فصل دوم پارت ۲۳
ویو آکاری
اَه چرا این پسره فلیکس رو ول نمیکنه...چقدر دیگه باید صبر کنم؟ نکنه متوجه شده میخوام یه کاری انجام بدم. مست مست بودم و نميتونستم خوب راه برم و تلو تلو میخوردم. از اول مهمونی نگاهم به فلیکس بود. الان که دید مستم ترسیده بود..اخه گربه کوچولو چرا باید از من بترسی؟..فقط قراره اگه اون اضافی بزاره یکم باهم خوش بگذرونیم. پوزخندی زدم و نگاهش میکردم. نگاه چجوری دستشو گرفته...دستام رو مشت کردم. اون ماله منه.. باید یه راهی پیدا کنم تا اون عوضی برای یک لحظه هم که شده ولش کنه و بره
ویو فلیکس
از اول مهمونی داشت نگام میکرد .. الانم که مست شده بدتر. واقعا دارم میترسم..ولی چیزی نیست هیون اینجاست..اتفاقی نمیوفته.
هیونجین: بیبی..
فلیکس: بله؟
هیونجین: نمیتونم تحمل کنم اون عوضی داره نگاهت میکنه..
فلیکس: هیون کاری نکنیا...لطفا..خودتو تو دردسر ننداز.
هیونجین: هوف باشه...ولی کار دیگه ای کرد از من نخوا بشینم و نگاش کنم.
فلیکس: باشه
ویو آکاری
بیخیال حالا مگه میخواد چیکار کنه؟ به سمت فلیکس رفتم و دست ازادش رو گرفتم و به سمت خودم کشیدمش. یقشو گرفتم و به خودم نزدیک ترش کردم. میتونستم ترس رو تو چشماش ببینم...هه گربه کوچولو ترسو.
هیونجین: هوی عوضی!
میخواست با مشت بزنه تو دهنم ، که با پا هولش دادم اونور. از فرصت استفاده کردم و لبام رو ، روی لبای فلیکس گذاشتم. اومم..بهترین حسه..لبای این گربه کوچولو..ولی..چرا این گربه ما همکاری نمیکنه؟
یهو هیونجین، با پا اومد زد بهم و افتادم رو زمین. فلیکس، نفس نفس زنان از من دور شد و لرزان به پیش هیونجین رفت.
ویو فلیکس
اسن..این دیگه..چی بود..نه نه نه. با لرز به داخل بغل هیونجین رفتم و اونم محکم من رو بغل کرد.
آکاری: اون گربه کوچولو الان ماله منه!
هیونجین: اون زودتر از تو ، مال من شده بوده..دیگه حق نداری اون رو اینجوری صدا کنی عوضی..
گریم گرفته بود. حسش افتضاح بود...اون ...اون..
ویو آکاری
اَه چرا این پسره فلیکس رو ول نمیکنه...چقدر دیگه باید صبر کنم؟ نکنه متوجه شده میخوام یه کاری انجام بدم. مست مست بودم و نميتونستم خوب راه برم و تلو تلو میخوردم. از اول مهمونی نگاهم به فلیکس بود. الان که دید مستم ترسیده بود..اخه گربه کوچولو چرا باید از من بترسی؟..فقط قراره اگه اون اضافی بزاره یکم باهم خوش بگذرونیم. پوزخندی زدم و نگاهش میکردم. نگاه چجوری دستشو گرفته...دستام رو مشت کردم. اون ماله منه.. باید یه راهی پیدا کنم تا اون عوضی برای یک لحظه هم که شده ولش کنه و بره
ویو فلیکس
از اول مهمونی داشت نگام میکرد .. الانم که مست شده بدتر. واقعا دارم میترسم..ولی چیزی نیست هیون اینجاست..اتفاقی نمیوفته.
هیونجین: بیبی..
فلیکس: بله؟
هیونجین: نمیتونم تحمل کنم اون عوضی داره نگاهت میکنه..
فلیکس: هیون کاری نکنیا...لطفا..خودتو تو دردسر ننداز.
هیونجین: هوف باشه...ولی کار دیگه ای کرد از من نخوا بشینم و نگاش کنم.
فلیکس: باشه
ویو آکاری
بیخیال حالا مگه میخواد چیکار کنه؟ به سمت فلیکس رفتم و دست ازادش رو گرفتم و به سمت خودم کشیدمش. یقشو گرفتم و به خودم نزدیک ترش کردم. میتونستم ترس رو تو چشماش ببینم...هه گربه کوچولو ترسو.
هیونجین: هوی عوضی!
میخواست با مشت بزنه تو دهنم ، که با پا هولش دادم اونور. از فرصت استفاده کردم و لبام رو ، روی لبای فلیکس گذاشتم. اومم..بهترین حسه..لبای این گربه کوچولو..ولی..چرا این گربه ما همکاری نمیکنه؟
یهو هیونجین، با پا اومد زد بهم و افتادم رو زمین. فلیکس، نفس نفس زنان از من دور شد و لرزان به پیش هیونجین رفت.
ویو فلیکس
اسن..این دیگه..چی بود..نه نه نه. با لرز به داخل بغل هیونجین رفتم و اونم محکم من رو بغل کرد.
آکاری: اون گربه کوچولو الان ماله منه!
هیونجین: اون زودتر از تو ، مال من شده بوده..دیگه حق نداری اون رو اینجوری صدا کنی عوضی..
گریم گرفته بود. حسش افتضاح بود...اون ...اون..
۱.۰k
۰۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.