پارت ۲۰
پارت ۲۰
دیلار :کجای حرفم رو نشنیدی
باریش :شنیدم ولی خب شکه شدم
دیلار :چرا خب مگه چیشه
باریش :راستش منم از خوشم میاد
دیلار :خوب باشه حرکت کن
تو راه برگشت
دیلار :نیازی نبود برسونیم
باریش :خطرناک بود
رسیدن دم در خونه
دیلار باریش رو بوسید و رفت
باریش :چی شد
تلفن باریش زنگ میخوره
باریش :الو بوراک ببین من الان میام خونه یه اتفاقی افتاد که اصلا نمیتونم بگم
بوراک :کجای
باریش :پشت فرمونم بیام خونه بهت میگم
باریش رسید خونه
آسیه :سلام پسر خوشگلم
باریش :سلام مامان
آسیه :یه کم با داداشت بهار رو نگه دار تا من بویکو رو بخوابونم
باریش :بهار رو میبرم اتاقمون
آسیه :وایسا چرا لبات قرمزه 🤨
باریش :چیزه..... چیز..... آها تو...توپ خورد تو لبام
آسیه :آها
باریش :آره.... آره ؛ خب من برم بالا
باریش :بوراک در رو باز کن بهار دستمه
بوراک :بیا بیا تو ببینم چی شده
باریش :ببین اینطوری شد که .....
بوراک :چی یعنی لان برای همین لبهات قرمزه
باریش :آره اره نمیدونم یهو دیدم دارم میبوسمش
بوراک :یعنی الان تو با دیلار باهم
باریش :نمیدونم تا بوسش کردم رفتم
بوراک :حالا تکلیف این لب قرمز چیه
باریش :خیلی قرمزه
بوراک:خیلی راستی به مامان چی گفتی
باریش :هیچی راستش بهش گفتم توپ خوره تو لبام بنظرت بار کرد
بوراک :نچ
باریش :ای بابا
بوراک :خب حالا فردا میری پیشش چی بهش میگی
باریش :نمیدونم
فردا صبح
باریش :مامان خدافظ
بوراک: مامان خدافظ
باریش :خب من الان رسیدم دم کالج و میرم پیش دیلار
بوراک :رد دادی این ها
باریش :واقعا رد دادم خب من رفتم
دیلار :سلام
باریش :چیزه یه لحظه بیا بریم یه جایی که هیچ کسی نباشه
دیلار :بیا تو دست شوی دخترونه
باریش :چی نه زشته
دیلار :زشته چی بیا کسی الان نیست
رفت دست شویی
دیلار :خب بگو
باریش :ببین من دیشب واقعا فقط اون لحظه بوسیدن رو فهمیدم دیگه هیچی یادم نیاد
دیلار : ببین من دوست دارم و خب همینو دیشبم بهت گفتم
باریش: خیلی یعنی چی یعنی منو تو الان دوست پسر دوست دختریم
دیلار :اره دیگه
باریش :یعنی من الان دستت رو بگیرم اشکالی نداره
دیلار :وای چه دوست پسر خردی دارم نه اشکال نداره
باریش :خب دیگه بیا بریم من اینجا دارم خجالت میکشم
دوتا دختر امدن توی دست شویی
باریش :چیزه چیز من برم بیرون
دیلار :وایسا منم بیام 😅
بعد از تعطیل شد بچه ها
باریش :دیلار به خواهرت بگو امروز نمیری خونتون
دیلار :چرا
باریش :برات چیه سوپرایز دارم
دیلار :اها باشه من بهش پیام میدم
درسیدن به جنگل
دیلار :وای...
بچه هااز این به بعد فقط وقت دارم پنچشنبه و جمعه براتون رمان بزارم با عرض معذرت
دیلار :کجای حرفم رو نشنیدی
باریش :شنیدم ولی خب شکه شدم
دیلار :چرا خب مگه چیشه
باریش :راستش منم از خوشم میاد
دیلار :خوب باشه حرکت کن
تو راه برگشت
دیلار :نیازی نبود برسونیم
باریش :خطرناک بود
رسیدن دم در خونه
دیلار باریش رو بوسید و رفت
باریش :چی شد
تلفن باریش زنگ میخوره
باریش :الو بوراک ببین من الان میام خونه یه اتفاقی افتاد که اصلا نمیتونم بگم
بوراک :کجای
باریش :پشت فرمونم بیام خونه بهت میگم
باریش رسید خونه
آسیه :سلام پسر خوشگلم
باریش :سلام مامان
آسیه :یه کم با داداشت بهار رو نگه دار تا من بویکو رو بخوابونم
باریش :بهار رو میبرم اتاقمون
آسیه :وایسا چرا لبات قرمزه 🤨
باریش :چیزه..... چیز..... آها تو...توپ خورد تو لبام
آسیه :آها
باریش :آره.... آره ؛ خب من برم بالا
باریش :بوراک در رو باز کن بهار دستمه
بوراک :بیا بیا تو ببینم چی شده
باریش :ببین اینطوری شد که .....
بوراک :چی یعنی لان برای همین لبهات قرمزه
باریش :آره اره نمیدونم یهو دیدم دارم میبوسمش
بوراک :یعنی الان تو با دیلار باهم
باریش :نمیدونم تا بوسش کردم رفتم
بوراک :حالا تکلیف این لب قرمز چیه
باریش :خیلی قرمزه
بوراک:خیلی راستی به مامان چی گفتی
باریش :هیچی راستش بهش گفتم توپ خوره تو لبام بنظرت بار کرد
بوراک :نچ
باریش :ای بابا
بوراک :خب حالا فردا میری پیشش چی بهش میگی
باریش :نمیدونم
فردا صبح
باریش :مامان خدافظ
بوراک: مامان خدافظ
باریش :خب من الان رسیدم دم کالج و میرم پیش دیلار
بوراک :رد دادی این ها
باریش :واقعا رد دادم خب من رفتم
دیلار :سلام
باریش :چیزه یه لحظه بیا بریم یه جایی که هیچ کسی نباشه
دیلار :بیا تو دست شوی دخترونه
باریش :چی نه زشته
دیلار :زشته چی بیا کسی الان نیست
رفت دست شویی
دیلار :خب بگو
باریش :ببین من دیشب واقعا فقط اون لحظه بوسیدن رو فهمیدم دیگه هیچی یادم نیاد
دیلار : ببین من دوست دارم و خب همینو دیشبم بهت گفتم
باریش: خیلی یعنی چی یعنی منو تو الان دوست پسر دوست دختریم
دیلار :اره دیگه
باریش :یعنی من الان دستت رو بگیرم اشکالی نداره
دیلار :وای چه دوست پسر خردی دارم نه اشکال نداره
باریش :خب دیگه بیا بریم من اینجا دارم خجالت میکشم
دوتا دختر امدن توی دست شویی
باریش :چیزه چیز من برم بیرون
دیلار :وایسا منم بیام 😅
بعد از تعطیل شد بچه ها
باریش :دیلار به خواهرت بگو امروز نمیری خونتون
دیلار :چرا
باریش :برات چیه سوپرایز دارم
دیلار :اها باشه من بهش پیام میدم
درسیدن به جنگل
دیلار :وای...
بچه هااز این به بعد فقط وقت دارم پنچشنبه و جمعه براتون رمان بزارم با عرض معذرت
۴۳۹
۱۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.