رمان شاهزاده اهریمن پارت58
#رمان_شاهزاده_اهریمن_پارت58
+: فکرمیکنم قبلا بهتون گفته بودم تا خبرندادم این سمتا نیاید..از نردهای بالکن فاصله گرفت ی نگاه ب داخل اتاق انداخت تا از خواب بودن آرمیا مطمئن بشه.
وقتی مطمئن شد برگشت سمتش
+: میخوام برای حضورت ی دلیل قانع کننده بیاری.
×: عف کنید شاهزاده، اما باید باشما صحبت میکردم..
دوباره ب نردها تیکه داد و منظره بیرونو تماشا کرد
+: بهتره ک بدون حاشیه بری سر اصل مطلب..
×: منم قصد حاشیه ندارم فقط ی چیزو میخوام بدونم..
وقتی مکثشو دید متوجه موضوع انتخابی حرفش شد پس صبر کرد تا کاملا حرفاشو بزنه.
×: میخوام بدونم ک چی باعث شده شما دست از اهدافتون بردارید و مهم تر از همه چرا از این پسر حمایت میکنید؟ مراقبت ما از اون فقط و فقط در حدی بود ک آسیبی نبینه تا سر موقع بتونیم ازش ب عنوان
+: یه قربانی استفاده کنیم آره؟
×: ما از اولم ب همین اهداف ب خوشو خانوادش نفوذ کردیم اون تنها شخص برگزیده ای بود ک تو این یکو نیم قرنی ک اینجا بودیم تونستیم پیدا کنیم اونوقت میذارید ب همین راحتی
+: کـــــی گفته راحتـــــــه هاااااا کــــی گفتــــــــه؟؟
برای من بیشتر از شماها سخت تره چون برای رسیدن ب همچین شخصی با چنین قابلیتی از همه چیزم مایه گذاشتم. ولی مگه دست من بود هان دست من بووووود؟
دستشو سمت جای ک ارامیا بود گرفت
+: میبینیش؟ خوب نگاش کن، چون من ب اون کسی ک اونجا خوابیده دل دادم و خودتم خوب میدونی عشق برای ما یعنی چی؟ و از شانش بدمون ما دورگها وضعیت عشقی بدتریم داریم حاضریم بمیریم ولی کوچیک ترین اتفاقی برای معشوقمون نیوفته..
×: با محافظت از این پسر خطر بزریگو ب جون خریدید، افراد ما همه از حضور این پسر باخبرن و فکر میکنن شما کارای نهاییو دارید انجام میدید. اونا بیشتر از خودشون ب شما اعتماد دارن اگه بفهمن قرار نیست کسیو ک ب عنوان قربانی گرفتیم
+: بســــه.
از عصبانیت تمام رگای پیشونی و گردنش زده بود بیرون
+: فقط کافیه حتی ب کشتن ارمیا فکر کنید اونوقت همه تونو گردن میزنم، ویهانو ک بخاطر دارید؟ سزای کسی ک دست رو متعلقات من بذاره فقطو فقط مرگههه..
×: شاهزاده...
+: اینقدر میگردم تا برای برگشت شما ی راهی پیدا کنم شده از خودم بگذرم اینکارو میکنم ولی
رو ب ماه کرد و گفت
+: ازم نخواه ک از ارمیا بگذرم چون اون منه خود من گذشت از اون یعنی کشتن خودم نابودی من
برگشت سمتش درمونده اما صادقانه حرف آخرشو بهش زد
+: شماها جزئی از خانواده منید ولی با این شرایط اگه نخواید کنارم بمونید حق دارید و من مانع رفتن شما نمیشم چون حتی اگه بخواید برید من بازم تمام تلاشمو برای شما میکنم. ب عشقی ک دارم سوگند میخورم ک اینکارو میکنم..
$: چی باعث شده ک فکر کنید ما شمارو با همیچن شرایطی رها میکنیم شاهزااااده..
با تعجب برگشت سمت صدا
+: فریاد؟؟
*: حالا یواشکی عاشق میشید هیچی ب ما نمیگید؟
€: همیشه فکر میکردم تو داستاناست ک گروگانگیر عاشق گروگانش میشه...
+: شماها اینجا چیکار میکنید؟
همه شون از اون حالت اولیه خارج شدن و خیلی جدی بهش چشم دوختن.
&: ب جرم دورگه بودنمون همه مون ترد شدیم هیچکس حاضر نبود حتی کلامی باهامون حرف بزنه مارو ب چشم ی انگل میدیدن فقط دورگه های ک از خاندان اشراف بودن باهاشون بهتر برخورد میشد با این حال حتی اونام حاضر نمیشدن با ما مث ی شخص عادی برخورد کنن چرا؟ چون فقط ی رعیت بودیم..
$: گاهی وقتا مرگ خیلی شرین تر از اون زندگی بود ک سرتا پاشو نجاست گرفته بود و فقط ی معجزه میتونست مارو از اون فلاکت نجات بده..
*: و اون معجزه زمانی اتفاق افتاد ک خبر رسید شاهزاده دورگه ما عین دریای طوفانی طغیان کرده و خواستار یک عدالتی درست و ب حقه..
€: ولی خواسته های شاهزاده ما با مخالفت شدید سیاست مدارا اشراف زادها و خیلی از مقام دارا رو ب رو شد..
×: ولی شاهزاده ما تسلیم اونا نشد زمانی ک تمام دورگهای رعت رو ب زمین تبعید میکردن مقابل شاه قرار گرفت، زمانی ک میتونست بهترین چیزارو برای خودش فراهم کنه تاج شاهزادگیش رو از سرش برداشت و همراه ماشد...
£: شما هیچ وظیفه ای ن داشتید ن دارید شما حتی تبعیدم نشدید و هروقت ک بخواید میتونید برگدید تو تمام این سال ها خیلی سختی کشیدید و تمام اینا بخاطر ما بوده. اگه اون پسری ک ما ب عنوان قربانی گرفتیم حالا شده معشوق شما..
یهو همه شون جلوش زانو زدن سر خم کردن
×: پس ما تا آخر عمرمون از ایشون محافظت خواهیم کرد و فرمان بردارش خواهیم شد..
از بالکن ب پایین نگاه کرد دیدن بقیه افرادش ک اینطوری حمایتش میکنن باعث شد حس غرور کنه و داشتن چنین کسای ب خودش بباله...
+: فکرمیکنم قبلا بهتون گفته بودم تا خبرندادم این سمتا نیاید..از نردهای بالکن فاصله گرفت ی نگاه ب داخل اتاق انداخت تا از خواب بودن آرمیا مطمئن بشه.
وقتی مطمئن شد برگشت سمتش
+: میخوام برای حضورت ی دلیل قانع کننده بیاری.
×: عف کنید شاهزاده، اما باید باشما صحبت میکردم..
دوباره ب نردها تیکه داد و منظره بیرونو تماشا کرد
+: بهتره ک بدون حاشیه بری سر اصل مطلب..
×: منم قصد حاشیه ندارم فقط ی چیزو میخوام بدونم..
وقتی مکثشو دید متوجه موضوع انتخابی حرفش شد پس صبر کرد تا کاملا حرفاشو بزنه.
×: میخوام بدونم ک چی باعث شده شما دست از اهدافتون بردارید و مهم تر از همه چرا از این پسر حمایت میکنید؟ مراقبت ما از اون فقط و فقط در حدی بود ک آسیبی نبینه تا سر موقع بتونیم ازش ب عنوان
+: یه قربانی استفاده کنیم آره؟
×: ما از اولم ب همین اهداف ب خوشو خانوادش نفوذ کردیم اون تنها شخص برگزیده ای بود ک تو این یکو نیم قرنی ک اینجا بودیم تونستیم پیدا کنیم اونوقت میذارید ب همین راحتی
+: کـــــی گفته راحتـــــــه هاااااا کــــی گفتــــــــه؟؟
برای من بیشتر از شماها سخت تره چون برای رسیدن ب همچین شخصی با چنین قابلیتی از همه چیزم مایه گذاشتم. ولی مگه دست من بود هان دست من بووووود؟
دستشو سمت جای ک ارامیا بود گرفت
+: میبینیش؟ خوب نگاش کن، چون من ب اون کسی ک اونجا خوابیده دل دادم و خودتم خوب میدونی عشق برای ما یعنی چی؟ و از شانش بدمون ما دورگها وضعیت عشقی بدتریم داریم حاضریم بمیریم ولی کوچیک ترین اتفاقی برای معشوقمون نیوفته..
×: با محافظت از این پسر خطر بزریگو ب جون خریدید، افراد ما همه از حضور این پسر باخبرن و فکر میکنن شما کارای نهاییو دارید انجام میدید. اونا بیشتر از خودشون ب شما اعتماد دارن اگه بفهمن قرار نیست کسیو ک ب عنوان قربانی گرفتیم
+: بســــه.
از عصبانیت تمام رگای پیشونی و گردنش زده بود بیرون
+: فقط کافیه حتی ب کشتن ارمیا فکر کنید اونوقت همه تونو گردن میزنم، ویهانو ک بخاطر دارید؟ سزای کسی ک دست رو متعلقات من بذاره فقطو فقط مرگههه..
×: شاهزاده...
+: اینقدر میگردم تا برای برگشت شما ی راهی پیدا کنم شده از خودم بگذرم اینکارو میکنم ولی
رو ب ماه کرد و گفت
+: ازم نخواه ک از ارمیا بگذرم چون اون منه خود من گذشت از اون یعنی کشتن خودم نابودی من
برگشت سمتش درمونده اما صادقانه حرف آخرشو بهش زد
+: شماها جزئی از خانواده منید ولی با این شرایط اگه نخواید کنارم بمونید حق دارید و من مانع رفتن شما نمیشم چون حتی اگه بخواید برید من بازم تمام تلاشمو برای شما میکنم. ب عشقی ک دارم سوگند میخورم ک اینکارو میکنم..
$: چی باعث شده ک فکر کنید ما شمارو با همیچن شرایطی رها میکنیم شاهزااااده..
با تعجب برگشت سمت صدا
+: فریاد؟؟
*: حالا یواشکی عاشق میشید هیچی ب ما نمیگید؟
€: همیشه فکر میکردم تو داستاناست ک گروگانگیر عاشق گروگانش میشه...
+: شماها اینجا چیکار میکنید؟
همه شون از اون حالت اولیه خارج شدن و خیلی جدی بهش چشم دوختن.
&: ب جرم دورگه بودنمون همه مون ترد شدیم هیچکس حاضر نبود حتی کلامی باهامون حرف بزنه مارو ب چشم ی انگل میدیدن فقط دورگه های ک از خاندان اشراف بودن باهاشون بهتر برخورد میشد با این حال حتی اونام حاضر نمیشدن با ما مث ی شخص عادی برخورد کنن چرا؟ چون فقط ی رعیت بودیم..
$: گاهی وقتا مرگ خیلی شرین تر از اون زندگی بود ک سرتا پاشو نجاست گرفته بود و فقط ی معجزه میتونست مارو از اون فلاکت نجات بده..
*: و اون معجزه زمانی اتفاق افتاد ک خبر رسید شاهزاده دورگه ما عین دریای طوفانی طغیان کرده و خواستار یک عدالتی درست و ب حقه..
€: ولی خواسته های شاهزاده ما با مخالفت شدید سیاست مدارا اشراف زادها و خیلی از مقام دارا رو ب رو شد..
×: ولی شاهزاده ما تسلیم اونا نشد زمانی ک تمام دورگهای رعت رو ب زمین تبعید میکردن مقابل شاه قرار گرفت، زمانی ک میتونست بهترین چیزارو برای خودش فراهم کنه تاج شاهزادگیش رو از سرش برداشت و همراه ماشد...
£: شما هیچ وظیفه ای ن داشتید ن دارید شما حتی تبعیدم نشدید و هروقت ک بخواید میتونید برگدید تو تمام این سال ها خیلی سختی کشیدید و تمام اینا بخاطر ما بوده. اگه اون پسری ک ما ب عنوان قربانی گرفتیم حالا شده معشوق شما..
یهو همه شون جلوش زانو زدن سر خم کردن
×: پس ما تا آخر عمرمون از ایشون محافظت خواهیم کرد و فرمان بردارش خواهیم شد..
از بالکن ب پایین نگاه کرد دیدن بقیه افرادش ک اینطوری حمایتش میکنن باعث شد حس غرور کنه و داشتن چنین کسای ب خودش بباله...
۳.۱k
۱۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.