رمان عاشقم باش🙃🫀
Part 17
برم به ارشام بگم
رفت از اتاق بیرون اینجام خدمتکار داره
ارشام پایین بود
رفتم پایین
ارشام:چیزی میخوای؟
من:اممم من گوشی دست ارسلانه
ارشام:اتفاقا بهم زنگ زد گفت فردا صبح برم بگیرم ازش نگران نباش
من:امم من میتونم الان برم خونه دوستم؟
ارشام:اجازه نمیخواد که پاشو بره خودت
من:وای مرسی
رفتم بالا
یه مانتو صورتی بلند با شلوار و تی شرت سفید و شال صورتی پوشیدم و یکم رژ صورتی زدم و خط چشم کوتاه کشیدم و از عمارت ارشام اومدم بیرون
اخیششششش بوی ازادی
بلاخره میتونم بی دغدغه برم بیرون
خدایااااااااااا مرسیییییی
بلاخره ازاد شدم از اون عمارت کوفتی ارسلان
رفتم به سمت خونه نیکا بعد 30 مین رسیدم درو باز کردن من رفتم تو
نیکا:وایییی باورم نمیشه دیانااااااا خودتی؟
اتوسا:همچین بهت بد هم نگذشته ها
عسل:اره خوشتیپ شدی لباساتم معلومه مارکه خوب پسره برات خرج میکنه ها
پانیذ:مارم که یادت رفت
مهدیس:یه زنگم این یک ماه نزدی من فکر کردیم پسره کشتت مردی
من:حالا امون میدید بگم؟
همه:بگو
همه چی رو براشون تعریف کردم
من:.......خلاصه همین بعد این همه امروز صبح تا ارشام اومدم عمارتش و زندگیم این شد یعنی یه اتاق بهم داده اونقدر بزرگ و خوشگله واییییی خدا خیلی خوبه یه عالمه لباس و لوازم ارایش خیلی خوبه از همه مهم تر الان میتونم ازاد باشم دیگه میتونم برای خودم برم بیرون و بچرخم و راحت باشم...
نیکا:ایول بابا
پانیذ:افرین این بهترین کار عمرت بود که از شر پسره راحت شدی افرین
من:البته گوشیم هنوز دستشه و فردا ارشام ازش میگیره
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
برم به ارشام بگم
رفت از اتاق بیرون اینجام خدمتکار داره
ارشام پایین بود
رفتم پایین
ارشام:چیزی میخوای؟
من:اممم من گوشی دست ارسلانه
ارشام:اتفاقا بهم زنگ زد گفت فردا صبح برم بگیرم ازش نگران نباش
من:امم من میتونم الان برم خونه دوستم؟
ارشام:اجازه نمیخواد که پاشو بره خودت
من:وای مرسی
رفتم بالا
یه مانتو صورتی بلند با شلوار و تی شرت سفید و شال صورتی پوشیدم و یکم رژ صورتی زدم و خط چشم کوتاه کشیدم و از عمارت ارشام اومدم بیرون
اخیششششش بوی ازادی
بلاخره میتونم بی دغدغه برم بیرون
خدایااااااااااا مرسیییییی
بلاخره ازاد شدم از اون عمارت کوفتی ارسلان
رفتم به سمت خونه نیکا بعد 30 مین رسیدم درو باز کردن من رفتم تو
نیکا:وایییی باورم نمیشه دیانااااااا خودتی؟
اتوسا:همچین بهت بد هم نگذشته ها
عسل:اره خوشتیپ شدی لباساتم معلومه مارکه خوب پسره برات خرج میکنه ها
پانیذ:مارم که یادت رفت
مهدیس:یه زنگم این یک ماه نزدی من فکر کردیم پسره کشتت مردی
من:حالا امون میدید بگم؟
همه:بگو
همه چی رو براشون تعریف کردم
من:.......خلاصه همین بعد این همه امروز صبح تا ارشام اومدم عمارتش و زندگیم این شد یعنی یه اتاق بهم داده اونقدر بزرگ و خوشگله واییییی خدا خیلی خوبه یه عالمه لباس و لوازم ارایش خیلی خوبه از همه مهم تر الان میتونم ازاد باشم دیگه میتونم برای خودم برم بیرون و بچرخم و راحت باشم...
نیکا:ایول بابا
پانیذ:افرین این بهترین کار عمرت بود که از شر پسره راحت شدی افرین
من:البته گوشیم هنوز دستشه و فردا ارشام ازش میگیره
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
۳۳.۶k
۲۰ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.