Oneshot
"MINSUNG"
فرشتهی عزیزم!
حالت خوبه؟
چرا منو ترک کردی؟
تو بهم قول دادی که تا ابد پیشم میمونی .
منم بهت قول دادم که پیشت بمونم پس چرا تو ترکم کردی.
چشمات رو باز کن
چشمات رو باز کن فرشتهم
بزار اون چشمای خوشگلت رو ببینم دلم برا وقتایی که با اون ستاره ها توی چشمام زل میزدی تنگ شده.
الان وقت خواب نیس.
بیدار شو.
بیدار شو.
بیدار شو.
... .
اینا حرفایی بود که هر روز اون پسر وقتی کنار تخته معشوقهاش توی بیمارستان مینشست،میگفت.
شنوندهای که قبلش میزد ولی چند ماه بود چشماش رو باز کردهبود .
پسری با چشمای همرنگ ستارههای آسمون.
و قلبی به بزرگی دریا که با اون صمیمانه برای دوستپسرش میتپید.
اون حرفاش رو میشنید ولی نمیتونست که بهش بگه اونم همین احساس رو داره .
اونم دلش براش تنگ شده .
اونم میخواد دوباره به چشماش نگاه.
اونم میخواد دوباره گرمی لباش رو حس کنه.
اونم میخواد دوباره صورت قشنگش رو ببینه و ساعت ها فقط بهش زل بزنه. اونم میخواد ... .
خیلی چیزا بود که میخواستن بهم بگن ولی نمیتونستن.
یعنی این سرنوشتشون بود. بدون هیچ خداحافظیای از هم جدا بشن.
هیچ کس نمیدونست حتی خودشون هم مطمئن نبودن . فقط یه چیزی اهمیت داشت اینکه اگه هم ازهم جدا میشدن قلباشون تا همیشه باهم بود و بالاخره یه روزی همو میدیدن.
شاید تو زندگی بعدی!
-The end :)
فرشتهی عزیزم!
حالت خوبه؟
چرا منو ترک کردی؟
تو بهم قول دادی که تا ابد پیشم میمونی .
منم بهت قول دادم که پیشت بمونم پس چرا تو ترکم کردی.
چشمات رو باز کن
چشمات رو باز کن فرشتهم
بزار اون چشمای خوشگلت رو ببینم دلم برا وقتایی که با اون ستاره ها توی چشمام زل میزدی تنگ شده.
الان وقت خواب نیس.
بیدار شو.
بیدار شو.
بیدار شو.
... .
اینا حرفایی بود که هر روز اون پسر وقتی کنار تخته معشوقهاش توی بیمارستان مینشست،میگفت.
شنوندهای که قبلش میزد ولی چند ماه بود چشماش رو باز کردهبود .
پسری با چشمای همرنگ ستارههای آسمون.
و قلبی به بزرگی دریا که با اون صمیمانه برای دوستپسرش میتپید.
اون حرفاش رو میشنید ولی نمیتونست که بهش بگه اونم همین احساس رو داره .
اونم دلش براش تنگ شده .
اونم میخواد دوباره به چشماش نگاه.
اونم میخواد دوباره گرمی لباش رو حس کنه.
اونم میخواد دوباره صورت قشنگش رو ببینه و ساعت ها فقط بهش زل بزنه. اونم میخواد ... .
خیلی چیزا بود که میخواستن بهم بگن ولی نمیتونستن.
یعنی این سرنوشتشون بود. بدون هیچ خداحافظیای از هم جدا بشن.
هیچ کس نمیدونست حتی خودشون هم مطمئن نبودن . فقط یه چیزی اهمیت داشت اینکه اگه هم ازهم جدا میشدن قلباشون تا همیشه باهم بود و بالاخره یه روزی همو میدیدن.
شاید تو زندگی بعدی!
-The end :)
۱.۲k
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.