رویای شیرین ادامه part 19
٪چه ایده ایی؟
_(ایده ی شوگا رو گفت) حالا نظرت چیه؟
٪عالیه. پس من کیونگ رو انتخواب میکنم
راستی کار هوان و یونجی تموم کردم.
_چیییی اونا رو کُشتییییی؟(😱داد)
٪چی میگی بابا منظورم اینه که اموزششون تموم شد. وایی
_(نفس عمیق) وایی خب از همون اول درست بگو هوف.
٪(خنده😂) بای
_بای
(پایان مکالمه)
_ تهیونگ، کیونگ رو انتخواب کرد
☆اوک پس منم یونجی، فکر کنم استعدادشو داره
_پس من میرم پیش هوان به یونجی هم میگم باید اینجا
☆اوک
ویو جونگ هوان
با یونجی از سالن ورزش اومدیم بیرون و رفتیم توی حیاط .
*بنظرت الان باید کجا بریم
+نمیدونم
که چشمم خورد به یه تاب دو نفرت قشنگ که توی حیاط بود.
+بیا تا جونگ کوک و شوگا میان سوار تاب بشیم
*اوکی بزن بریم
چند دقیقه سوار تاب بودیم که جونگ کوک اومد.
_خب ببینید ما با شوگا یه تصمیم گرفتیم
+چه تصمیمی؟
_خب وایسا دارم میگم
+خب بگو دیگه
_خب دارم میگم دیگه
*وایییییی بسه دیگه (جلو دهن هوان رو گرفت) حیحی داشتین میگفتین
_وای مرسی.( ایده شوگا رو گفت)
*اوکی پس من میرم پیش شوگا
+باش.
*بای
+_: بای
بعد از اینکه یونجی رفت پیش شوگا جونگ کوک هم منو برد یه قسمت از حیاط و اونجا روی زمین تشک ورزشی گزاشته بود ، شروع کرد حرکات مختلف رو بهم یاد دادن منم از بچگی چون تکواندو رو دوست داشتم تمام تلاشمو میکردم تا درست برم اونم بهم کمک میکرد، دیگه داشتم خسته میشدم و سرم داشت گیج میرفت که یه دفعه میخواستم بیوفتم زمین که یه نفر منو گرفت..
جونگ کوک بود، منو اروم گزاشت روی زمین
_اگه خسته شدی میتونی استراحت کنی فعلا تا اینجا کافیه
+مرسی(خجالت)
_بیا بریم داخل تا لباسات رو بدم یه ساعت دیگه باید بریم ماموریت.
+اوکی
خواستم بلند بشم ولی جونگ کوک دوباره منو براید استایل بغل کرد
_ممکنه دوباره سرت گیج بره چون صبحانه هم نخوردی.
+اممم مرسی
با جونگ کوک به سمت عمارت رفتیم..
ویو یونجی
رفتم و شوگا رو پیدا کردم توی ون مشکی خفن بود، رفتم توی ون و روی صندلی کنار شوگا نشستم
☆خب شروع کنیم
*اره
شوگا شروع کرد چند تا نکته رو گفتن و بعد یاد دادن چیزای لازم یه لپ تاپ سفید براق به من داد
*وایی این برای منه
☆اره بلاخره تو الان یه هکری شاید ماهر نباشی ولی به هر حال.
*مرسی (لبخند)
☆خب بیا بریم تو عمارت تا هم لباس بپوشین و هم اماده شین.
*اوکی
ادامه پارت بعد...
_(ایده ی شوگا رو گفت) حالا نظرت چیه؟
٪عالیه. پس من کیونگ رو انتخواب میکنم
راستی کار هوان و یونجی تموم کردم.
_چیییی اونا رو کُشتییییی؟(😱داد)
٪چی میگی بابا منظورم اینه که اموزششون تموم شد. وایی
_(نفس عمیق) وایی خب از همون اول درست بگو هوف.
٪(خنده😂) بای
_بای
(پایان مکالمه)
_ تهیونگ، کیونگ رو انتخواب کرد
☆اوک پس منم یونجی، فکر کنم استعدادشو داره
_پس من میرم پیش هوان به یونجی هم میگم باید اینجا
☆اوک
ویو جونگ هوان
با یونجی از سالن ورزش اومدیم بیرون و رفتیم توی حیاط .
*بنظرت الان باید کجا بریم
+نمیدونم
که چشمم خورد به یه تاب دو نفرت قشنگ که توی حیاط بود.
+بیا تا جونگ کوک و شوگا میان سوار تاب بشیم
*اوکی بزن بریم
چند دقیقه سوار تاب بودیم که جونگ کوک اومد.
_خب ببینید ما با شوگا یه تصمیم گرفتیم
+چه تصمیمی؟
_خب وایسا دارم میگم
+خب بگو دیگه
_خب دارم میگم دیگه
*وایییییی بسه دیگه (جلو دهن هوان رو گرفت) حیحی داشتین میگفتین
_وای مرسی.( ایده شوگا رو گفت)
*اوکی پس من میرم پیش شوگا
+باش.
*بای
+_: بای
بعد از اینکه یونجی رفت پیش شوگا جونگ کوک هم منو برد یه قسمت از حیاط و اونجا روی زمین تشک ورزشی گزاشته بود ، شروع کرد حرکات مختلف رو بهم یاد دادن منم از بچگی چون تکواندو رو دوست داشتم تمام تلاشمو میکردم تا درست برم اونم بهم کمک میکرد، دیگه داشتم خسته میشدم و سرم داشت گیج میرفت که یه دفعه میخواستم بیوفتم زمین که یه نفر منو گرفت..
جونگ کوک بود، منو اروم گزاشت روی زمین
_اگه خسته شدی میتونی استراحت کنی فعلا تا اینجا کافیه
+مرسی(خجالت)
_بیا بریم داخل تا لباسات رو بدم یه ساعت دیگه باید بریم ماموریت.
+اوکی
خواستم بلند بشم ولی جونگ کوک دوباره منو براید استایل بغل کرد
_ممکنه دوباره سرت گیج بره چون صبحانه هم نخوردی.
+اممم مرسی
با جونگ کوک به سمت عمارت رفتیم..
ویو یونجی
رفتم و شوگا رو پیدا کردم توی ون مشکی خفن بود، رفتم توی ون و روی صندلی کنار شوگا نشستم
☆خب شروع کنیم
*اره
شوگا شروع کرد چند تا نکته رو گفتن و بعد یاد دادن چیزای لازم یه لپ تاپ سفید براق به من داد
*وایی این برای منه
☆اره بلاخره تو الان یه هکری شاید ماهر نباشی ولی به هر حال.
*مرسی (لبخند)
☆خب بیا بریم تو عمارت تا هم لباس بپوشین و هم اماده شین.
*اوکی
ادامه پارت بعد...
۶.۷k
۰۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.