سایه سیاه (F2) pt²³
دایانا ؛ یه چاقو برداشتم و رفتم سمتش چاقو رو گذاشتم روی صورتش
دایانا : میدونی چیه ؟ جای زخم هیچوقت خوب نمیشه شاید کمرنگ بشه ولی خوب نمیشه مثلا من روی بدنم کلی جای زخم دارم میخوای ببینی
هانا : میخوای چیکار کنی ؟
دایانا : هیچی فقط میخوام ببینی که جای زخم خوب نمیشه
دایانا ؛ تیشرتمو دادم و چرخیدم تا ببینه اگه حرف نزنه باهاش چیکار میکنم
هانا ؛ این دختره کیه ؟ چرا اینقدر بدنش زخمیه ؟ قطعا یه مامور مافیایی
دایانا : خب دیدی ؟ اگه حرف نزنی صورتت مث بدن من میشه فهمیدی
هانا :نه اینکارو نکن لطفا
دایانا :حرف بزن
هانا : من میخواستم تورو بکشم تا جیمین مال من بشه فقط همین
دایانا : مگه ادم کشتن به همین سادگیه ؟ میخواستی کجا و چجوری دفنم کنی ها ؟
هانا : منم یه مافیام مث جیمین
دایانا : لابد از طرف خواهرت اره ؟
هانا : تو از کجا میدونی ؟
دایانا : حدس زدم اون شرکت تو ایتالیا تو کار خلافه
هانا : خواهرم یکی از مافیا های بزرگ ایتالیاست
دایانا : افرین خوب حرف زدی
هانا : لطفا ازادم کن
دایانا :فعلا همینجا باش تا بعد
دایانا؛ رفتم بیرون دیدم جیمین و پدرش نشستن منم رفتم پیششون
جیمین : چیشد ؟ حرف زد ؟
دایانا : اره همه چیو گفت
پ.جیمین : خب چی گفت ؟
دایانا : خواهرش تو ایتالیا شرکت نداره یه گروه مافیایی داره ظاهرا تو کار پخش مواد مخدره هی بخشی از تجارت مخدرش هم که مربوط به کره میشه به عهده هانا بوده
جیمین : نگفت چرا بهت حمله کرده ؟
دایانا : اون به تو مربوط میشه برو باهاش صحبت کن
جیمین : فهمیدم باشه میرم
پ.جیمین : باید حواسمونو جمع کنیم پسرم ممکنه خطرناک باشه
جیمین : نگران نباش پدر حواسم هست
جیمین ؛ بلند شدم و رفتم داخل پیش هانا که دیدم گریه میکنه
جیمین : چرا اینکارو کردی ؟ چرا میخواستی بکشیش ؟
هانا : چون دوستت دارم ، چون عاشقتم میفهمی ؟ (با گریه )
جیمین : یه بار اینو از من پرسیدی ؟ پرسیدی منم دوستت دارم یا نه ؟
نه نپرسیدی ، در عوض خواستی کسی که تمام زندگیمه ازم بگیری فکر پیکنی اگه اینکارو میکردی بعدش عاشقت میشدم ، نه نمیشدم ازت متنفر میشدم مث الان
هانا : جیمین ، اینکارو نکن منو تو یه عمر باهم بودیم
جیمین : اره بودیم ولی دوست بودیم هیچی قولی بهم ندادیم هیچ قراری نذاشتیم ، حق نداشتی با دایانا اینکارو بکنی ، الان ازادت میکنم به نفعته که هیچوقت این طرفا پیدات نشه
هانا : در حال گریه کردن
جیمین ؛دستاشو باز کردم و گذاشتم بره
دایانا ؛ همراه پدر جیمین اومدیم داخل کافه که دیدم جیمین هانا رو ازاد کرده
پ.جیمین : هانا ، باید از خودت خجالت بکشی ، من تو و لونا رو مثل بچه هام بزرگ کردم وقتی بچه بودین براتون مثل پدر بودم نزاشتم کمبودی رو حس کنین ولی شما چیکار کردین ، از اعتمادم سو استفاده کردین ،
هانا : من ...
دایانا : میدونی چیه ؟ جای زخم هیچوقت خوب نمیشه شاید کمرنگ بشه ولی خوب نمیشه مثلا من روی بدنم کلی جای زخم دارم میخوای ببینی
هانا : میخوای چیکار کنی ؟
دایانا : هیچی فقط میخوام ببینی که جای زخم خوب نمیشه
دایانا ؛ تیشرتمو دادم و چرخیدم تا ببینه اگه حرف نزنه باهاش چیکار میکنم
هانا ؛ این دختره کیه ؟ چرا اینقدر بدنش زخمیه ؟ قطعا یه مامور مافیایی
دایانا : خب دیدی ؟ اگه حرف نزنی صورتت مث بدن من میشه فهمیدی
هانا :نه اینکارو نکن لطفا
دایانا :حرف بزن
هانا : من میخواستم تورو بکشم تا جیمین مال من بشه فقط همین
دایانا : مگه ادم کشتن به همین سادگیه ؟ میخواستی کجا و چجوری دفنم کنی ها ؟
هانا : منم یه مافیام مث جیمین
دایانا : لابد از طرف خواهرت اره ؟
هانا : تو از کجا میدونی ؟
دایانا : حدس زدم اون شرکت تو ایتالیا تو کار خلافه
هانا : خواهرم یکی از مافیا های بزرگ ایتالیاست
دایانا : افرین خوب حرف زدی
هانا : لطفا ازادم کن
دایانا :فعلا همینجا باش تا بعد
دایانا؛ رفتم بیرون دیدم جیمین و پدرش نشستن منم رفتم پیششون
جیمین : چیشد ؟ حرف زد ؟
دایانا : اره همه چیو گفت
پ.جیمین : خب چی گفت ؟
دایانا : خواهرش تو ایتالیا شرکت نداره یه گروه مافیایی داره ظاهرا تو کار پخش مواد مخدره هی بخشی از تجارت مخدرش هم که مربوط به کره میشه به عهده هانا بوده
جیمین : نگفت چرا بهت حمله کرده ؟
دایانا : اون به تو مربوط میشه برو باهاش صحبت کن
جیمین : فهمیدم باشه میرم
پ.جیمین : باید حواسمونو جمع کنیم پسرم ممکنه خطرناک باشه
جیمین : نگران نباش پدر حواسم هست
جیمین ؛ بلند شدم و رفتم داخل پیش هانا که دیدم گریه میکنه
جیمین : چرا اینکارو کردی ؟ چرا میخواستی بکشیش ؟
هانا : چون دوستت دارم ، چون عاشقتم میفهمی ؟ (با گریه )
جیمین : یه بار اینو از من پرسیدی ؟ پرسیدی منم دوستت دارم یا نه ؟
نه نپرسیدی ، در عوض خواستی کسی که تمام زندگیمه ازم بگیری فکر پیکنی اگه اینکارو میکردی بعدش عاشقت میشدم ، نه نمیشدم ازت متنفر میشدم مث الان
هانا : جیمین ، اینکارو نکن منو تو یه عمر باهم بودیم
جیمین : اره بودیم ولی دوست بودیم هیچی قولی بهم ندادیم هیچ قراری نذاشتیم ، حق نداشتی با دایانا اینکارو بکنی ، الان ازادت میکنم به نفعته که هیچوقت این طرفا پیدات نشه
هانا : در حال گریه کردن
جیمین ؛دستاشو باز کردم و گذاشتم بره
دایانا ؛ همراه پدر جیمین اومدیم داخل کافه که دیدم جیمین هانا رو ازاد کرده
پ.جیمین : هانا ، باید از خودت خجالت بکشی ، من تو و لونا رو مثل بچه هام بزرگ کردم وقتی بچه بودین براتون مثل پدر بودم نزاشتم کمبودی رو حس کنین ولی شما چیکار کردین ، از اعتمادم سو استفاده کردین ،
هانا : من ...
۷۵.۲k
۱۶ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.