من عشق رو با شما تجربه کردم:) p14
_اقای وود...بهتره خودت اعتراف کنی وگرنه مجبور میشم جور دیگه ای ازت حرف بکشم
الیوندر با ترس گفت
+به...به چی پروفسور
_به اتفاقات امروز...میدونم کار توعه بچه جون
+از...ازکجا میدونید...
_تو به اونش کاری نداشته باش..
چوبدستیشو زیر گلوی پسر قرار داد و با لحن ترسناک و سردش گفت
_فقط کافیه یک بار دیگه به دختر من و یا حتی دوستش نزدیک بشی تا خودم از هاگوارتز اخراجت کنم فهمیدی؟!
الیوندر همچنان با ترس حرف میزد انگار که انتظار نداشت استادش باهاش اینطور حرف بزنه
+ب..بله پروفسور
_حالا ام با من میای و از اقای ملفوی معذرت خواهی میکنی
+چ...چشم
بریم اونور از دید اِما:
همینطور که نشسته بودم صدای فنرای تخت اومد برگشتم و دیدم دریکوعه
الیوندر با ترس گفت
+به...به چی پروفسور
_به اتفاقات امروز...میدونم کار توعه بچه جون
+از...ازکجا میدونید...
_تو به اونش کاری نداشته باش..
چوبدستیشو زیر گلوی پسر قرار داد و با لحن ترسناک و سردش گفت
_فقط کافیه یک بار دیگه به دختر من و یا حتی دوستش نزدیک بشی تا خودم از هاگوارتز اخراجت کنم فهمیدی؟!
الیوندر همچنان با ترس حرف میزد انگار که انتظار نداشت استادش باهاش اینطور حرف بزنه
+ب..بله پروفسور
_حالا ام با من میای و از اقای ملفوی معذرت خواهی میکنی
+چ...چشم
بریم اونور از دید اِما:
همینطور که نشسته بودم صدای فنرای تخت اومد برگشتم و دیدم دریکوعه
۱.۳k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.