ازدواج اجباری صفحه ۱۱ پارت ۱۱
____________
ویو جین
وقتی رسیدیم بیمارستان دیدم الکس شروع کرد به گریه کردن
جین: الکس
الکس: بابایی به عمو بگو با خاله کالی نداسته باسه(گریه)
جین: ولی اون
الکس: اون کالی نکلد یکی از خدمتکالا منو زد گفت اگه نگم کال خاله است منو بیستر میزنه خاله میخواست بهم علوسک بده ولی خدمتکاله گلفتشو پالش کلد و منو زد (گریه شدیدتر)
جین: چی چرا زودتر نگفتی باشه بزار
با نامجون تماس گرفتم داستان رو گفتم که دیدم الکس صدام میکنه
الکس: بابایی
تلفن رو قطع کردم
جین: جانم
الکس: خاله ا/ت منو میبخسیله*میبخشه* *بغض شدیدد*
جین: حتما اون دل مهربونی داره زودباش باید بریم به اون زخمات رسیدگی کنیم
ویو ا/ت
با درد شدیدی بیدار شدم بدنم چرا اینقدر درد میکرد بابام که بدتر میزد ولی چرا این خیلی درد میکنه 🥺
چرا الکس گفت من زدمش مگه من کاری باهاش کردم؟ که دیدم در باز شد نامجون اومد تو وایی این دوباره میخواد بزنه با هرقدمی که میومد جلو من میرفتم عقب که خوردم به دیوار اونم نشست
ا/ت: ن..نامجون م...من
نامجون: معذرت میخوام
ا/ت: چ...چی
نامجون:گفتم معذرت میخوام جین زنگ زد گفت یکی از خدمتکارها الکس رو زد و مجبورش کرد بگه کار تو بوده
ا/ت:و..واقعا
نامجون: آره بازم ببخشید من وقتی عصبی بشم کنترلم رو از دست میدم
ا/ت: اشکالی نداره*بغض*
نامجون: بدنت درد میکنه؟
ا/ت: ن...نه عادت دارم🥲*لبخند همرا با یه قطره اشک مثل استیکره*
دیدم شستش رو آورد و اشکم رو پاک کرد
نامجون: آره معلومه زودباش لباست رو در بیار
ا/ت:چ...چی
نامجون: گفتم لباست رو در بیار
با لرز در آوردم دیدم فقط یه قسمت بدنم کبوده پس بگو چرا بیشتر درد میکرد این فقط یه قسمت رو زده
نامجون: نگاه ببین چیکار کردم*نگران*
وقتی پماد رو زد بدنم لرزید خیلی درد میکرد
بعد چندمین کارش تموم شد زودباش لباست رو بپوش بیا پایین یه چیزی بخور قطعا گشنته و بعدش نامجون رفت منم بلند شدم و لباسم رو پوشیدم و رفتم پایین کلی غذا رو میز بود دیدم نامجون هم نشسته منم رفتم دو صندلی اونور تر نشستم
نامجون: خجالتی مگه نه؟
ا/ت: خ..خوب
نامجون: راحت باش مثلا قراره ۳ روز دیگه ازدواج کنیم اونجا میخوایی چیکار کنی؟
چیزی نگفتم و رفتم نزدیکش نشستم و بعدش غذا رو خوردیم و بعدش به اجوما کمک کردم و سفره رو جمع کردم و ظرف ها رو شستم و بعدش دیدم نامجون صدام میکنه رفتم پیشش
نامجون: بشین
نشستم
نامجون: چه نوع فیلمی دوس داری؟
ا/ت:چی؟
نامجون: چه نوع فیلمی دوست داری؟ بیشتر چه فیلمی مبینی
ا/ت: خ..خوب راستش من تابه حال چیزی از تلویزیون ندیدم
نامجون: هوفففف واقعا؟
با سر حرفش رو تایید کردم
نامجون: عجب خانواده ای داری ..... خوب پس من انتخاب میکنم موافقی؟
ا/ت:اهوم
نامجون: با چیز میزای ترسناک اوکی؟
اگه قراره ترسناک تر از تولد ۱۵ سالگیم باشه قطعا نع ولی بعید میدونم اینطوری باشه*بعدا میفهمید*
ا/ت: ا..اره
نامجون: خوبه پس
دیدم فیلم رو گذاشت به اجوما هم گفت چندتا خوراکی بیاره داشتیم فیلم میدیدیم که یه صحنه ی ترسناکی اومد و ناخودآگاه جیغ زدم و رفتم بغل نامجون که در باز شد وایی اون .........
ویو جین
وقتی رسیدیم بیمارستان دیدم الکس شروع کرد به گریه کردن
جین: الکس
الکس: بابایی به عمو بگو با خاله کالی نداسته باسه(گریه)
جین: ولی اون
الکس: اون کالی نکلد یکی از خدمتکالا منو زد گفت اگه نگم کال خاله است منو بیستر میزنه خاله میخواست بهم علوسک بده ولی خدمتکاله گلفتشو پالش کلد و منو زد (گریه شدیدتر)
جین: چی چرا زودتر نگفتی باشه بزار
با نامجون تماس گرفتم داستان رو گفتم که دیدم الکس صدام میکنه
الکس: بابایی
تلفن رو قطع کردم
جین: جانم
الکس: خاله ا/ت منو میبخسیله*میبخشه* *بغض شدیدد*
جین: حتما اون دل مهربونی داره زودباش باید بریم به اون زخمات رسیدگی کنیم
ویو ا/ت
با درد شدیدی بیدار شدم بدنم چرا اینقدر درد میکرد بابام که بدتر میزد ولی چرا این خیلی درد میکنه 🥺
چرا الکس گفت من زدمش مگه من کاری باهاش کردم؟ که دیدم در باز شد نامجون اومد تو وایی این دوباره میخواد بزنه با هرقدمی که میومد جلو من میرفتم عقب که خوردم به دیوار اونم نشست
ا/ت: ن..نامجون م...من
نامجون: معذرت میخوام
ا/ت: چ...چی
نامجون:گفتم معذرت میخوام جین زنگ زد گفت یکی از خدمتکارها الکس رو زد و مجبورش کرد بگه کار تو بوده
ا/ت:و..واقعا
نامجون: آره بازم ببخشید من وقتی عصبی بشم کنترلم رو از دست میدم
ا/ت: اشکالی نداره*بغض*
نامجون: بدنت درد میکنه؟
ا/ت: ن...نه عادت دارم🥲*لبخند همرا با یه قطره اشک مثل استیکره*
دیدم شستش رو آورد و اشکم رو پاک کرد
نامجون: آره معلومه زودباش لباست رو در بیار
ا/ت:چ...چی
نامجون: گفتم لباست رو در بیار
با لرز در آوردم دیدم فقط یه قسمت بدنم کبوده پس بگو چرا بیشتر درد میکرد این فقط یه قسمت رو زده
نامجون: نگاه ببین چیکار کردم*نگران*
وقتی پماد رو زد بدنم لرزید خیلی درد میکرد
بعد چندمین کارش تموم شد زودباش لباست رو بپوش بیا پایین یه چیزی بخور قطعا گشنته و بعدش نامجون رفت منم بلند شدم و لباسم رو پوشیدم و رفتم پایین کلی غذا رو میز بود دیدم نامجون هم نشسته منم رفتم دو صندلی اونور تر نشستم
نامجون: خجالتی مگه نه؟
ا/ت: خ..خوب
نامجون: راحت باش مثلا قراره ۳ روز دیگه ازدواج کنیم اونجا میخوایی چیکار کنی؟
چیزی نگفتم و رفتم نزدیکش نشستم و بعدش غذا رو خوردیم و بعدش به اجوما کمک کردم و سفره رو جمع کردم و ظرف ها رو شستم و بعدش دیدم نامجون صدام میکنه رفتم پیشش
نامجون: بشین
نشستم
نامجون: چه نوع فیلمی دوس داری؟
ا/ت:چی؟
نامجون: چه نوع فیلمی دوست داری؟ بیشتر چه فیلمی مبینی
ا/ت: خ..خوب راستش من تابه حال چیزی از تلویزیون ندیدم
نامجون: هوفففف واقعا؟
با سر حرفش رو تایید کردم
نامجون: عجب خانواده ای داری ..... خوب پس من انتخاب میکنم موافقی؟
ا/ت:اهوم
نامجون: با چیز میزای ترسناک اوکی؟
اگه قراره ترسناک تر از تولد ۱۵ سالگیم باشه قطعا نع ولی بعید میدونم اینطوری باشه*بعدا میفهمید*
ا/ت: ا..اره
نامجون: خوبه پس
دیدم فیلم رو گذاشت به اجوما هم گفت چندتا خوراکی بیاره داشتیم فیلم میدیدیم که یه صحنه ی ترسناکی اومد و ناخودآگاه جیغ زدم و رفتم بغل نامجون که در باز شد وایی اون .........
۹.۷k
۱۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.