p.15 Rosaline
از جاش پاشد و راه افتاد سمت در
+ از جات تکون نخور تابیام...
حس میکردم دارم آب میشم از خجالت
خیلی باهام مهربون بود نمیدونستم بعدا چطور باید واسش جبران کنم... اصلا راهی واسه جبرانش بود؟
نشستم تو جام. همونلحظه تهیونگ با یه سینی که کاسه و نون توش بود اومد داخل و کنارم نشست...
+یکم سوپ جلبکه شاید دوست داشته باشی...
دستپختم اونقدرام بد نیست
_آقای ته من نمیتونم خوبیهای شمارو جبران کنم بعدا...
+جبران میکنی...
قاشقو پرکرد و آورد سمت دهنم... سرمو انداختم پایین
+دهنتو باز کن الان میریزه دیگه.. عه
دهنمو باز کردم و سوپو خوردم... با چشیدن مزش چشام چارتا شد...
+چیشد بدمزست؟
_نه نه خیلی خوشمزس... انتظارشو نداشتم
+به من نمیاد آشپز خوبی باشم؟
_نه آقای ته منظورم این نبود...
+پس باید همشو بخوری تا زودتر خوب شی...
تموم کاسه رو آروم آروم خوردم
+حالا دوباره استراحت کن
_ولی من خوبم
+من دکترما.. میگم استراحت کن چرا مقاومت میکنی؟
هیچی نگفتم
+میرم تو اتاقم کاریم داشتی صدام بزن.. خودت نیا
و رفت بیرون و درو بست.. هنوزم باورم نشده بود که تهیونگ بهم غذا داد... چرا باهام اینجوری رفتار میکرد؟ درسته که مهربونه اما تااین حد یکم غیر طبیعی بود...امروز دیگه باید میرفتم اما کجا میرفتم؟ پیش اون مرتیکه که نمیتونم برم... به محض اینکه منو ببینه دوباره خیالش راحت میشه که من هستم واسش کار کنم و به قمار کردنش ادامه میده... اممم شاید برم خونه لانا دختر داییم... خب لانا به داییم میگفت... اونموقع باید میگفتم این دوسال کجا بودم؟ چه غلطی باید میکردم دقیقا؟ همینطور تو فکر بودم که یهو یه صدای آشنا به گوشم خورد... آروم از جام پاشدمو گوشمو چسبوندم به در
_میدونم اینجاست.. پس دروغ نگو
+دلیلی نداره بخوام قایمش کنم..
وای خدایا... صدای کوک بود... دستمو روی قلبم گذاشتم.. تو دهنم میزد... اومده بود دنبال من؟ صدای قدم میشنیدم که داشت به در نزدیک میشد... سریع خودمو پرت کردم زیر تخت... یهو در باز شد.. فقط یه جفت کفش اسپرت مشکی میدیدم
+جونگ کوک تو نمیتونی همینطوری وارد اتاق بشی...
قدم ورداشت سمت تخت
_من میدونم اینجا بوده
+چرا باید اینجا باشه مگه فرار نکرده؟
بدون اینکه چیزی بگه توی اتاق قدم میزد.. یهو سرجاش وایساد..
_این موهای رائله... نفسم تو سینم حبس شد
+چی میگی موی زنه دیگه.. تو از کجا میدونی موهای اونه؟
_موهاش رنگ خاصی داره.. اندازشم همینقدره
+دیوونه شدی...من مطمنم
_منم میدونم اینجاست... رائل بیا بیرون.. خودت بیا
+مگه نرفته؟ خودش گفت نمیخوادت و اینقد ازت میترسید ک اخرشم فرار کرد
_مگه دیدیش؟
+اره دیشب اینجا بود... صبح زودم رفت
صدای داد کوک بدنمو لرزوند
_اینجا بود تو به من نگفتی؟ اونوقت من کل شهرو از دیشب دارم دنبالش میگردم؟
تهیونگ هیچی نگفت...
کوک آروم به تخت نزدیک شد و نشست لبه ش... تشک تخت اومد پایین و داشت خفم میکرد... نمیتونستم نفس بکشم...
_تهیونگ تو در حق من خیانت کردی...
+من کار اشتباهی نکردم
_چرا گذاشتی بره؟
+اصلا کارت چیه باهاش جونگ کوک؟
_من بهش قول دادم... باید قولمو عملی کنم.. بعدش میزارم هرجا ک خواست بره...
+چه قولی؟
از رو تخت پاشد وراه افتاد سمت در
_نیازی نمیبینم بهت توضیح بدم... باید پیداش شه...
تهیونگم پشت سرش بیرون رفت و در و بست... خودمو مثل جنازه از زیر تخت بیرون کشیدم... نفسم بالا نمیومد بدنم بیحال بود... خدایا کوک اینجا چیکار میکرد؟ چیکارم داشت؟ چه قولی؟
دستمو گذاشتم رو چشمام... خدایا این چه سرنوشتیه؟
شرایط پارت بعدی:
کامنت :10
لایک :5
+ از جات تکون نخور تابیام...
حس میکردم دارم آب میشم از خجالت
خیلی باهام مهربون بود نمیدونستم بعدا چطور باید واسش جبران کنم... اصلا راهی واسه جبرانش بود؟
نشستم تو جام. همونلحظه تهیونگ با یه سینی که کاسه و نون توش بود اومد داخل و کنارم نشست...
+یکم سوپ جلبکه شاید دوست داشته باشی...
دستپختم اونقدرام بد نیست
_آقای ته من نمیتونم خوبیهای شمارو جبران کنم بعدا...
+جبران میکنی...
قاشقو پرکرد و آورد سمت دهنم... سرمو انداختم پایین
+دهنتو باز کن الان میریزه دیگه.. عه
دهنمو باز کردم و سوپو خوردم... با چشیدن مزش چشام چارتا شد...
+چیشد بدمزست؟
_نه نه خیلی خوشمزس... انتظارشو نداشتم
+به من نمیاد آشپز خوبی باشم؟
_نه آقای ته منظورم این نبود...
+پس باید همشو بخوری تا زودتر خوب شی...
تموم کاسه رو آروم آروم خوردم
+حالا دوباره استراحت کن
_ولی من خوبم
+من دکترما.. میگم استراحت کن چرا مقاومت میکنی؟
هیچی نگفتم
+میرم تو اتاقم کاریم داشتی صدام بزن.. خودت نیا
و رفت بیرون و درو بست.. هنوزم باورم نشده بود که تهیونگ بهم غذا داد... چرا باهام اینجوری رفتار میکرد؟ درسته که مهربونه اما تااین حد یکم غیر طبیعی بود...امروز دیگه باید میرفتم اما کجا میرفتم؟ پیش اون مرتیکه که نمیتونم برم... به محض اینکه منو ببینه دوباره خیالش راحت میشه که من هستم واسش کار کنم و به قمار کردنش ادامه میده... اممم شاید برم خونه لانا دختر داییم... خب لانا به داییم میگفت... اونموقع باید میگفتم این دوسال کجا بودم؟ چه غلطی باید میکردم دقیقا؟ همینطور تو فکر بودم که یهو یه صدای آشنا به گوشم خورد... آروم از جام پاشدمو گوشمو چسبوندم به در
_میدونم اینجاست.. پس دروغ نگو
+دلیلی نداره بخوام قایمش کنم..
وای خدایا... صدای کوک بود... دستمو روی قلبم گذاشتم.. تو دهنم میزد... اومده بود دنبال من؟ صدای قدم میشنیدم که داشت به در نزدیک میشد... سریع خودمو پرت کردم زیر تخت... یهو در باز شد.. فقط یه جفت کفش اسپرت مشکی میدیدم
+جونگ کوک تو نمیتونی همینطوری وارد اتاق بشی...
قدم ورداشت سمت تخت
_من میدونم اینجا بوده
+چرا باید اینجا باشه مگه فرار نکرده؟
بدون اینکه چیزی بگه توی اتاق قدم میزد.. یهو سرجاش وایساد..
_این موهای رائله... نفسم تو سینم حبس شد
+چی میگی موی زنه دیگه.. تو از کجا میدونی موهای اونه؟
_موهاش رنگ خاصی داره.. اندازشم همینقدره
+دیوونه شدی...من مطمنم
_منم میدونم اینجاست... رائل بیا بیرون.. خودت بیا
+مگه نرفته؟ خودش گفت نمیخوادت و اینقد ازت میترسید ک اخرشم فرار کرد
_مگه دیدیش؟
+اره دیشب اینجا بود... صبح زودم رفت
صدای داد کوک بدنمو لرزوند
_اینجا بود تو به من نگفتی؟ اونوقت من کل شهرو از دیشب دارم دنبالش میگردم؟
تهیونگ هیچی نگفت...
کوک آروم به تخت نزدیک شد و نشست لبه ش... تشک تخت اومد پایین و داشت خفم میکرد... نمیتونستم نفس بکشم...
_تهیونگ تو در حق من خیانت کردی...
+من کار اشتباهی نکردم
_چرا گذاشتی بره؟
+اصلا کارت چیه باهاش جونگ کوک؟
_من بهش قول دادم... باید قولمو عملی کنم.. بعدش میزارم هرجا ک خواست بره...
+چه قولی؟
از رو تخت پاشد وراه افتاد سمت در
_نیازی نمیبینم بهت توضیح بدم... باید پیداش شه...
تهیونگم پشت سرش بیرون رفت و در و بست... خودمو مثل جنازه از زیر تخت بیرون کشیدم... نفسم بالا نمیومد بدنم بیحال بود... خدایا کوک اینجا چیکار میکرد؟ چیکارم داشت؟ چه قولی؟
دستمو گذاشتم رو چشمام... خدایا این چه سرنوشتیه؟
شرایط پارت بعدی:
کامنت :10
لایک :5
۴.۶k
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.