وانشات کوکی پارت ۱۸
.+سرده
هیچ جوابی نداد بهم بالخره رسیدیم به اردوگاه...همه بچه ها
ایستاده بودنو منتظر ما بودن انگار.... با دیدن ما همگروهیام
طرفمون اومدن...
جیمین:هی دختر چیشده؟حالت خوبه؟
+جیمنــــــــــــــــــا!درد داره
کوکی با حالت چندشی بهمون نگاه کرد
-جیمنـــــــــــا؟ایششش
*بچه ها چیشده...؟
مربی بود که اینو گفت...پامو نگاهی کردو با عصبانیت
گفت:نمیدونم چطور یه دختر بیش ساله نمیتونه از خودش مراقبت
کنه!
-فکر کنم باید از پاش عکس گرفته بشه!
*تو باید برگردی!
+ولی
برگشت طرف بیون یانگو فکشو رو هم فشار دادبهتره
هیچی نگی...!
-با توعم کار دارم...
+کوک!
-بلند شو بریم من وسایالتو جمع میکنم
بلند شو بریم من وسایالتو جمع میکنم...!
+نه کوک ...
دستشو از زیر گردنو زانو رد کردو بلندم کرد
+احمق!
براید استایل بغلم کرد...سرمو تو سینش پنهون کردمو چشمامو
بستم...
با کمک جیمین جلوی ماشین نشستمو کوک که برای جمع کردن
وسایالم رفته بود اومد
-مواظب خودت باش !
+جیمینا کوماوو!
دستشو روی موهام کشید و کالهمو سرم کرد
جیمین:زود خوب شو!
-بسه دیگه ...
+چرا باید با تو برگردم؟
-چی؟
+میگم چرا باید با تو برگردم؟
-چون...چون
جیمین:مربی گفته!
-اره اره راس میگه!
جیمین:مواظب باش جونگکوک
-باشه فعال!
دست تکون دا
دم به جیمینو حرکت کردیم!
برگشتم سمت مخالفشو بیرونو نگاه کردم...دلم میخواست بیشتر
میموندمو با بچه ها خوشمگیذروندم
هیچی نگفتم ...کمی گذشت که گفتحالت
خوبه؟درد میکنه پات هنوز؟
-نمیخوای حرف بزنی؟
+نه!
خندش گرفته بود... برگشتم طرفش که خندشو خورد
+تو دوقطبی؟
-چ..چی چی؟
+دو قطبی؟بعضی وقتا مهربون میشی بعضی وقتا ...
-بعضی وقتا چی؟
+چرا اونکارو کردی؟
اشک تو چشمام جمع شد!
-کدوم کار!
+اهان پس یادت نیست بذار همه کارایی که تا الن کردیو بگم
بهت...محاصره کردنم تو راه پله...دعوا سره من تو مسابقه.... اون
بوسه مسخره....داد زدن سرم و بی محلی بهم...نمیدونم چته اول
سرم داد میزنی بهم میگی احمق بعد بغلم میکنیو میگی ببخشید...تو
اصال....
دیگه هیچی نگفتم
-میدونم...همه اینارو میدونم
+مسخرست!
.
.
.
چشمای گرم شدمو باز کردمو با دیدن جای نا اشنایی خواستم بلند
شم که صدایی مانعم کرد
*بلند نشو!
طرف صدا برگشتمو با دیدن مردی که لباسای سفید تنشه متوجه
موقعیتم شدم!
+من..
ادامه داره....
هیچ جوابی نداد بهم بالخره رسیدیم به اردوگاه...همه بچه ها
ایستاده بودنو منتظر ما بودن انگار.... با دیدن ما همگروهیام
طرفمون اومدن...
جیمین:هی دختر چیشده؟حالت خوبه؟
+جیمنــــــــــــــــــا!درد داره
کوکی با حالت چندشی بهمون نگاه کرد
-جیمنـــــــــــا؟ایششش
*بچه ها چیشده...؟
مربی بود که اینو گفت...پامو نگاهی کردو با عصبانیت
گفت:نمیدونم چطور یه دختر بیش ساله نمیتونه از خودش مراقبت
کنه!
-فکر کنم باید از پاش عکس گرفته بشه!
*تو باید برگردی!
+ولی
برگشت طرف بیون یانگو فکشو رو هم فشار دادبهتره
هیچی نگی...!
-با توعم کار دارم...
+کوک!
-بلند شو بریم من وسایالتو جمع میکنم
بلند شو بریم من وسایالتو جمع میکنم...!
+نه کوک ...
دستشو از زیر گردنو زانو رد کردو بلندم کرد
+احمق!
براید استایل بغلم کرد...سرمو تو سینش پنهون کردمو چشمامو
بستم...
با کمک جیمین جلوی ماشین نشستمو کوک که برای جمع کردن
وسایالم رفته بود اومد
-مواظب خودت باش !
+جیمینا کوماوو!
دستشو روی موهام کشید و کالهمو سرم کرد
جیمین:زود خوب شو!
-بسه دیگه ...
+چرا باید با تو برگردم؟
-چی؟
+میگم چرا باید با تو برگردم؟
-چون...چون
جیمین:مربی گفته!
-اره اره راس میگه!
جیمین:مواظب باش جونگکوک
-باشه فعال!
دست تکون دا
دم به جیمینو حرکت کردیم!
برگشتم سمت مخالفشو بیرونو نگاه کردم...دلم میخواست بیشتر
میموندمو با بچه ها خوشمگیذروندم
هیچی نگفتم ...کمی گذشت که گفتحالت
خوبه؟درد میکنه پات هنوز؟
-نمیخوای حرف بزنی؟
+نه!
خندش گرفته بود... برگشتم طرفش که خندشو خورد
+تو دوقطبی؟
-چ..چی چی؟
+دو قطبی؟بعضی وقتا مهربون میشی بعضی وقتا ...
-بعضی وقتا چی؟
+چرا اونکارو کردی؟
اشک تو چشمام جمع شد!
-کدوم کار!
+اهان پس یادت نیست بذار همه کارایی که تا الن کردیو بگم
بهت...محاصره کردنم تو راه پله...دعوا سره من تو مسابقه.... اون
بوسه مسخره....داد زدن سرم و بی محلی بهم...نمیدونم چته اول
سرم داد میزنی بهم میگی احمق بعد بغلم میکنیو میگی ببخشید...تو
اصال....
دیگه هیچی نگفتم
-میدونم...همه اینارو میدونم
+مسخرست!
.
.
.
چشمای گرم شدمو باز کردمو با دیدن جای نا اشنایی خواستم بلند
شم که صدایی مانعم کرد
*بلند نشو!
طرف صدا برگشتمو با دیدن مردی که لباسای سفید تنشه متوجه
موقعیتم شدم!
+من..
ادامه داره....
۶۹.۰k
۰۱ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.