the trust
part 12
تهیونگ: جییون تو یکم استراحت کن من میرم پایین کارم داشتی صدام بزن یکم بخواب مطمئنم بهتر میشی
جییون: باشه
تهیونگ: یه بوسه روی پیشونیه جییون گذاشتم و از اتاق اومدم بیرون
جونگکوک: تهیونگ
تهیونگ: کجا بودی پایین چی شد
جونگکوک: بیا بریم پایین برات توضیح میدم
باهم رفتیم پایین که دیدیم عمو عصبی روی مبل نشسته رفتیم روی مبل روبروش نشستیم
تهیونگ: عمو.....شما حالتون خوبه؟
یوجین: نه اصلا خوب نیستم
جونگکوک: این ادم اون یوجینی که ما میشناختیم نبود چش شده بود چرا اینقدر شکسته بنظر میرسید
تهیونگ: عمو جان چه اتفاقی افتاده
یوجین: اون اشغال خواهر منو کشت و منه نادون رو غافل از اینکه خواهر زاده ای داشتم نگهداشت اگه شما نمیگفتید اون ودتا رو گروگان بگیریم قطعا دستم به خون یکی از عزیز ترین هام الوده میشد
تهیونگ: خوا...هر....زاده یعنی جییون و هجین
یوجین: درسته خواهر زاده های منن
من از شما دوتا یه درخواست دارم
جونگکوک: بگید عمو
یوجین: شما دوتا پسر های من هستید و اون دوتا خواهر زاده های من پس وقتی قراره اون دوتا رو به شما بسپرم قول بدید مراقبشون باشید
جونگکوک: خب عمو جان حالا که خودمونی شدیم من باید بگم که ما خیلی وقته مراقبیم من تهیونگ هنوز نه دزدیده بودیمشون عاشقشون شده بودیم و حالا با اجازه شما دیگه راحت راحت شدیم* همشو به حالت مسخره ای گفت بعدش لم داد به مبل و یه نفس عمیق کشید
یوجین: خدا ببین این پسره پرو رو پس چون عاشقشون بودین گروگانشون گرفتین
جونگکوک: جونم بگه براتون که همین شکلیه
تهیونگ: با خودم گفتم اگه این همینطوری به حرف زدن ادمه بده هممون رو به کشتن میده به همین دلیل یکی زدم پس کلش
جونگکوک: اخ وحشی تو قرار نیست ادم شی
تهیونگ: اگه یکم دیگه حرف بزنی محکم ترم میخوری
یوجین: از اون حالتشون خندم گرفت من وقتی بچه بودن خیلی سعی کردم اونا رو ادمای سرد و بی احساسی بزرگ کنم ولی خوشحالم از اینکه کاملا ادمایی شون بر خلاف تصور من
هجین: بیدار که شدم تصمیم گرفتم برم پایین که بله دیگه صدای جر و بس تهیونگ و کوک خونه رو برداشته بود
باز چی شده
جونگکوک: هجین اومدی
هجین: نه هنوز تو راهم
جونگکوک: بیا اینو ازم دور کن شبیه بز کوهی میپره رو سره کله ادم
تهیونگ: به کی گفتی بز کوهی بزار الان ادمت میکنم* خودشو پرت کرد رو کوک
جونگکوک: کمک ......کمک.....ببین من کمربند مشکی کاراته رو دارم میزنم شل و پلت میکنم
تهیونگ: تهیونگ بزن ببینم چیکار میکنی
جونگکوک: عه جییون توهم اومدی
تهیونگ: کو کجاس
جونگکوک: گول خوردی عاشق بدبخت* جاشو با تهیونگ عوض کرد
تهیونگ: ای پسره دو رو
جییون: بس کنییییییید
* همه سر جاشون خشک شدن کوک و ته هم پثل بچه ادم نشستن سر جاشون
یوجین: خوبه حداقل از تو حساب میبرن
تهیونگ: جییون تو یکم استراحت کن من میرم پایین کارم داشتی صدام بزن یکم بخواب مطمئنم بهتر میشی
جییون: باشه
تهیونگ: یه بوسه روی پیشونیه جییون گذاشتم و از اتاق اومدم بیرون
جونگکوک: تهیونگ
تهیونگ: کجا بودی پایین چی شد
جونگکوک: بیا بریم پایین برات توضیح میدم
باهم رفتیم پایین که دیدیم عمو عصبی روی مبل نشسته رفتیم روی مبل روبروش نشستیم
تهیونگ: عمو.....شما حالتون خوبه؟
یوجین: نه اصلا خوب نیستم
جونگکوک: این ادم اون یوجینی که ما میشناختیم نبود چش شده بود چرا اینقدر شکسته بنظر میرسید
تهیونگ: عمو جان چه اتفاقی افتاده
یوجین: اون اشغال خواهر منو کشت و منه نادون رو غافل از اینکه خواهر زاده ای داشتم نگهداشت اگه شما نمیگفتید اون ودتا رو گروگان بگیریم قطعا دستم به خون یکی از عزیز ترین هام الوده میشد
تهیونگ: خوا...هر....زاده یعنی جییون و هجین
یوجین: درسته خواهر زاده های منن
من از شما دوتا یه درخواست دارم
جونگکوک: بگید عمو
یوجین: شما دوتا پسر های من هستید و اون دوتا خواهر زاده های من پس وقتی قراره اون دوتا رو به شما بسپرم قول بدید مراقبشون باشید
جونگکوک: خب عمو جان حالا که خودمونی شدیم من باید بگم که ما خیلی وقته مراقبیم من تهیونگ هنوز نه دزدیده بودیمشون عاشقشون شده بودیم و حالا با اجازه شما دیگه راحت راحت شدیم* همشو به حالت مسخره ای گفت بعدش لم داد به مبل و یه نفس عمیق کشید
یوجین: خدا ببین این پسره پرو رو پس چون عاشقشون بودین گروگانشون گرفتین
جونگکوک: جونم بگه براتون که همین شکلیه
تهیونگ: با خودم گفتم اگه این همینطوری به حرف زدن ادمه بده هممون رو به کشتن میده به همین دلیل یکی زدم پس کلش
جونگکوک: اخ وحشی تو قرار نیست ادم شی
تهیونگ: اگه یکم دیگه حرف بزنی محکم ترم میخوری
یوجین: از اون حالتشون خندم گرفت من وقتی بچه بودن خیلی سعی کردم اونا رو ادمای سرد و بی احساسی بزرگ کنم ولی خوشحالم از اینکه کاملا ادمایی شون بر خلاف تصور من
هجین: بیدار که شدم تصمیم گرفتم برم پایین که بله دیگه صدای جر و بس تهیونگ و کوک خونه رو برداشته بود
باز چی شده
جونگکوک: هجین اومدی
هجین: نه هنوز تو راهم
جونگکوک: بیا اینو ازم دور کن شبیه بز کوهی میپره رو سره کله ادم
تهیونگ: به کی گفتی بز کوهی بزار الان ادمت میکنم* خودشو پرت کرد رو کوک
جونگکوک: کمک ......کمک.....ببین من کمربند مشکی کاراته رو دارم میزنم شل و پلت میکنم
تهیونگ: تهیونگ بزن ببینم چیکار میکنی
جونگکوک: عه جییون توهم اومدی
تهیونگ: کو کجاس
جونگکوک: گول خوردی عاشق بدبخت* جاشو با تهیونگ عوض کرد
تهیونگ: ای پسره دو رو
جییون: بس کنییییییید
* همه سر جاشون خشک شدن کوک و ته هم پثل بچه ادم نشستن سر جاشون
یوجین: خوبه حداقل از تو حساب میبرن
۸.۱k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.