پارت ۱۴
پارت ۱۴
^ تو معدش میمونه ؟
+ نه به سرعت محو میشه اما ممکنه اختلالش داخل مغز بمونه البته اگه نمیخواین ببرمش بعد شمام بیننده زیاد داره دیرش نشه زشت میشه
× میخریمش
لیسا لبخندی از سر رضایت زد و بلند شد و از بادیگارد کیسه پول رو گرفت و با یه چشمک راه رو کج کرد
ذهن لیسا : اوپس یادم رفت بگم ممکنه رو خودشون اثر بزاره حیح ول کن ولی......اگه دست خالی برم کوک خونه باشه چی بگم بهش نه بریم فروشگاه یه خریدی کنیم اره
ویو جنی *
داشتم برای بچه ها غذا حاضری میگرفتم مطمئن بودم بقیه هم گشنشونه اروم سمت قفسه اب میوه ها رفتم یه اب میوه نظرم رو جلب کرد لبخند زدم اون همیشه دوست داشت از این نوشیدنیا بخوره خواستم یدونه وردارم که
+ ببخشیدددد
اون........ل....لیسا بود یک لحظه نگاه اون هم به من قفل شد چند دقیقه به هم زل زدیم
ذهن جنی : نه این واقعیت نداره خ...خودم جس..جسدش رو دیدم
سرم رو تکون دادم تا حواسم جمع شه از کنار اون خانم رد شدم و یه قهوه ورد داشتم کاترین قوه میخورد ؟ خواستم حرکت کنم که دستم کشیده شد و دوباره محو چشمای اون زن شدم چرا؟ چرا انقدر شبیه لیسا بود
& ببخشید...... دستم
+ جنی خودتی ؟
بدون توجه به حرف من حرف زد خشکم زد انگار یه اب سرد ریختن روم سرم رو سریع بالا اوردم اره خودش بود او...اون لیسای من بود اروم داشتم تمام اجزای صورتشو نگا میکردم خندید دلم برای این خنده ها تنگیده بود
+ دختر خوردیم سیر نشدی؟
خودمو جمع کردم اما نمیتونستم که گوشیم زنگ خورد میخواستم بردارم و زمین و زمان و فش بدم ولی ......رئیس بود نمی تونستم فش بدم اروم برداشتم و مشغول صحبت شدم و دیگه متوجه رفتن لیسا نشدم منم نا امید از اینکه توهم زدم رفتم ولی اون خانم با حرفش مطمعنم کرد که خواب ندیدم
* اون خانمی که رفت پرداخت کرد خریداتون رو
ممنونی گفتم و کیسه ها رو برداشتم پس...لی..ل.یسا زنده بود خنده ی غم ناکی کردم و سمت اداره حرکت کردم اما بغض تمام بدنم رو گرفته بود کاش همون لحظه بغلش میکردم بدون اینکه بدونم اشک از چشمام خارج شد بلند شدم و سمت حیاط رفتم
پایان فلش بک *
+ وو....واااو ام خب پس چرا بغلش کردی
& نمیخواستم اگه میشستم باهاش صحبت میکردم مجبور بودم دسگیرش کنم
+ چی چرا؟
& چون مواد فروشه وقتی جسد جعلیش پیدا شد پروندش هم بسته شد منم به مدت چند هفته دیگه نیومدم
+اوه ام بدبختی ها رو ......حالا .......قهوه من کوووو
از ........
^ تو معدش میمونه ؟
+ نه به سرعت محو میشه اما ممکنه اختلالش داخل مغز بمونه البته اگه نمیخواین ببرمش بعد شمام بیننده زیاد داره دیرش نشه زشت میشه
× میخریمش
لیسا لبخندی از سر رضایت زد و بلند شد و از بادیگارد کیسه پول رو گرفت و با یه چشمک راه رو کج کرد
ذهن لیسا : اوپس یادم رفت بگم ممکنه رو خودشون اثر بزاره حیح ول کن ولی......اگه دست خالی برم کوک خونه باشه چی بگم بهش نه بریم فروشگاه یه خریدی کنیم اره
ویو جنی *
داشتم برای بچه ها غذا حاضری میگرفتم مطمئن بودم بقیه هم گشنشونه اروم سمت قفسه اب میوه ها رفتم یه اب میوه نظرم رو جلب کرد لبخند زدم اون همیشه دوست داشت از این نوشیدنیا بخوره خواستم یدونه وردارم که
+ ببخشیدددد
اون........ل....لیسا بود یک لحظه نگاه اون هم به من قفل شد چند دقیقه به هم زل زدیم
ذهن جنی : نه این واقعیت نداره خ...خودم جس..جسدش رو دیدم
سرم رو تکون دادم تا حواسم جمع شه از کنار اون خانم رد شدم و یه قهوه ورد داشتم کاترین قوه میخورد ؟ خواستم حرکت کنم که دستم کشیده شد و دوباره محو چشمای اون زن شدم چرا؟ چرا انقدر شبیه لیسا بود
& ببخشید...... دستم
+ جنی خودتی ؟
بدون توجه به حرف من حرف زد خشکم زد انگار یه اب سرد ریختن روم سرم رو سریع بالا اوردم اره خودش بود او...اون لیسای من بود اروم داشتم تمام اجزای صورتشو نگا میکردم خندید دلم برای این خنده ها تنگیده بود
+ دختر خوردیم سیر نشدی؟
خودمو جمع کردم اما نمیتونستم که گوشیم زنگ خورد میخواستم بردارم و زمین و زمان و فش بدم ولی ......رئیس بود نمی تونستم فش بدم اروم برداشتم و مشغول صحبت شدم و دیگه متوجه رفتن لیسا نشدم منم نا امید از اینکه توهم زدم رفتم ولی اون خانم با حرفش مطمعنم کرد که خواب ندیدم
* اون خانمی که رفت پرداخت کرد خریداتون رو
ممنونی گفتم و کیسه ها رو برداشتم پس...لی..ل.یسا زنده بود خنده ی غم ناکی کردم و سمت اداره حرکت کردم اما بغض تمام بدنم رو گرفته بود کاش همون لحظه بغلش میکردم بدون اینکه بدونم اشک از چشمام خارج شد بلند شدم و سمت حیاط رفتم
پایان فلش بک *
+ وو....واااو ام خب پس چرا بغلش کردی
& نمیخواستم اگه میشستم باهاش صحبت میکردم مجبور بودم دسگیرش کنم
+ چی چرا؟
& چون مواد فروشه وقتی جسد جعلیش پیدا شد پروندش هم بسته شد منم به مدت چند هفته دیگه نیومدم
+اوه ام بدبختی ها رو ......حالا .......قهوه من کوووو
از ........
۱۰.۴k
۲۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.