فیک
فقط من ، فقط تو
ک یهو ارباب میاد
ارباب: چ خبرتونه. هنوز بزارید یک روز بگذره بعد مگه بچه اید
تهیونگ: پدربزرگ خودتون ...
ارباب: حرففف نباشه درسته الان تو اربابی ولی بدون از من بالاتر نیستی
و تو ات فردا باید بری مدرسه الان نباید خواب باشی؟
ات ک ب صورت ارباب نگاه نمیکرد چون دلش اینطور نمی خواست حتی دیگه ارباب رو پدربزرگ هم صدا نکرد و با حالت سرد در حالی ک نگاه ش ب زمین بود برگشت و گفت: بله ارباب من معذرت میخوام
تهیونگ : معذرت می خوام پدربزرگ
ارباب: برید ! سریع
و هر کردم ب سمت اتاق خودشون رفتن
فلش بک فردا صبح
ات با سختی چشمام رو باز کردم و دیدم صدای در میاد
ات: بله
خدمتکار: خانم لطفاً بیدار شید و تا بیست دقیقه دیگه سر میز صبحانه باشید
ات: پوف خدااا باشه تو برو
ات پاشد و کارهای لازم رو انجام داد و لباس فرم مدرسه ش رو پوشید و از اتاق خارج شد .
ات
وقتی رفتم پایین همه شون بودن ب هموشون ی سلام و صبح بخیر خشک و خالی گفتم و نشستم رو تنها صندلی خالی ک کنار تهیونگ بود.
شروع کرد ب خوردن ک یهو پدر تهیونگ گفت
پدر تهیونگ: آمم ات نظرت درباره ی سفر با تهیونگ چیه
ات: چی
پدر ات: درسته دختر عمو پسر عموی هم هستید ولی خب چند سال از هم دور بودید بلاخره باید خصوصیات اخلاقی هم رو بدونید
ات: از نظر من نیازی نیست
مادر تهیونگ: ات چرا اینطوری میکنی انگار ک تهیونگ واقعا با خواست خودش تورو انتخاب کرده ک انقد ناز میکنی
ات: ب خواست منم نبوده زن عمو جان! من حاضر شدم بخاطر این اتفاق کسی ک عاشقشم رو ول کنم شما ....
ارباب: بسسس کنید ات حرف دهنتو بفهم
پیش تهیونگ در مورد ی پسر دیگه صحبت میکنی؟
تهیونگ ک ی نیش خود ب لب داشت گفت
تهیونگ : مشکلی نیست پدربزرگ
ات ک دیگه ب جنون رسیده بود از سر میز بلند شد ک
تهیونگ: بشین ! داریم مثلا صحبت میکنیم
ات: دیرم شده
تهیونگ: گفتم بشین
دست ات رو خیلی محکم گرفته بود طوری ک ات مطمئن بود ک بعدا جاش کبود میشه
ات: آخ خی خیلی خوب باشه
تهیونگ: آم نظر من اینکه بریم کشور ایتالیا نظرت چیه ات؟
ات ک از نگاه تهیونگ ترسیده بود آب دهنش رو قورت داد و گفت
ات: خو خوبه
تهیونگ: خب پس عالی شد برای سه روز دیگه بلیط گرفتم آماده باش در ضمن بعد از ظهر حاضر باش بذاره بریم خرید
ات : ب بله
با اجازه
مادربزرگ: ات جانم مراقب خودت باش باشه
ات ی لبخند از دلگرمی تنها عضو خانواده ک نگرانش بود ب لبش اومد
ات: بله مادربزرگ
پاک رو از در ک بیرون گذاشتم دو تا بادیگارد پشت سرم سبز شدن
ات: هاااا چیه
بادیگارد: عذر می خوام خانم ولی ما باید همراهتون باشیم
ات: ب دستور کی
بادیگارد: ب دستور ارباب و آقای کیم تهیونگ
ات: اوک اوکی بریم
ات سوار ماشین شد و بادیگارد ها هم کنارش نشستن
ات: نکنه شوخیتون گرفته مگه مجرم گیر آوردید
بادیگارد ها بی تفاوت ب بر قر قر های ات ب روی روشون خیره بودن تا اینکه دم در دبیرستان رسیدن
ات : اگه اجازه بدید پیاده بشم
بادیگارد: بفرمایید
ات داشت ب طرف در دبیرستان میرفت ک متوجه شد هنوز بادیگارد ها پشت سرش دارن میان ات ک دیگه زده بود ب سیم آخر گفت
ات: نکنه حتما تا تو کلاس هم میخواید باهام بیاید این مسخره بازی های چیه دیگه
بادیگارد: درست میفرماید ما تا آخر مدرسه همراه شما هستیم
ات ک دیگه حرفی برای گفتن نداشت داخل کلاس رفت ک کوک رو دید
کوک: بههه سلام بر زرشک خودم ات ! اینها دیگه کجا میان؟
ات:.....
شرط پارت بعد:
۵۵تا لایک ۶۰تا کامنت
ک یهو ارباب میاد
ارباب: چ خبرتونه. هنوز بزارید یک روز بگذره بعد مگه بچه اید
تهیونگ: پدربزرگ خودتون ...
ارباب: حرففف نباشه درسته الان تو اربابی ولی بدون از من بالاتر نیستی
و تو ات فردا باید بری مدرسه الان نباید خواب باشی؟
ات ک ب صورت ارباب نگاه نمیکرد چون دلش اینطور نمی خواست حتی دیگه ارباب رو پدربزرگ هم صدا نکرد و با حالت سرد در حالی ک نگاه ش ب زمین بود برگشت و گفت: بله ارباب من معذرت میخوام
تهیونگ : معذرت می خوام پدربزرگ
ارباب: برید ! سریع
و هر کردم ب سمت اتاق خودشون رفتن
فلش بک فردا صبح
ات با سختی چشمام رو باز کردم و دیدم صدای در میاد
ات: بله
خدمتکار: خانم لطفاً بیدار شید و تا بیست دقیقه دیگه سر میز صبحانه باشید
ات: پوف خدااا باشه تو برو
ات پاشد و کارهای لازم رو انجام داد و لباس فرم مدرسه ش رو پوشید و از اتاق خارج شد .
ات
وقتی رفتم پایین همه شون بودن ب هموشون ی سلام و صبح بخیر خشک و خالی گفتم و نشستم رو تنها صندلی خالی ک کنار تهیونگ بود.
شروع کرد ب خوردن ک یهو پدر تهیونگ گفت
پدر تهیونگ: آمم ات نظرت درباره ی سفر با تهیونگ چیه
ات: چی
پدر ات: درسته دختر عمو پسر عموی هم هستید ولی خب چند سال از هم دور بودید بلاخره باید خصوصیات اخلاقی هم رو بدونید
ات: از نظر من نیازی نیست
مادر تهیونگ: ات چرا اینطوری میکنی انگار ک تهیونگ واقعا با خواست خودش تورو انتخاب کرده ک انقد ناز میکنی
ات: ب خواست منم نبوده زن عمو جان! من حاضر شدم بخاطر این اتفاق کسی ک عاشقشم رو ول کنم شما ....
ارباب: بسسس کنید ات حرف دهنتو بفهم
پیش تهیونگ در مورد ی پسر دیگه صحبت میکنی؟
تهیونگ ک ی نیش خود ب لب داشت گفت
تهیونگ : مشکلی نیست پدربزرگ
ات ک دیگه ب جنون رسیده بود از سر میز بلند شد ک
تهیونگ: بشین ! داریم مثلا صحبت میکنیم
ات: دیرم شده
تهیونگ: گفتم بشین
دست ات رو خیلی محکم گرفته بود طوری ک ات مطمئن بود ک بعدا جاش کبود میشه
ات: آخ خی خیلی خوب باشه
تهیونگ: آم نظر من اینکه بریم کشور ایتالیا نظرت چیه ات؟
ات ک از نگاه تهیونگ ترسیده بود آب دهنش رو قورت داد و گفت
ات: خو خوبه
تهیونگ: خب پس عالی شد برای سه روز دیگه بلیط گرفتم آماده باش در ضمن بعد از ظهر حاضر باش بذاره بریم خرید
ات : ب بله
با اجازه
مادربزرگ: ات جانم مراقب خودت باش باشه
ات ی لبخند از دلگرمی تنها عضو خانواده ک نگرانش بود ب لبش اومد
ات: بله مادربزرگ
پاک رو از در ک بیرون گذاشتم دو تا بادیگارد پشت سرم سبز شدن
ات: هاااا چیه
بادیگارد: عذر می خوام خانم ولی ما باید همراهتون باشیم
ات: ب دستور کی
بادیگارد: ب دستور ارباب و آقای کیم تهیونگ
ات: اوک اوکی بریم
ات سوار ماشین شد و بادیگارد ها هم کنارش نشستن
ات: نکنه شوخیتون گرفته مگه مجرم گیر آوردید
بادیگارد ها بی تفاوت ب بر قر قر های ات ب روی روشون خیره بودن تا اینکه دم در دبیرستان رسیدن
ات : اگه اجازه بدید پیاده بشم
بادیگارد: بفرمایید
ات داشت ب طرف در دبیرستان میرفت ک متوجه شد هنوز بادیگارد ها پشت سرش دارن میان ات ک دیگه زده بود ب سیم آخر گفت
ات: نکنه حتما تا تو کلاس هم میخواید باهام بیاید این مسخره بازی های چیه دیگه
بادیگارد: درست میفرماید ما تا آخر مدرسه همراه شما هستیم
ات ک دیگه حرفی برای گفتن نداشت داخل کلاس رفت ک کوک رو دید
کوک: بههه سلام بر زرشک خودم ات ! اینها دیگه کجا میان؟
ات:.....
شرط پارت بعد:
۵۵تا لایک ۶۰تا کامنت
۸۱.۰k
۱۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.