تکپارتی از جونگ کوک
تکپارتی از جونگ کوک
ات: من حدود یکسال و نیمه که با کوک ازدواج کردم من و اون دیوانه بار عاشقه همیم و برای هم جونمون رو هم می دیم، اما همیشه می ترسم که کوک رو از دست بدم، این ترسم از روزی شروع شد که چند تا تئوریست چند تا سلبریتی رو کشتن همیشه وحشت دارم که یع وقت کوک رو بکشن پس همیشع هر جا که میره باهاش میام
......
کوک: ات من دارم میرم بیرونن
ات: چی.. کجا.. میخوای بری هومم..
کوک: ات می خوام برم پیش اعضا
ات: خب.. خب.. وایسا الان حاظر می شم
کوک: ببین ات.. اتفاقی برای من نمی یفته بهت قول می دم
ات: اماا
ویو راوی: ات اومد حرف بزنه که کوک دستاشو گرفت
کوک: بهت قول می دم چیزیم نمیشه... بعدشم ما به هم قول دادیم که وقتی همو صدا می کنیم حتما در هر شرایطی باید جواب هم رو بدیم
باشه؟
ات: هوف باشهاما اول بگو چه جایی می ری
کوک: باشه اگه خیالت راحت میشه خونه ی شوگا
ویو راوی: ات بقلش کرد و گفت مراقب خودت باش
(پرش زمانی به سه ساعت بعد)
ویو راوی: ات رفت جلوی پنجره و دید که کوک جلوی دره و اروم اروم داره میاد
و ات سریع لباس مناسب پوشید و رفت پایین تا کوک رو سوپرایز کنه
ات رسید به پایین دوید سمت کوک
ات: کوککک
کوک:(با لبخند) اتت
ویو راوی: رسید به کوک که یهو یع تیر به سمت کوک پرتاب شد.... هنوز کسی نمیدونه چه جوری ولی. ـ ات اومد و جلوی کوک وتیر به قلب ات برخورد کرد
(پرش زمانی بع یکساعت بعد)
ویو راوی: ات تو اتاق عمل بود و کوک جلوی در نشسته بود کوک همینطوری داشت گریه می کرد
کوک: اگه من نمی رفتم بیرون
اگه به حرفش گوش می دادم
اگه نمی زاشتم بیاد جلوم
ویو راوی: کوک اونقدر گریه کرد که بیهوش شد
(پرش زمانی به یک ساعت بعد)
ویو راوی: کوک به هوش اومده بود و جلوی در مدام بی تابی می کرد
دکتر از اتاق عمل بیرون اومد
کوک: د.. د.. د.. دکتر ع.. ع.. عمل چطور بود..
دکتر: متاستفمم
ویو راوی: و بعله ات مرد
ادمین بلا
ات: من حدود یکسال و نیمه که با کوک ازدواج کردم من و اون دیوانه بار عاشقه همیم و برای هم جونمون رو هم می دیم، اما همیشه می ترسم که کوک رو از دست بدم، این ترسم از روزی شروع شد که چند تا تئوریست چند تا سلبریتی رو کشتن همیشه وحشت دارم که یع وقت کوک رو بکشن پس همیشع هر جا که میره باهاش میام
......
کوک: ات من دارم میرم بیرونن
ات: چی.. کجا.. میخوای بری هومم..
کوک: ات می خوام برم پیش اعضا
ات: خب.. خب.. وایسا الان حاظر می شم
کوک: ببین ات.. اتفاقی برای من نمی یفته بهت قول می دم
ات: اماا
ویو راوی: ات اومد حرف بزنه که کوک دستاشو گرفت
کوک: بهت قول می دم چیزیم نمیشه... بعدشم ما به هم قول دادیم که وقتی همو صدا می کنیم حتما در هر شرایطی باید جواب هم رو بدیم
باشه؟
ات: هوف باشهاما اول بگو چه جایی می ری
کوک: باشه اگه خیالت راحت میشه خونه ی شوگا
ویو راوی: ات بقلش کرد و گفت مراقب خودت باش
(پرش زمانی به سه ساعت بعد)
ویو راوی: ات رفت جلوی پنجره و دید که کوک جلوی دره و اروم اروم داره میاد
و ات سریع لباس مناسب پوشید و رفت پایین تا کوک رو سوپرایز کنه
ات رسید به پایین دوید سمت کوک
ات: کوککک
کوک:(با لبخند) اتت
ویو راوی: رسید به کوک که یهو یع تیر به سمت کوک پرتاب شد.... هنوز کسی نمیدونه چه جوری ولی. ـ ات اومد و جلوی کوک وتیر به قلب ات برخورد کرد
(پرش زمانی بع یکساعت بعد)
ویو راوی: ات تو اتاق عمل بود و کوک جلوی در نشسته بود کوک همینطوری داشت گریه می کرد
کوک: اگه من نمی رفتم بیرون
اگه به حرفش گوش می دادم
اگه نمی زاشتم بیاد جلوم
ویو راوی: کوک اونقدر گریه کرد که بیهوش شد
(پرش زمانی به یک ساعت بعد)
ویو راوی: کوک به هوش اومده بود و جلوی در مدام بی تابی می کرد
دکتر از اتاق عمل بیرون اومد
کوک: د.. د.. د.. دکتر ع.. ع.. عمل چطور بود..
دکتر: متاستفمم
ویو راوی: و بعله ات مرد
ادمین بلا
۲۳.۶k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.