part ①⑥🦭👩🦯
بورام « یونگی در قلبش رو برای هر کسی باز نمیکنه... وقتی ربکا رو داره منو میخواد چیکار؟
وئول « من مطمئنم ربکا کاسه ای زیر نیم کاسه اش داره
بورام « شاید.... تا رسیدن به عمارت مین حرفی بینمون رد و بدل نشد!
_ وئول غرق فکر و خیال بود و بورام به فکر آینده نامعلومی که در انتظارش بود! با رسیدن به عمارت ماشین رو نگه داشت و بعد از قفل کردن در ماشین به راه افتادن . .. خدمه با دیدن بورام تعظیم کردن و راه رو نشون دادن... صدای خنده های پدر بزرگش رو به خوبی میشنید! تخصصش بدبخت کردن بچه هاش بود...
وئول « وقتی به سالن اصلی رسیدیم تعظیم کردم و گوشه ای کنار بورام نشستم... پدربزرگش با خوشحالی تاریخ تایین میکرد و بورام غرق در فکر بود.... برای لحظه ای نگاهم به جیهوپ اوفتاد! نسبت به دوسال پیش جذابتر شده بود.... بورام عاشق بود و نگاه های یه عاشق رو به خوبی میشناخت... همون روز اولی که جیهوپ رو دیدم یک دل نه صد دل عاشقش شدم اما جیهوپ کجا و من کجا! با تکون های شدیدی با تعجب به بورام خیره شدم که آروم کنار گوشم گفت
بورام « هی جیهوپ کارت داره
وئول « اسکلم کردی؟
بورام « مگه مرض دارم... تو برو با عشقت خلوت کن منم باید برم یونگی کارم داره!
_چهار نفرشون اصلا حوصله موندن توی این جمع سمی رو نداشتن ! جیهوپ دوست داشت بدونه وئول توی آمریکا چیکار کرده و بورام چه چیزایی بهش گفته و البته کمی هم دلتنگ بود! نمیدونست حسی که به وئول داره چیه! فراتر از دوستی و کمتر از عشق...
یونگی « دست بورام رو گرفتم و به طرف اتاقم رفتیم... بورام برعکس صبح مخالفتی نکرد و آروم دنبالم میومد... دستگیره در رو گرفتم و بعد از ورودمون به اتاق روی صندلی مقابل بورام نشستم... خب... ربکا چی بهت گفته؟ البته باید بگم الان راجب من چی فکر میکنی؟ هوم... پس بزار بگم... با خودت گفتی ...
بورام « میشه، قبلش یه سوال بپرسم؟
یونگی « بپرس!
بورام « واقعا عاشق ربکایی؟
یونگی « بورام
بورام « جوابم رو بده
یونگی « اره! دوستش دارم اما الان این عشق باید تبدیل به خاکستر بشه چون اونقدر پست نیستم که وقتی یه زن توی زندگیمه به فکر زن دیگه ای باشم
بورام « اگه.. اگه بهت ثابت کنم میخواد برشکستت کنه چی؟ بازم دوستش داری؟
یونگی « ت... تو چی گفتی؟
بورام « نه تنها من! بلکه همه میدونن زندگی یه مدل پر از خلافه! من... من مطمئنم یه نقشه ای داره که بهت نزدیک شده
یونگی « بورام! مطمئن باشم شاخک های حسادت زنانت فعال نشده و چرت و پرت نمیگی؟
بورام « بهم چهار روز مهلت بده...
یونگی « نه
بورام « اخه چرااا؟؟؟
یونگی « اگه واقعا قصد زمین زدن منو داره پس یه حامی گردن کلفت حمایتش میکنه... نمیخوام خودت رو توی دردسر بندازی
بورام « باشه....
یونگی « بورام! الان اسم من روی توعه ... وای به حالت گوش نکنی
وئول « من مطمئنم ربکا کاسه ای زیر نیم کاسه اش داره
بورام « شاید.... تا رسیدن به عمارت مین حرفی بینمون رد و بدل نشد!
_ وئول غرق فکر و خیال بود و بورام به فکر آینده نامعلومی که در انتظارش بود! با رسیدن به عمارت ماشین رو نگه داشت و بعد از قفل کردن در ماشین به راه افتادن . .. خدمه با دیدن بورام تعظیم کردن و راه رو نشون دادن... صدای خنده های پدر بزرگش رو به خوبی میشنید! تخصصش بدبخت کردن بچه هاش بود...
وئول « وقتی به سالن اصلی رسیدیم تعظیم کردم و گوشه ای کنار بورام نشستم... پدربزرگش با خوشحالی تاریخ تایین میکرد و بورام غرق در فکر بود.... برای لحظه ای نگاهم به جیهوپ اوفتاد! نسبت به دوسال پیش جذابتر شده بود.... بورام عاشق بود و نگاه های یه عاشق رو به خوبی میشناخت... همون روز اولی که جیهوپ رو دیدم یک دل نه صد دل عاشقش شدم اما جیهوپ کجا و من کجا! با تکون های شدیدی با تعجب به بورام خیره شدم که آروم کنار گوشم گفت
بورام « هی جیهوپ کارت داره
وئول « اسکلم کردی؟
بورام « مگه مرض دارم... تو برو با عشقت خلوت کن منم باید برم یونگی کارم داره!
_چهار نفرشون اصلا حوصله موندن توی این جمع سمی رو نداشتن ! جیهوپ دوست داشت بدونه وئول توی آمریکا چیکار کرده و بورام چه چیزایی بهش گفته و البته کمی هم دلتنگ بود! نمیدونست حسی که به وئول داره چیه! فراتر از دوستی و کمتر از عشق...
یونگی « دست بورام رو گرفتم و به طرف اتاقم رفتیم... بورام برعکس صبح مخالفتی نکرد و آروم دنبالم میومد... دستگیره در رو گرفتم و بعد از ورودمون به اتاق روی صندلی مقابل بورام نشستم... خب... ربکا چی بهت گفته؟ البته باید بگم الان راجب من چی فکر میکنی؟ هوم... پس بزار بگم... با خودت گفتی ...
بورام « میشه، قبلش یه سوال بپرسم؟
یونگی « بپرس!
بورام « واقعا عاشق ربکایی؟
یونگی « بورام
بورام « جوابم رو بده
یونگی « اره! دوستش دارم اما الان این عشق باید تبدیل به خاکستر بشه چون اونقدر پست نیستم که وقتی یه زن توی زندگیمه به فکر زن دیگه ای باشم
بورام « اگه.. اگه بهت ثابت کنم میخواد برشکستت کنه چی؟ بازم دوستش داری؟
یونگی « ت... تو چی گفتی؟
بورام « نه تنها من! بلکه همه میدونن زندگی یه مدل پر از خلافه! من... من مطمئنم یه نقشه ای داره که بهت نزدیک شده
یونگی « بورام! مطمئن باشم شاخک های حسادت زنانت فعال نشده و چرت و پرت نمیگی؟
بورام « بهم چهار روز مهلت بده...
یونگی « نه
بورام « اخه چرااا؟؟؟
یونگی « اگه واقعا قصد زمین زدن منو داره پس یه حامی گردن کلفت حمایتش میکنه... نمیخوام خودت رو توی دردسر بندازی
بورام « باشه....
یونگی « بورام! الان اسم من روی توعه ... وای به حالت گوش نکنی
۲۴۸.۰k
۰۹ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.