چن پارتی کوک پارت: 13
با صدای در دیگع دست از غر زدن برداشتم و گفتم
هانا: بیا
خدمتکار بود داروهایی که میخواستم دستش بود
_خانم این داروهایی که میخواستین
داروها رو ازش گرفتم و همرو دراووردم سرم پایین بودو مشغول چک کردن داروها بودم خدمتکار سینی رو برداش داش سمت در میرف که با حرفی زد که باعث شد سرمو بلند کنم
_خانم به دکتر شخصی خبر بدیم
هانا: خودم دکترم میتونی بری
تعظیم کردو رف
چن تا قرص دراووردم و دادم دستش و ی لیوان اب از پارچ رو میز ریختم
وقتی قرصارو گذاش داخل دهنش لیوان ابوبردم جلو لبش و ابو بهش دادم خورد
هانا: اگه خوابت میاد بخواب
کوک: مثلا ازم بدت میادو اینجوری مراقبمی(خنده)(صدای گرفته)
هانا: چون تقصیر خودم بود که..... مریض شدی حالام بخواب
دراز کشید دستمو رو پیشونیش گذاشتم
هانا: خوبه تبت بند اومد
خیالم راحت شد حالش بهتر شده بود اصلا یادم رفته بود که ازش مثلا متنفرم که خودش یادم انداخت
صبح خیلی ترسیدم حالش بد شع
هانا: بخواب وقتی بیدارشدی باید برات سرم بزنم
پتورو کامل روش کشیدم
هانا: ببینم بلند شدی زندت نمیزارم
کوک: اصن حال بلند شدن دارم(صدای گرفته)
هانا: نه که تاحالا نکردی هروقت مریض میشدی منه بدبخت خودمو جر میدادم که پا نشی استراحت کنی ولی گوش نمیدادی
کوک: خوب یادته ها(خنده)
هانا: ایش اصن دلم میخواد یادم باشه نمیگم مریضی ها جوری میزنمت که با هیچی نتونن جمعت کنن
کوک: خشونت برا ی مریض اصلا خوب نیس(صدای گرفته، خنده)
از اتاق اومدم بیرون تا اومدم از پله ها برم پایین صدای ی دختر میومد که داش کوکو صدا میزد از پله ها رفتم پایین و وقتی دختررو دیدم خشکم زد
هانا: بیا
خدمتکار بود داروهایی که میخواستم دستش بود
_خانم این داروهایی که میخواستین
داروها رو ازش گرفتم و همرو دراووردم سرم پایین بودو مشغول چک کردن داروها بودم خدمتکار سینی رو برداش داش سمت در میرف که با حرفی زد که باعث شد سرمو بلند کنم
_خانم به دکتر شخصی خبر بدیم
هانا: خودم دکترم میتونی بری
تعظیم کردو رف
چن تا قرص دراووردم و دادم دستش و ی لیوان اب از پارچ رو میز ریختم
وقتی قرصارو گذاش داخل دهنش لیوان ابوبردم جلو لبش و ابو بهش دادم خورد
هانا: اگه خوابت میاد بخواب
کوک: مثلا ازم بدت میادو اینجوری مراقبمی(خنده)(صدای گرفته)
هانا: چون تقصیر خودم بود که..... مریض شدی حالام بخواب
دراز کشید دستمو رو پیشونیش گذاشتم
هانا: خوبه تبت بند اومد
خیالم راحت شد حالش بهتر شده بود اصلا یادم رفته بود که ازش مثلا متنفرم که خودش یادم انداخت
صبح خیلی ترسیدم حالش بد شع
هانا: بخواب وقتی بیدارشدی باید برات سرم بزنم
پتورو کامل روش کشیدم
هانا: ببینم بلند شدی زندت نمیزارم
کوک: اصن حال بلند شدن دارم(صدای گرفته)
هانا: نه که تاحالا نکردی هروقت مریض میشدی منه بدبخت خودمو جر میدادم که پا نشی استراحت کنی ولی گوش نمیدادی
کوک: خوب یادته ها(خنده)
هانا: ایش اصن دلم میخواد یادم باشه نمیگم مریضی ها جوری میزنمت که با هیچی نتونن جمعت کنن
کوک: خشونت برا ی مریض اصلا خوب نیس(صدای گرفته، خنده)
از اتاق اومدم بیرون تا اومدم از پله ها برم پایین صدای ی دختر میومد که داش کوکو صدا میزد از پله ها رفتم پایین و وقتی دختررو دیدم خشکم زد
۷.۶k
۲۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.