همیشه بد نیست
همیشه بد نیست
(پارت۱۰)
منم به تلویزیون نگاه کردم.چقد خفن بازی میکنن. چقدم که درازن. حالا ران چی این همه کار کرده اندازه قارچه.هیچیم بلد نیس.نه دروغ گفتم خیلی بلده.مخصوصا تو بوسیدن دیگه عالیه.فک کنم اگه اون بوسه رو ی اتفاق خوب در نظر بگیرم خیلی خوب بشه.من که روش کراشم پس مشکلش چیه.پس از این به بعد غم ممنوع. گیلیگیلی.
_جینی
_ها؟
_ها نه بله
_عروس رفته گل بیاره
_هر هر چص نمک
_خیلی خب بابا چیه؟
_بیا منو ماساژ بده
_چرا؟
_چون من میگم.
_نمیخوام
_بیا دیگه اذیت نکن
ای بابا عجب گیری کردم.همین کم مونده من برم ماساژش بدم.پوففف.بیخیال هیجین اون برادرته.رفتم تو آشپزخونه خونه تا میوه بیارم.
_کجا رفتی پس؟
_میوه بیارم الان میام
_باشه
میوه ها رو از تو یخچال برداشتم گذاشتم جلوی ران و خودمم نشستم رو کمرش و شروع به ماساژ دادن شونه ها و کمرش کردم.اونم مثل ی پادشاه داشت واسه خودش موز میخورد.موز... موز. نه نباید بهش فک کنی.نههه. یعنی ران...نه نباید... ولی یعنی چقده... عه بسه دیگه.یعنی جینا دردش میاد.اه خاک بر سرم.شت دلم خواست. نههه ولش ده دقیقه خودمو سرگرم کنم میره. پس دوباره شروع به ماساژ دادنش کردم.که مامان و بابا آماده شده از اتاق اومدن بیرون.اومدم بپرسم کجا میرن که کلانتر محل زود تر پرسید.
_مامان کوجا ( گایز اشتباه ننوشتم همین جوری میگه) میرید؟
_داریم میریم پیش عمه خانومت
_باشه خدافظ
نههه منم دلم میخواد برم.کجا خدافظ سریع از روی ران بلند شدم و گفتم
_وایسین منم میام.میخوام بیام با عمه دعوا کنم
و بعدش بازو هامو نشون دادم. که البته اندازه تار مو بودن.
_هیجینم. بابایی. هیچکس جز آدم بزرگا اونجا نیستن. همه عمه ها و عمو اونجان
_خب منم آدم بزرگم
_نخیر تو ۱۴ سالته یعنی بچه ای
_تاکو الان میام دهنتو گل میگیرممم
_راس میگه هیجین
_ماماننن منم میخوام بیامم
_ران بیا بگیرش کشت منو
_مامان تو رو خدا
ران اومد و بغلم کرد و کلا منو تو بغلش قایم کرد ولی من ی عالمه تقلا کردم مگه میزاره وحشی آمازونی. تو سینش جیغ زدم
_مامانن
_رفتن
گریم گرفت. منم میخواستم برم ولی منو نبردن حتما ی عالمه چیز خوشمزه میخورن.
_تاکووو منم هق ( گریه اس مثلااااا) میخواستم برم هق
_هیجین؟
_مرگ
_چرا داری گریه میکنی؟ مگه انقد چیز مهمی بود؟
_معلومه حتما اونا اونجا ی عالمه چیز خوشمزه میخورن. منم میخوامم
شروع به خندیدن کرد. اصلا چیز خنده داری نیس اونا دارن چیزای خوشمزه میخورن ولی من نه هر کی بود گریه میکرد.بعد این آمازونی داره میخنده. تازه لپامم میکشه
_هنوز خیلی بچه ای
_نخیرم من ۱۴ سالمه . ی نوجوونم
_باشه نوجوون آماده شو بریم برات ی عالمه چیزای خوشمزه بخرم
_واقعا؟ تو که از منم بدبخت تری. پول نداری.پول تو جیبیاتو هفته پیش رفتیم اون پارکه که کشتی داشت و بعدشم با پول من بستنی خوردیم
_دارم نترس
_ی عالمه دیگه؟
_آره ی عالمه
_پس من رفتم آماده شم
با خوشحالی رفتم تو اتاقم.عررر چقد ران خوبه ولی بعضی وقتا مثل الان.ای کاش به جای داداشم دوست پسرم بود. ولی نیس همین که داداشمه خودش خیلیه.آماده شدم و رفتم پایین تا با ران بریم خرید.
(پارت۱۰)
منم به تلویزیون نگاه کردم.چقد خفن بازی میکنن. چقدم که درازن. حالا ران چی این همه کار کرده اندازه قارچه.هیچیم بلد نیس.نه دروغ گفتم خیلی بلده.مخصوصا تو بوسیدن دیگه عالیه.فک کنم اگه اون بوسه رو ی اتفاق خوب در نظر بگیرم خیلی خوب بشه.من که روش کراشم پس مشکلش چیه.پس از این به بعد غم ممنوع. گیلیگیلی.
_جینی
_ها؟
_ها نه بله
_عروس رفته گل بیاره
_هر هر چص نمک
_خیلی خب بابا چیه؟
_بیا منو ماساژ بده
_چرا؟
_چون من میگم.
_نمیخوام
_بیا دیگه اذیت نکن
ای بابا عجب گیری کردم.همین کم مونده من برم ماساژش بدم.پوففف.بیخیال هیجین اون برادرته.رفتم تو آشپزخونه خونه تا میوه بیارم.
_کجا رفتی پس؟
_میوه بیارم الان میام
_باشه
میوه ها رو از تو یخچال برداشتم گذاشتم جلوی ران و خودمم نشستم رو کمرش و شروع به ماساژ دادن شونه ها و کمرش کردم.اونم مثل ی پادشاه داشت واسه خودش موز میخورد.موز... موز. نه نباید بهش فک کنی.نههه. یعنی ران...نه نباید... ولی یعنی چقده... عه بسه دیگه.یعنی جینا دردش میاد.اه خاک بر سرم.شت دلم خواست. نههه ولش ده دقیقه خودمو سرگرم کنم میره. پس دوباره شروع به ماساژ دادنش کردم.که مامان و بابا آماده شده از اتاق اومدن بیرون.اومدم بپرسم کجا میرن که کلانتر محل زود تر پرسید.
_مامان کوجا ( گایز اشتباه ننوشتم همین جوری میگه) میرید؟
_داریم میریم پیش عمه خانومت
_باشه خدافظ
نههه منم دلم میخواد برم.کجا خدافظ سریع از روی ران بلند شدم و گفتم
_وایسین منم میام.میخوام بیام با عمه دعوا کنم
و بعدش بازو هامو نشون دادم. که البته اندازه تار مو بودن.
_هیجینم. بابایی. هیچکس جز آدم بزرگا اونجا نیستن. همه عمه ها و عمو اونجان
_خب منم آدم بزرگم
_نخیر تو ۱۴ سالته یعنی بچه ای
_تاکو الان میام دهنتو گل میگیرممم
_راس میگه هیجین
_ماماننن منم میخوام بیامم
_ران بیا بگیرش کشت منو
_مامان تو رو خدا
ران اومد و بغلم کرد و کلا منو تو بغلش قایم کرد ولی من ی عالمه تقلا کردم مگه میزاره وحشی آمازونی. تو سینش جیغ زدم
_مامانن
_رفتن
گریم گرفت. منم میخواستم برم ولی منو نبردن حتما ی عالمه چیز خوشمزه میخورن.
_تاکووو منم هق ( گریه اس مثلااااا) میخواستم برم هق
_هیجین؟
_مرگ
_چرا داری گریه میکنی؟ مگه انقد چیز مهمی بود؟
_معلومه حتما اونا اونجا ی عالمه چیز خوشمزه میخورن. منم میخوامم
شروع به خندیدن کرد. اصلا چیز خنده داری نیس اونا دارن چیزای خوشمزه میخورن ولی من نه هر کی بود گریه میکرد.بعد این آمازونی داره میخنده. تازه لپامم میکشه
_هنوز خیلی بچه ای
_نخیرم من ۱۴ سالمه . ی نوجوونم
_باشه نوجوون آماده شو بریم برات ی عالمه چیزای خوشمزه بخرم
_واقعا؟ تو که از منم بدبخت تری. پول نداری.پول تو جیبیاتو هفته پیش رفتیم اون پارکه که کشتی داشت و بعدشم با پول من بستنی خوردیم
_دارم نترس
_ی عالمه دیگه؟
_آره ی عالمه
_پس من رفتم آماده شم
با خوشحالی رفتم تو اتاقم.عررر چقد ران خوبه ولی بعضی وقتا مثل الان.ای کاش به جای داداشم دوست پسرم بود. ولی نیس همین که داداشمه خودش خیلیه.آماده شدم و رفتم پایین تا با ران بریم خرید.
۲.۶k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.