'شوالیه'
'شوالیه'
"part 17"
_______________________
بدبخت فک کنم واسه اولین باره ریخته منو میبینه
چون همیشه خارج از وقت از مدرسه میزنم بیرون.یا خودم مدرسه
رو میپیچونم یا بابام میاد منو به زور میبره.رسیدم خونه زویی مث
همیشه رو کاناپه ولو بود درحاله خوردن.میتونم بگم تنبل ترین
آدمیه که دیدم.این تو شرکت دقیقا چیکار میکنه؟
زویی:سالم دردسر اعظم
_کوفت
_جای تشکرته؟با اون دسته گل دیشبت پای منم گیر بود
_فعال که بابا چیزی نگفت
_چون اگه صداشو درمیاورد مامان میفهمید
_مگه مامان اومده
_آره دیشب
_نمیدونم بذارم پای خوش شانسی یا بدشانسی
صدای کفشای پاشنه بلندشو شنیدم از راه پله پایین میومد.اوه مای
مامی.
نیشمو باز کردم:سالم مامی
مامی:علیک سالم
چقد توپش پره
مامی:بوی دردسر به مشامم میرسه
تودلم:چقد حس بویاییت قویه
زویی:مامی دردسر کجا بود؟همه چی آرومه
چنان به زویی نگاه کرد که انگار با نگاهش داشت میگفت
خرخودتی
مامی:باشه بگذریم
منو زویی به طرز خیلی ضایعی یه نفس عمیق کشیدیم که از نگاه
تیزبین مامی مخفی نموند.
اومد نشست کناره من.
مامی:از شوهر خواهرم یه چیزایی شنیدم
من:اون کال حرف زیاد میزنه
_خوشم نمیاد چنین آدمی رو پسره من عیب بذاره.
_مامی بش توجه نکن.امسال ساله آخرمه
_امیدوارم از این بیشتر خرابکاری نکنی
زیرلب:سعیمو میکنم
_چیزی گفتی؟
_نه
_زویی انقد اون آشغاال رو نخور.قیافتو ببین زیره چشمات گود
افتاده
_ازبس مث معتادا میخابه خخخ
_نیشتو ببند پسره ی احمق با برادر بزرگ ترت اینطوری حرف
نزن.
زویی هم از پشتش برام زبون درآورد.
مامی:من میرم شرکت پدرت اوضاع رو چک کنم.
من و زویی:باشه مامی مراقب خودت باش.
بعدش با تعجب بهم نگاه کردیم.
____________________________
🖤
"part 17"
_______________________
بدبخت فک کنم واسه اولین باره ریخته منو میبینه
چون همیشه خارج از وقت از مدرسه میزنم بیرون.یا خودم مدرسه
رو میپیچونم یا بابام میاد منو به زور میبره.رسیدم خونه زویی مث
همیشه رو کاناپه ولو بود درحاله خوردن.میتونم بگم تنبل ترین
آدمیه که دیدم.این تو شرکت دقیقا چیکار میکنه؟
زویی:سالم دردسر اعظم
_کوفت
_جای تشکرته؟با اون دسته گل دیشبت پای منم گیر بود
_فعال که بابا چیزی نگفت
_چون اگه صداشو درمیاورد مامان میفهمید
_مگه مامان اومده
_آره دیشب
_نمیدونم بذارم پای خوش شانسی یا بدشانسی
صدای کفشای پاشنه بلندشو شنیدم از راه پله پایین میومد.اوه مای
مامی.
نیشمو باز کردم:سالم مامی
مامی:علیک سالم
چقد توپش پره
مامی:بوی دردسر به مشامم میرسه
تودلم:چقد حس بویاییت قویه
زویی:مامی دردسر کجا بود؟همه چی آرومه
چنان به زویی نگاه کرد که انگار با نگاهش داشت میگفت
خرخودتی
مامی:باشه بگذریم
منو زویی به طرز خیلی ضایعی یه نفس عمیق کشیدیم که از نگاه
تیزبین مامی مخفی نموند.
اومد نشست کناره من.
مامی:از شوهر خواهرم یه چیزایی شنیدم
من:اون کال حرف زیاد میزنه
_خوشم نمیاد چنین آدمی رو پسره من عیب بذاره.
_مامی بش توجه نکن.امسال ساله آخرمه
_امیدوارم از این بیشتر خرابکاری نکنی
زیرلب:سعیمو میکنم
_چیزی گفتی؟
_نه
_زویی انقد اون آشغاال رو نخور.قیافتو ببین زیره چشمات گود
افتاده
_ازبس مث معتادا میخابه خخخ
_نیشتو ببند پسره ی احمق با برادر بزرگ ترت اینطوری حرف
نزن.
زویی هم از پشتش برام زبون درآورد.
مامی:من میرم شرکت پدرت اوضاع رو چک کنم.
من و زویی:باشه مامی مراقب خودت باش.
بعدش با تعجب بهم نگاه کردیم.
____________________________
🖤
۱.۵k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.