فیک درخواستی جونگ کوک
پارت 1:
ا/ت : تو آینه به خودم نگاه کردم به کلی فراموش کردم آخرین باری که لباس باز پوشیدم ، آرایش کردم و به خودم رسیدم کی بود دیگه هیچ انگیزه ای برای زندگی کردن نداشتم تنها انگیزم برای زندگی بعد از مردن پدر و مادرم جونگ کوک بود که دیگه خیلی وقت بود اونم نداشتم ولی شاید... شاید میشد دوباره برش گردونم به خودم ، دوباره همون عشقی رو که باهاش تجربه کردمو تجربه کنم اما... اونم اینا رو می خواد یانه؟!
با این فکرا خیلی حالم بد شد برای همین به لیا زنگ زدم (لیا دوست صمیمی ا/ت هست)
مکالمه لیا و ا/ت:
لیا : سلااام چصو خان😂
ا/ت:مسخره بازی در نیار لیا حالم خوب نی
لیا:خب تو کی حالت خوب بود که این بار دومت باشه حالا بگو ببینم چته؟
(ا/ت همه چی رو تعریف کرد)
لیا: اییییی که اینطور خب نگران نباش من میدونم باید چیکار کنی ببین اول از همه............
بعد از تماس شدن حرفامون بلند شدمو دست به کار شدم به هر حال باید تلاشمو می کردم
یه دوش 20 مینی گرفتم ، موهامو خشک کردمویه آرایش لایت خیلی خوشگل کردم (اسلاید اول) بهترین لباسمو که جونگ کوک خیلی وقت پیش برام خریده بود پوشیدمو(اسلاید دوم ) دوباره رفتم جلوی آینه باورم نمی شد یعنی این واقعا منم همون ا/ت سرد و بی روح کم کم داشتم به این نتیجه میرسیدم که چرا دیگه جونگ کوک بهم اهمیت نمی ده.. تو همین فکرا بودم که چشمم به ساعت رو دیوار افتاد ساعت 9 شب بود وایییی الان جونگ کوک میاد خونه و من هنوز هیچی درست نکردم سریع رفتم تو اشپزخونه و یه غذای خیلی خوشمزه که از مامانم یاد گرفته بودمو درست کردم میز و چیدمو شمع ها رو روشن کردم (ماشالله خانم خونه 😂)ساعت 11 بود دیگه الاناست که جونگ کوک بیاد رو مبل نشستم ویه فیلم گذاشتم و شروع کردم به دیدن.....
گذر زمان : 3ساعت بعد
ساعت دو شب بود خیلی خوابم میومد همین طور خیلی هم گرسنم بود یعنی جونگ کوک کجاست چرا انقدر دیر کرده کم کم داشتم نگران میشدم به گوشیش زنگ زدم اما جواب نداد چندین بار این کارو تکرار کردم که یکدفعه ..... (ادامه دارد)
ا/ت : تو آینه به خودم نگاه کردم به کلی فراموش کردم آخرین باری که لباس باز پوشیدم ، آرایش کردم و به خودم رسیدم کی بود دیگه هیچ انگیزه ای برای زندگی کردن نداشتم تنها انگیزم برای زندگی بعد از مردن پدر و مادرم جونگ کوک بود که دیگه خیلی وقت بود اونم نداشتم ولی شاید... شاید میشد دوباره برش گردونم به خودم ، دوباره همون عشقی رو که باهاش تجربه کردمو تجربه کنم اما... اونم اینا رو می خواد یانه؟!
با این فکرا خیلی حالم بد شد برای همین به لیا زنگ زدم (لیا دوست صمیمی ا/ت هست)
مکالمه لیا و ا/ت:
لیا : سلااام چصو خان😂
ا/ت:مسخره بازی در نیار لیا حالم خوب نی
لیا:خب تو کی حالت خوب بود که این بار دومت باشه حالا بگو ببینم چته؟
(ا/ت همه چی رو تعریف کرد)
لیا: اییییی که اینطور خب نگران نباش من میدونم باید چیکار کنی ببین اول از همه............
بعد از تماس شدن حرفامون بلند شدمو دست به کار شدم به هر حال باید تلاشمو می کردم
یه دوش 20 مینی گرفتم ، موهامو خشک کردمویه آرایش لایت خیلی خوشگل کردم (اسلاید اول) بهترین لباسمو که جونگ کوک خیلی وقت پیش برام خریده بود پوشیدمو(اسلاید دوم ) دوباره رفتم جلوی آینه باورم نمی شد یعنی این واقعا منم همون ا/ت سرد و بی روح کم کم داشتم به این نتیجه میرسیدم که چرا دیگه جونگ کوک بهم اهمیت نمی ده.. تو همین فکرا بودم که چشمم به ساعت رو دیوار افتاد ساعت 9 شب بود وایییی الان جونگ کوک میاد خونه و من هنوز هیچی درست نکردم سریع رفتم تو اشپزخونه و یه غذای خیلی خوشمزه که از مامانم یاد گرفته بودمو درست کردم میز و چیدمو شمع ها رو روشن کردم (ماشالله خانم خونه 😂)ساعت 11 بود دیگه الاناست که جونگ کوک بیاد رو مبل نشستم ویه فیلم گذاشتم و شروع کردم به دیدن.....
گذر زمان : 3ساعت بعد
ساعت دو شب بود خیلی خوابم میومد همین طور خیلی هم گرسنم بود یعنی جونگ کوک کجاست چرا انقدر دیر کرده کم کم داشتم نگران میشدم به گوشیش زنگ زدم اما جواب نداد چندین بار این کارو تکرار کردم که یکدفعه ..... (ادامه دارد)
۳.۹k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.