پارت ۷۱
پارت ۷۱
ویو تهیونگ
که یهو جرقه ای اومد تو ذهنم
+بچه ها؟(خوشحال)
همه : بله؟
+چادر هم ببریم و امشب تو جنگل بمونیم؟(خوشحال)
جیهوپ : فکر...باحالیه ، نمیدونم(تو فکر)
+بیخیال بیاید یه امشب خوش باشیم دیگه .
شوگا : خیله خب قبوله
+یسسسسسس
همه رفتیم تا وسایل ها رو جمع کنیم برا امشب .
جیمین : ولی سخته این همه وسیله برا یه شب باشه .
لارا : دو شَبِش میکنیم .
- یاااا هی نبرید روش
شوگا : انقدر قر نزن ، یه شب و دو شب فرق زیادی نداره .
-تو هم هی از عشقت طرفداری کن(چشم غره)
نامجون : وایییییی بسههه(بلند)
همه سکوت کردیم
نامجون : آفرین . حالا کاراتون رو انجام بدین.
جین : هعی (تکون دادن سرش)
همه بعد یک ساعت وسایل رو جمع کردیم و راه افتادیم که اولای راه یادم افتاد گوشیم تو کلبه جا مونده .
+بچه ها یه لحظه وایستید ؛ گوشیم جا مونده . شما برید منم الان میام .
جین : باشه ؛ کوک تو هم باهاش برو تنها نمونه.
+(پوکر فیس) |:
سریع دوییدم سمت کلبه . وسط راه پام به یه چوب بزرگ گیر کرد و افتادم . انتظار یه درد زیاد تو کل بدنم رو داشتم ، اما در عوض تو یه بغل گرم فرو رفتم .
-حواستو جمع کن بیبی .
+کوک!
بلندم کرد و دوباره راه افتاد .
منم بعد یه مین راه افتادم پشتش .
رسیدیم کلبه و با سرعت رفتم تو اتاق و برش داشتم که پیامی رو روی صفحه ی گوشیم دیدم . آجوما بود (چیه انتظار چی داشتید؟😌)
پیام آجوما :
∞سلام پسرم خوبی؟ چه خبر؟ یادی از ما نکنی ها.. میخواستم بهت بگم که من سه روز میرم بوسان . هروقت برگشتی بهم بگو که بیام . دوست دارم ؛ مواظب خودت باش .
هعی آجوما . چقدر نگرانی . :)
-تههههه؟(داد)
+بله؟ اومدم
سریع دوییدم پایین
+بریم
-هوف بریم .
راه افتادیم و بعد ۱۳ مین رسیدیم پیش بچه ها
تقریبا هوا داشت به سمت غروب میرفت
+بچه ها یکم بدویید ، باید یه جای امن و درست حسابی پیدا کنیم و بمونیم . هوا داره تاریک میشه.
شوگا : موافقم . ولی کجا؟
جیهوپ : اونجا چطوره ؟ اون بالا
جای خیلی خوب و دنجی بود . همین طور امن به نظر میومد
جیمین : تقریبا ۲۰ مین راه داریم تا اونجا
-پس راه بیوفتید .
ویو تهیونگ
که یهو جرقه ای اومد تو ذهنم
+بچه ها؟(خوشحال)
همه : بله؟
+چادر هم ببریم و امشب تو جنگل بمونیم؟(خوشحال)
جیهوپ : فکر...باحالیه ، نمیدونم(تو فکر)
+بیخیال بیاید یه امشب خوش باشیم دیگه .
شوگا : خیله خب قبوله
+یسسسسسس
همه رفتیم تا وسایل ها رو جمع کنیم برا امشب .
جیمین : ولی سخته این همه وسیله برا یه شب باشه .
لارا : دو شَبِش میکنیم .
- یاااا هی نبرید روش
شوگا : انقدر قر نزن ، یه شب و دو شب فرق زیادی نداره .
-تو هم هی از عشقت طرفداری کن(چشم غره)
نامجون : وایییییی بسههه(بلند)
همه سکوت کردیم
نامجون : آفرین . حالا کاراتون رو انجام بدین.
جین : هعی (تکون دادن سرش)
همه بعد یک ساعت وسایل رو جمع کردیم و راه افتادیم که اولای راه یادم افتاد گوشیم تو کلبه جا مونده .
+بچه ها یه لحظه وایستید ؛ گوشیم جا مونده . شما برید منم الان میام .
جین : باشه ؛ کوک تو هم باهاش برو تنها نمونه.
+(پوکر فیس) |:
سریع دوییدم سمت کلبه . وسط راه پام به یه چوب بزرگ گیر کرد و افتادم . انتظار یه درد زیاد تو کل بدنم رو داشتم ، اما در عوض تو یه بغل گرم فرو رفتم .
-حواستو جمع کن بیبی .
+کوک!
بلندم کرد و دوباره راه افتاد .
منم بعد یه مین راه افتادم پشتش .
رسیدیم کلبه و با سرعت رفتم تو اتاق و برش داشتم که پیامی رو روی صفحه ی گوشیم دیدم . آجوما بود (چیه انتظار چی داشتید؟😌)
پیام آجوما :
∞سلام پسرم خوبی؟ چه خبر؟ یادی از ما نکنی ها.. میخواستم بهت بگم که من سه روز میرم بوسان . هروقت برگشتی بهم بگو که بیام . دوست دارم ؛ مواظب خودت باش .
هعی آجوما . چقدر نگرانی . :)
-تههههه؟(داد)
+بله؟ اومدم
سریع دوییدم پایین
+بریم
-هوف بریم .
راه افتادیم و بعد ۱۳ مین رسیدیم پیش بچه ها
تقریبا هوا داشت به سمت غروب میرفت
+بچه ها یکم بدویید ، باید یه جای امن و درست حسابی پیدا کنیم و بمونیم . هوا داره تاریک میشه.
شوگا : موافقم . ولی کجا؟
جیهوپ : اونجا چطوره ؟ اون بالا
جای خیلی خوب و دنجی بود . همین طور امن به نظر میومد
جیمین : تقریبا ۲۰ مین راه داریم تا اونجا
-پس راه بیوفتید .
۲.۰k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.