تکپارتی(درخواستی)
#تک_پارتی #تکپارتی
#درخواستی
#لینو
&وقتی حامله ای ولی اون..
علامت ا.ت÷ علامت لینو×
ویو لینو؛
درو خونه رو پس از ورودم بسته و با گذاشتن دسته گله دستم رومیز چشامو به چندین جهت مختل چرخوندم تا شاید عشق زندگیم که به خاطر مشغله سخت کاریم نتونسته بودم ببینمش رو بیابم..ولی زمانی که با چشمام از یابیدنش نا موفق شدم تن صدامو با چندین سرفه آماده حرف زدن کردم..
×بیبی...کجایی؟
صدای نشنید که باعث شد وارد آشپزخونه شه و با نیابدنت نگران و دوباره ولی اینبار کمی بلند تر از قبل صدات زد..
×ا.ت..عزیزم خونه ای؟
با شنیدن بی جوابی از طرف تو اینبار نگرانیش افزایش یافته و به طرف پله های که اونو به طبقه بالا میرسوند رفت و پس از رسیدن به طبقه دوم خونه برای یابدن تو دوباره صدات کرد..
×ا.ت عزیزم..*به طرف اتاق قدم برداشت* خوابی؟*درو باز کرد و اینبار با ندیدنت عصبی شد ولی ثانیه ای نگذشت که با شنیدن زجه های تو که تو سروی بهداشتی بودی عصبانیتشو به نگرانی جایگزین داد و خودشو هر چه سریعتر به توی که رو زمین نشسته بودی و طی دلیل ناشناخته از دردت زجه میزدی رسوند..
با دیدن چهره رنگ پریده و خیست وحشت زده و زود کنارت امدو رو زانو هاش نشست..
با پشتیبانی کردن دستش به پشت کمرت باعث درست نشستنت شد و با نگرانی که دیگر داشت دیونه اش میکرد لب زد..
×چیشده ا.ت؟چه اتفاقی افتاده برات؟
با جواب ندادنت عصبی شد و اینبار سرت غرید..
×ده بگو ببینم چت شده ؟ میخوای بریم دکتر؟
چشاتو اشکی بار به چشای مرد روبه روت که با دستاش حصارت کرده بود دوختی که دستشو نوازش وار رو صورتت کشید و بدون کم کردن نگرانی قبلیش ادامه داد..
×پریود شدی؟شکمت درد میکنه؟
سری به عنوان نه تکون دادی که هوف بلندی از کلافگی کشید وبلند شدو براید استایل بلندت کرد به سمت تخت مشترکتون رفتو آروم رو تخت درازت کرد و پس از دراز کردن نشست تا دوباره حالتو بررسی کنه..
×به خاطر چیزی که خورده بودی حالم بد شده یا مریضیو جایت درد میکنه؟
سری به عنوان نه تکون دادی که اینبار چهرشو عصبی تحویلت داد و ادامه داد..
×پس میشه قبل اینکه روانی بشم بگی چت شده؟
خندیدی و دستتو رو دست لینوی که همین الانش از عصبانیت کم مونده بود بترکه گذاشتی..
÷چیزیم نیست فقط..کوچولومون باعث میشه حالت تهوع بگیرم عزیزم!
چند دقیقه ای برای درک حرفت مکث کرد و موقعی که تونست حرفتو درک کنه با حیرت چشاتو به توی که با خنده و ذوق در عین حال خسته و بی حال بودی دوخت..
×بچه؟کوچولومون؟؟؟...وایسا ببینم*حرفشو با ذوق ادامه داد*تو حا...مله اییی؟
خندیده و سرتو به عنوان تائید تکون دادی..
از خوشحالی از رو تخت بلند شده و مثل بچه کوچولو ها به بالا پایین میپرید..
از اونجا بود که فهمیدی تو قرار نبود فقط یدونه بچه بزرگ کنی!
The end . . .
#درخواستی
#لینو
&وقتی حامله ای ولی اون..
علامت ا.ت÷ علامت لینو×
ویو لینو؛
درو خونه رو پس از ورودم بسته و با گذاشتن دسته گله دستم رومیز چشامو به چندین جهت مختل چرخوندم تا شاید عشق زندگیم که به خاطر مشغله سخت کاریم نتونسته بودم ببینمش رو بیابم..ولی زمانی که با چشمام از یابیدنش نا موفق شدم تن صدامو با چندین سرفه آماده حرف زدن کردم..
×بیبی...کجایی؟
صدای نشنید که باعث شد وارد آشپزخونه شه و با نیابدنت نگران و دوباره ولی اینبار کمی بلند تر از قبل صدات زد..
×ا.ت..عزیزم خونه ای؟
با شنیدن بی جوابی از طرف تو اینبار نگرانیش افزایش یافته و به طرف پله های که اونو به طبقه بالا میرسوند رفت و پس از رسیدن به طبقه دوم خونه برای یابدن تو دوباره صدات کرد..
×ا.ت عزیزم..*به طرف اتاق قدم برداشت* خوابی؟*درو باز کرد و اینبار با ندیدنت عصبی شد ولی ثانیه ای نگذشت که با شنیدن زجه های تو که تو سروی بهداشتی بودی عصبانیتشو به نگرانی جایگزین داد و خودشو هر چه سریعتر به توی که رو زمین نشسته بودی و طی دلیل ناشناخته از دردت زجه میزدی رسوند..
با دیدن چهره رنگ پریده و خیست وحشت زده و زود کنارت امدو رو زانو هاش نشست..
با پشتیبانی کردن دستش به پشت کمرت باعث درست نشستنت شد و با نگرانی که دیگر داشت دیونه اش میکرد لب زد..
×چیشده ا.ت؟چه اتفاقی افتاده برات؟
با جواب ندادنت عصبی شد و اینبار سرت غرید..
×ده بگو ببینم چت شده ؟ میخوای بریم دکتر؟
چشاتو اشکی بار به چشای مرد روبه روت که با دستاش حصارت کرده بود دوختی که دستشو نوازش وار رو صورتت کشید و بدون کم کردن نگرانی قبلیش ادامه داد..
×پریود شدی؟شکمت درد میکنه؟
سری به عنوان نه تکون دادی که هوف بلندی از کلافگی کشید وبلند شدو براید استایل بلندت کرد به سمت تخت مشترکتون رفتو آروم رو تخت درازت کرد و پس از دراز کردن نشست تا دوباره حالتو بررسی کنه..
×به خاطر چیزی که خورده بودی حالم بد شده یا مریضیو جایت درد میکنه؟
سری به عنوان نه تکون دادی که اینبار چهرشو عصبی تحویلت داد و ادامه داد..
×پس میشه قبل اینکه روانی بشم بگی چت شده؟
خندیدی و دستتو رو دست لینوی که همین الانش از عصبانیت کم مونده بود بترکه گذاشتی..
÷چیزیم نیست فقط..کوچولومون باعث میشه حالت تهوع بگیرم عزیزم!
چند دقیقه ای برای درک حرفت مکث کرد و موقعی که تونست حرفتو درک کنه با حیرت چشاتو به توی که با خنده و ذوق در عین حال خسته و بی حال بودی دوخت..
×بچه؟کوچولومون؟؟؟...وایسا ببینم*حرفشو با ذوق ادامه داد*تو حا...مله اییی؟
خندیده و سرتو به عنوان تائید تکون دادی..
از خوشحالی از رو تخت بلند شده و مثل بچه کوچولو ها به بالا پایین میپرید..
از اونجا بود که فهمیدی تو قرار نبود فقط یدونه بچه بزرگ کنی!
The end . . .
۲۴.۸k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.