عشق نیست... نفرتهp ¹⁴
خب خب خبببببببب...
بچه ها چطورین؟
خب قبل اینکه بخونی باهات سخن دارم!! 🤌
پ بصبر بعد فیکو بخون...
خب کجا بودیم آها... چند وقته سرم شلوغه... و خب خونه هم نیستم جاییم... برای همین دیروزم نشد بنویسم... امروزم مدرسه نرفتم و گفتم بنویسم...
از زبان ا/ت:
یه کت شلوار مشکی پیدا کردم که خیلی چشممو گرفته بود..
برش داشتمو بردم دادم به تهیونگ
گفتم : بنظرم این خوبه
تهیونگ گفت : اوهوم خوشگله... خب من برم بپوشم..
رفت تو اتاق پرو و منم منتظر وایستادم..
اومد بیرون که....
وای... خداااا چقدر خوشتیپه ای مرد.
محوش بودم که صدام زد..
تهیونگ:ا/ت؟؟؟ ا/ت هستی؟
به خودم اومدم و گفتم : آ... اره خیلی بهت میاددددد
دوباره یه لبخند زد و گفت : اره... همینو می خوام...
رفتیم حساب کردیمو سوار ماشین شدیم...
تو ماشین تهیونگ گفت : خب دیگه خریدارم کردیم چیزه دیگه ای که نیست نه؟
گفتم : نه نه... بریم دیر میشه..
از زبان شوگا :
منتظر تهیونگ و ا/ت بودم...
آه کجان پس..
تو همین فکرا بودم که زنگ در خورد.
آجوما رفت باز کرد که دیدم تهیونگ و ا/تن
کلیم خرید کرده بودن.
تهیونگ اومد پیشمو گفت: به به چطوری؟ به موقع اومدیم نه؟
ا/ت هم گفت : سلام شوگا... م.. من میرم اتاقم
ا/ت رفت...
به تهیونگ نگاه کردم و گفتم : خوشحال به نظر میای آقای کیم؟
تهیونگ : می خوای ناراحت باشم؟ هوم؟
شوگا: نه منظورم این نبود که... ولی از وقتی که ا/ت اومده تو
تهیونگ: من چی؟
شوگا: ولش کن... برو اتاقت استراحت کن منم میرم شرکت.. باید به کارا رسیدگی کنیم.. خسته و کوفته که نمیشه برو.
تهیونگ رفت طبقه بالا و منم رفتم شرکت...
از زبان تهیونگ :
رفتم طبقه بالا اتاقم...
درو بستم و بهش تکیه دادم...
به حرف شوگا که نصفه موند فکر کردم...
زیر لب گفتم : اره... اره شوگا... عاشقش شدم!
اون دختر... با همه فرق داشت. لبخندش ، چشای آبیش، نگاهش، بوش، همچیش میتونست منو دیوونه کنه!
ولی نشدنیه؟ یا میشه؟
خیلی مسخرس که تو چند روز عاشق کسی بشی.. برای خودمم عجیب بود.. ولی اون...
اه ولش کن...
رفتم لباسامو عوض کردم و خوابیدم..
۰۰۰۰۰۰۰
کمه؟؟؟ نه نیست خیلیم خوبه 😌
بچه ها چطورین؟
خب قبل اینکه بخونی باهات سخن دارم!! 🤌
پ بصبر بعد فیکو بخون...
خب کجا بودیم آها... چند وقته سرم شلوغه... و خب خونه هم نیستم جاییم... برای همین دیروزم نشد بنویسم... امروزم مدرسه نرفتم و گفتم بنویسم...
از زبان ا/ت:
یه کت شلوار مشکی پیدا کردم که خیلی چشممو گرفته بود..
برش داشتمو بردم دادم به تهیونگ
گفتم : بنظرم این خوبه
تهیونگ گفت : اوهوم خوشگله... خب من برم بپوشم..
رفت تو اتاق پرو و منم منتظر وایستادم..
اومد بیرون که....
وای... خداااا چقدر خوشتیپه ای مرد.
محوش بودم که صدام زد..
تهیونگ:ا/ت؟؟؟ ا/ت هستی؟
به خودم اومدم و گفتم : آ... اره خیلی بهت میاددددد
دوباره یه لبخند زد و گفت : اره... همینو می خوام...
رفتیم حساب کردیمو سوار ماشین شدیم...
تو ماشین تهیونگ گفت : خب دیگه خریدارم کردیم چیزه دیگه ای که نیست نه؟
گفتم : نه نه... بریم دیر میشه..
از زبان شوگا :
منتظر تهیونگ و ا/ت بودم...
آه کجان پس..
تو همین فکرا بودم که زنگ در خورد.
آجوما رفت باز کرد که دیدم تهیونگ و ا/تن
کلیم خرید کرده بودن.
تهیونگ اومد پیشمو گفت: به به چطوری؟ به موقع اومدیم نه؟
ا/ت هم گفت : سلام شوگا... م.. من میرم اتاقم
ا/ت رفت...
به تهیونگ نگاه کردم و گفتم : خوشحال به نظر میای آقای کیم؟
تهیونگ : می خوای ناراحت باشم؟ هوم؟
شوگا: نه منظورم این نبود که... ولی از وقتی که ا/ت اومده تو
تهیونگ: من چی؟
شوگا: ولش کن... برو اتاقت استراحت کن منم میرم شرکت.. باید به کارا رسیدگی کنیم.. خسته و کوفته که نمیشه برو.
تهیونگ رفت طبقه بالا و منم رفتم شرکت...
از زبان تهیونگ :
رفتم طبقه بالا اتاقم...
درو بستم و بهش تکیه دادم...
به حرف شوگا که نصفه موند فکر کردم...
زیر لب گفتم : اره... اره شوگا... عاشقش شدم!
اون دختر... با همه فرق داشت. لبخندش ، چشای آبیش، نگاهش، بوش، همچیش میتونست منو دیوونه کنه!
ولی نشدنیه؟ یا میشه؟
خیلی مسخرس که تو چند روز عاشق کسی بشی.. برای خودمم عجیب بود.. ولی اون...
اه ولش کن...
رفتم لباسامو عوض کردم و خوابیدم..
۰۰۰۰۰۰۰
کمه؟؟؟ نه نیست خیلیم خوبه 😌
۴.۲k
۰۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.