آهنگ قلب من 🎼 ●Part 40●
[پرش زمانی به یک هفته بعد]
(شوگا)
بالاخره روز عروسی فرا رسید ، نابی توی اتاق مخصوصش بود و من هم بعد از حاضر شدن به جایگاه مخصوص رفتم و منتظر ایستادم تا نابی به جایگاه بیاد
(نابی)
اوفففف خیلی استرس دارم نمیدونم چرا
سونا: تو چرا استرس داری مثلا؟!
نابی: نمیدونم خودمم
سونا: ببین الان باید بری تو جایگاه همه منتظرن سه تا نفس عمیق بکش هیچی نیست
نابی کاری که سونا گفت رو کرد و سونا رفت تو سالن اصلی و نابی هم پنچ دقیقه بعد راه افتاد سمت سالن و به دلیل اینکه هیچ کس رو نداشت خودش تنها باید به سمت جایگاه میرفت ، نفس عمیقی کشید و در سالن باز شد
(شوگا)
در سالن بالاخره باز شد و نابی آروم به سمت من اومد و دستش رو گذاشت توی دست من اون به طور شگفت آوری خوشگل شده بود ، رو به روی هم ایستادیم و به هم لبخند زدیم هردو دست هم رو گرفتیم و عاقد شروع کرد ، بعد از یک ربع بالاخره کلمه نهایی رو گفتیم و عاقد زن و شوهر شدن مارو به طور رسمی اعلام کرد
عاقد: من شمارو زن و شوهر اعلام میکنم میتونید هم رو ببوسید
آروم به سمت نابی رفتم و بوسه ارومی روی لباش کاشتم و ازش فاصله گرفتم ، همه شروع به دست زدن کردن و تک تک اومدن سمت ما و بهمون تبریک گفتن ، یکساعتی درگیر مهمونا بودیم و بالاخره تموم شد و ما سمت خونه راه افتادیم و بعد از ده دقیقه رسیدیم و رفتیم داخل
نابی: اوفففف خسته شدم
شوگا: منم خسته شدم
رفتیم داخل اتاقمون
نابی: وای شوگا بیا کمکم این لباسه در نمیاد
شوگا: اکی
رفتم و به نابی کمک کردم تا لباسش رو در بیاره بعد از اون دیگه نتونستم تحمل کنم و سرم رو بردم نزدیک گوش نابی
شوگا: من دیگه نمیتونم تحمل کنم بیب
نابی: منم همینطور ددی
طریق نابی رو برگردوندم و شروع به بوسیدنش کم کم لباسای خودمم در آوردم و الان هردومون فقط با لباس زیر بودیم ، نابی رو هول دادم روی تخت و روش خیمه زدم و رفتم پایین تر و روی گردن و ترقوه هاش کیس مارک گذاشتم و سوتینش رو در اوردم و نک سینش رو به بازی گرفتمو اون هم ناله هاش رو شروع کرد ، کم کم رفتم پایین تر و شکم تختش رو بوسیدم و لباس زیرشو در آوردم و بوسه ای به عضوش زدم رفتم سمت قسمت داخلی رونش و کیس مارک های دردناکی گذاشتم و دوباره رفتم سمت لباش و دوباره شروع به بوسیدنشون کردم و بعد از چند مین ازش جدا شدم
شوگا: ....
کپی ممنوع ❌
(شوگا)
بالاخره روز عروسی فرا رسید ، نابی توی اتاق مخصوصش بود و من هم بعد از حاضر شدن به جایگاه مخصوص رفتم و منتظر ایستادم تا نابی به جایگاه بیاد
(نابی)
اوفففف خیلی استرس دارم نمیدونم چرا
سونا: تو چرا استرس داری مثلا؟!
نابی: نمیدونم خودمم
سونا: ببین الان باید بری تو جایگاه همه منتظرن سه تا نفس عمیق بکش هیچی نیست
نابی کاری که سونا گفت رو کرد و سونا رفت تو سالن اصلی و نابی هم پنچ دقیقه بعد راه افتاد سمت سالن و به دلیل اینکه هیچ کس رو نداشت خودش تنها باید به سمت جایگاه میرفت ، نفس عمیقی کشید و در سالن باز شد
(شوگا)
در سالن بالاخره باز شد و نابی آروم به سمت من اومد و دستش رو گذاشت توی دست من اون به طور شگفت آوری خوشگل شده بود ، رو به روی هم ایستادیم و به هم لبخند زدیم هردو دست هم رو گرفتیم و عاقد شروع کرد ، بعد از یک ربع بالاخره کلمه نهایی رو گفتیم و عاقد زن و شوهر شدن مارو به طور رسمی اعلام کرد
عاقد: من شمارو زن و شوهر اعلام میکنم میتونید هم رو ببوسید
آروم به سمت نابی رفتم و بوسه ارومی روی لباش کاشتم و ازش فاصله گرفتم ، همه شروع به دست زدن کردن و تک تک اومدن سمت ما و بهمون تبریک گفتن ، یکساعتی درگیر مهمونا بودیم و بالاخره تموم شد و ما سمت خونه راه افتادیم و بعد از ده دقیقه رسیدیم و رفتیم داخل
نابی: اوفففف خسته شدم
شوگا: منم خسته شدم
رفتیم داخل اتاقمون
نابی: وای شوگا بیا کمکم این لباسه در نمیاد
شوگا: اکی
رفتم و به نابی کمک کردم تا لباسش رو در بیاره بعد از اون دیگه نتونستم تحمل کنم و سرم رو بردم نزدیک گوش نابی
شوگا: من دیگه نمیتونم تحمل کنم بیب
نابی: منم همینطور ددی
طریق نابی رو برگردوندم و شروع به بوسیدنش کم کم لباسای خودمم در آوردم و الان هردومون فقط با لباس زیر بودیم ، نابی رو هول دادم روی تخت و روش خیمه زدم و رفتم پایین تر و روی گردن و ترقوه هاش کیس مارک گذاشتم و سوتینش رو در اوردم و نک سینش رو به بازی گرفتمو اون هم ناله هاش رو شروع کرد ، کم کم رفتم پایین تر و شکم تختش رو بوسیدم و لباس زیرشو در آوردم و بوسه ای به عضوش زدم رفتم سمت قسمت داخلی رونش و کیس مارک های دردناکی گذاشتم و دوباره رفتم سمت لباش و دوباره شروع به بوسیدنشون کردم و بعد از چند مین ازش جدا شدم
شوگا: ....
کپی ممنوع ❌
۷۱.۹k
۲۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.