𝐏𝐀𝐑𝐓 ⁴²
عمیق مثل دریا ( ᎠᎬᎬᏢ ᏞᏆᏦᎬ ͲᎻᎬ ՏᎬᎪ)𝐏𝐀𝐑𝐓 ⁴²
دونه به دونه نقشه ها رو هان بهش گفت و اونم بعضی جاهاشو اصلاح میکرد تقریبا بعد از ظهر شده بود اما اینا هنوز نقشه میکشیدن یدفعه چشمان از خواب اومد روی هم
هان ویو:
هان: هاری ببین اینجا خوبه....هاری. نگاهی بهش کردم که خوابش برده بود سرش رو گذاشتم روی دسته مبل هوسوک جوری نگاهش میکرد که دلتنگ این طور مواقع بوده _ خب حالا که خوابه خودمون ادامه میدیدیم پس فردا لیا رو از اونجا خارج میکنیم. هان: حله.........خسته بودم که هاری نشست پشت فرمون از بس یه جوری میروند خواب از چشمام پریده بود وقتی رسیدیم چن تا عق زدم + رانندگیم عالی بود درسته . دستم آورد بالا و لایک رو نشون دادم و برعکسش کردم . از عصبانیت پرید بالا و پایین + تقصیر منه گفتم این آقا خسته اس من رانندگی کنم ایشششش . زدم زیر خنده و رفتیم داخل
هاری ویو :
امروز صبح با شکستن چیزی بلند شدم ترسیده رفتم بیرون هان عصبانی بود من و هیونا وسارام رفتیم پیشش + چراعصبانی هستی . هان: لو رفتیم دست لیا رو شده پدرم میگه که در صورتی آزادش میکنه که دیگه تو کارش دخالت نداشته باشم واگرنه ¥ واگرنه چی . هان: میکشتش هممون رو . هیونا نفسش گرفته بود + بهش بگو باشه تر رو خدا نجاتش بده به هوسوک میگم چی شده شب احتمالا حمله کنن . هان: باشه الو آزادش کنید بفرستینش عمارتم.....سانگ وو ( اسم رو با داد گفت ) ٪ بله قربان . هان: افراد رو به خط کن و چند تا داخل عمارت بزار میریم به سمت عمارت جانگ ٪ چشم قربان. + سارام بیا تو بگو من نمیتونم . سارام: الو دستیار جانگ سارام هستم لیا لو رفته امشب حمله میکنن داریم میایم کمک بهشون اطلاعبده . دوکیونگ: حله . بعد یکساعت لیاروفرستادن همهلباس هایمخصوص پوشیدیم سوار ماشینشدیم و رفتیم سمت عمارت هوسوک و پسرا توی باغ عمارت بودن اونا هملباسشون مخصوص بود رفتیم نشستیم رو صندلی ها _ خب چیز هایی کع فهمیدی چی بود لیا £ اونا چون عصبانی هستن امشب حمله میکنن باید افراد رو قایم کنیم برای حمله ناگهانی افراد ما نسبت به اونا بیشتره. یونگی: خوبهاحتمال برد ما بیشتره همه آماده بشین . همه سرگرم کار ها بودن منمرفتم سراغ اون گل رز قشنگ + سلام گلقشنگ چیکارا میکنی خوب که بهت رسیدگی میشه هوم کاشکی منم گل بودم و با گل های دیگه صبحت میکردم اما میدونی زندگی من همش اجباره . پاشدم و برگشتم با صورت هوسوک مواجه شدم + لطفا برین کنار . رفت کنار منم رفتم پیش آجوما و بهش کمک کردم به بقیهغذا بدیم
امروزدوستداشتمسهپارتبزارمولیفشاربخورید...پارتبعدیخیلیحساسهلایکهمهرچیشد
دونه به دونه نقشه ها رو هان بهش گفت و اونم بعضی جاهاشو اصلاح میکرد تقریبا بعد از ظهر شده بود اما اینا هنوز نقشه میکشیدن یدفعه چشمان از خواب اومد روی هم
هان ویو:
هان: هاری ببین اینجا خوبه....هاری. نگاهی بهش کردم که خوابش برده بود سرش رو گذاشتم روی دسته مبل هوسوک جوری نگاهش میکرد که دلتنگ این طور مواقع بوده _ خب حالا که خوابه خودمون ادامه میدیدیم پس فردا لیا رو از اونجا خارج میکنیم. هان: حله.........خسته بودم که هاری نشست پشت فرمون از بس یه جوری میروند خواب از چشمام پریده بود وقتی رسیدیم چن تا عق زدم + رانندگیم عالی بود درسته . دستم آورد بالا و لایک رو نشون دادم و برعکسش کردم . از عصبانیت پرید بالا و پایین + تقصیر منه گفتم این آقا خسته اس من رانندگی کنم ایشششش . زدم زیر خنده و رفتیم داخل
هاری ویو :
امروز صبح با شکستن چیزی بلند شدم ترسیده رفتم بیرون هان عصبانی بود من و هیونا وسارام رفتیم پیشش + چراعصبانی هستی . هان: لو رفتیم دست لیا رو شده پدرم میگه که در صورتی آزادش میکنه که دیگه تو کارش دخالت نداشته باشم واگرنه ¥ واگرنه چی . هان: میکشتش هممون رو . هیونا نفسش گرفته بود + بهش بگو باشه تر رو خدا نجاتش بده به هوسوک میگم چی شده شب احتمالا حمله کنن . هان: باشه الو آزادش کنید بفرستینش عمارتم.....سانگ وو ( اسم رو با داد گفت ) ٪ بله قربان . هان: افراد رو به خط کن و چند تا داخل عمارت بزار میریم به سمت عمارت جانگ ٪ چشم قربان. + سارام بیا تو بگو من نمیتونم . سارام: الو دستیار جانگ سارام هستم لیا لو رفته امشب حمله میکنن داریم میایم کمک بهشون اطلاعبده . دوکیونگ: حله . بعد یکساعت لیاروفرستادن همهلباس هایمخصوص پوشیدیم سوار ماشینشدیم و رفتیم سمت عمارت هوسوک و پسرا توی باغ عمارت بودن اونا هملباسشون مخصوص بود رفتیم نشستیم رو صندلی ها _ خب چیز هایی کع فهمیدی چی بود لیا £ اونا چون عصبانی هستن امشب حمله میکنن باید افراد رو قایم کنیم برای حمله ناگهانی افراد ما نسبت به اونا بیشتره. یونگی: خوبهاحتمال برد ما بیشتره همه آماده بشین . همه سرگرم کار ها بودن منمرفتم سراغ اون گل رز قشنگ + سلام گلقشنگ چیکارا میکنی خوب که بهت رسیدگی میشه هوم کاشکی منم گل بودم و با گل های دیگه صبحت میکردم اما میدونی زندگی من همش اجباره . پاشدم و برگشتم با صورت هوسوک مواجه شدم + لطفا برین کنار . رفت کنار منم رفتم پیش آجوما و بهش کمک کردم به بقیهغذا بدیم
امروزدوستداشتمسهپارتبزارمولیفشاربخورید...پارتبعدیخیلیحساسهلایکهمهرچیشد
۵۴.۶k
۱۰ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.