عمممم سلام ادمین اومد پارت بزاری let's Go
ا/ت ویو
که یهو استاد بهم گفت میتونی کنار
یو سو بشینی پسر خوشتیپی بود (بچه ها توجه کنید ا/ت جیمین رو نمی‌شناسه)
وسط کلاس معلم گفت کی می‌تونه این سوال رو حل کنه(ریاضی بود😅🗿) سوال سختی بود دیدم کسی نمیره حل کنه رفتم پیش استاد گفت مطمئنی میتونی حل کنی؟ گفتم حتما رفتم تقریبا 10 دقیقه کشید سوال رو حل کنم بعد حل کردنم استاد با دهن باز نگاهم کرد گفت تو یه نابغه ای گفتم نظرتون لطیفه رفتم نشستم نگاه های سنگین همه را رو خودم حس کردم ولی اهمیتی ندادم بعد کلاس رفتم خونه خونه که چه عرض کنم عمارت خیلی شیک رفتم تو پدرم داشت آشپزی میکرد ظ
( پدر ا/ت باهاش خیلی مهربونه بود)
رفتم تو از پشت بغلش کردم گفتم سلام اباااا اونم گفت سلام دخترم برو حاضر شو میریم پیش عموت ( ا/ت از وقتی به کره اومده عموشو ندیده و عموی واقعیش نیست همون پدر جیمین چون پدر جیمین به پدر ا/ت خیلی کمک کرده بود برا مافیا بودنش) ا/ت پاشد گفت ولی ابااا من لباس ندارم بپوشمممم ( تیکه کلام هر دختری وقتی میرن بیرون😅) پدر بهم یه نگاه کرد و گفت دخترم تو که سه اتاق کاور لباس داری میخوای ورشکستم کنی؟؟ ا/ت باشو اینجوری نگاه کرد🗿
پدرش گفت شوخی کردم برو یکم لباس و آرایش بخر ا/ت : رفتم یه عالمه لباس مجلسی و ...
پدرش و ا/ت حاضر شدن (عکسشو میزارم) و به طرف خونه (خونه که... عمارت) رفتیم در زدیم جیمین باز کرد از تعجب چشام چهار تا شده بود(بچه ها جیمین و ا/ت تو دانشگاه موقع رفتن دعوا کرده بودن) رفتیم تو که پدر جیمین گفت خوش اومدین و تو هم خوش اومدی عروس خوشگلم خیلی تعجب کردم خواستم چیزی بگم گفتن بیاین بشینین رفتیم نشستیم جیمین جوری نگام میکرد انگار میخوره منو کم کم خسته شدم از صحبت بابام و بالای جیمین پدرم منو نگاه کرد و گفت خب دخترم نظرت در مورد جیمین چیه (جیمین به ا/ت پوزخند میزد) گفتم با با چرا بای. نظری در مورد جیمین داشته باشم پدرم گفت میخوایم تو و جیمین باهم ازدواج کنید پاشدم گفتم بابا واقعاً که ازت تا امید شدم یعنی میخوای من با جیمین ازدواج کنم؟ کسی که هنوز یه هفته نشده نشده که شناختمش اصلا نمی‌خوام هم بشناسمش (دختره قدر ندون😐🗿) رفتم بیرون گریه میکردم جیمین اومدم و بهم گفت ا/ت
گفتم: چیه (با گریه)
گفت نمیتونی سعی...
ا/ت حتی نمی‌خوام سعی هم کنم میفهمیییی
راوی
جیمین رفت ای است رو از شونش گرفت و یه سیلی بهش زد
ا/ت : همین الان از جلو چشمم برو اونور (داد و گریه)
جیمین تو دلش: می‌دونم نباید میزدمش ولی اونم بهم گوش نکرد
ویو ا/ت جیمین بهم منو به کولش زد و...
منم ادمما خسته شدم
شرط پارت بعدی15 لایک 10 کام
و حالا یه سرنخ بدم بعد این کارا ا/ت با پدرشجلو جیمینو پدر جیمین بحث می‌کنه و پدرش اونو میزنه بعدشم ا/ت می‌ره خونه دوستش لیسا و هوسوک..
بسه
که یهو استاد بهم گفت میتونی کنار
یو سو بشینی پسر خوشتیپی بود (بچه ها توجه کنید ا/ت جیمین رو نمی‌شناسه)
وسط کلاس معلم گفت کی می‌تونه این سوال رو حل کنه(ریاضی بود😅🗿) سوال سختی بود دیدم کسی نمیره حل کنه رفتم پیش استاد گفت مطمئنی میتونی حل کنی؟ گفتم حتما رفتم تقریبا 10 دقیقه کشید سوال رو حل کنم بعد حل کردنم استاد با دهن باز نگاهم کرد گفت تو یه نابغه ای گفتم نظرتون لطیفه رفتم نشستم نگاه های سنگین همه را رو خودم حس کردم ولی اهمیتی ندادم بعد کلاس رفتم خونه خونه که چه عرض کنم عمارت خیلی شیک رفتم تو پدرم داشت آشپزی میکرد ظ
( پدر ا/ت باهاش خیلی مهربونه بود)
رفتم تو از پشت بغلش کردم گفتم سلام اباااا اونم گفت سلام دخترم برو حاضر شو میریم پیش عموت ( ا/ت از وقتی به کره اومده عموشو ندیده و عموی واقعیش نیست همون پدر جیمین چون پدر جیمین به پدر ا/ت خیلی کمک کرده بود برا مافیا بودنش) ا/ت پاشد گفت ولی ابااا من لباس ندارم بپوشمممم ( تیکه کلام هر دختری وقتی میرن بیرون😅) پدر بهم یه نگاه کرد و گفت دخترم تو که سه اتاق کاور لباس داری میخوای ورشکستم کنی؟؟ ا/ت باشو اینجوری نگاه کرد🗿
پدرش گفت شوخی کردم برو یکم لباس و آرایش بخر ا/ت : رفتم یه عالمه لباس مجلسی و ...
پدرش و ا/ت حاضر شدن (عکسشو میزارم) و به طرف خونه (خونه که... عمارت) رفتیم در زدیم جیمین باز کرد از تعجب چشام چهار تا شده بود(بچه ها جیمین و ا/ت تو دانشگاه موقع رفتن دعوا کرده بودن) رفتیم تو که پدر جیمین گفت خوش اومدین و تو هم خوش اومدی عروس خوشگلم خیلی تعجب کردم خواستم چیزی بگم گفتن بیاین بشینین رفتیم نشستیم جیمین جوری نگام میکرد انگار میخوره منو کم کم خسته شدم از صحبت بابام و بالای جیمین پدرم منو نگاه کرد و گفت خب دخترم نظرت در مورد جیمین چیه (جیمین به ا/ت پوزخند میزد) گفتم با با چرا بای. نظری در مورد جیمین داشته باشم پدرم گفت میخوایم تو و جیمین باهم ازدواج کنید پاشدم گفتم بابا واقعاً که ازت تا امید شدم یعنی میخوای من با جیمین ازدواج کنم؟ کسی که هنوز یه هفته نشده نشده که شناختمش اصلا نمی‌خوام هم بشناسمش (دختره قدر ندون😐🗿) رفتم بیرون گریه میکردم جیمین اومدم و بهم گفت ا/ت
گفتم: چیه (با گریه)
گفت نمیتونی سعی...
ا/ت حتی نمی‌خوام سعی هم کنم میفهمیییی
راوی
جیمین رفت ای است رو از شونش گرفت و یه سیلی بهش زد
ا/ت : همین الان از جلو چشمم برو اونور (داد و گریه)
جیمین تو دلش: می‌دونم نباید میزدمش ولی اونم بهم گوش نکرد
ویو ا/ت جیمین بهم منو به کولش زد و...
منم ادمما خسته شدم
شرط پارت بعدی15 لایک 10 کام
و حالا یه سرنخ بدم بعد این کارا ا/ت با پدرشجلو جیمینو پدر جیمین بحث می‌کنه و پدرش اونو میزنه بعدشم ا/ت می‌ره خونه دوستش لیسا و هوسوک..
بسه
۱۲۴.۲k
۰۴ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.