فیک جیهوپ
فیک جیهوپ
پارت پونزده
-------------------------------------------------
■قضیه برای قبل از این که تو با ارباب آشنا بشی هست اون سالا که ارباب تازه روستارو درست کرده بود
خواهرم با دختر و نوهاش اومدن اینجا برای تعطیلات وقتی اومدن اینجا جی هیون نوه خواهرم از ارباب خوشش اومد اربابم از جی هیون خوشش اومده بود
و یه حسایی بینشون بود. وقتی ارباب گفت میخواد با جی هیون ازدواج کنه همه خوشحال بودن . چن ماه گذشت و جی هیون شروع کرد به رعایت نکردن قانونایی که ارباب براش گذاشته بودن ، يکی از قانونا این بود که جی هیون حق گرم گرفتن با جونگ سوکو نداره آخه اون موقع هنوز جونگ سوک اینجا بود. ارباب چند بارم بهش هشدار داد اما جی هیون گوش نکرد و این ارباب و ناراحت کرد یه روز که ارباب رفته بود برای سرکشی به روستا جی هیونو و جونگ سوک رفتن بیرون وقتی ارباب اومد و فهمید چی شده خیلی عصبی شد . وقتی جی هیون و جونگ سوک برگشتن
، ارباب شروع کرد به دادو بیداد کردن و دعوا ، ارباب شروع کرد به زدن جونگ سوک وقتی جونگ سوکو زد
به جی هیون گفت که نباید با جونگ سوک میرفت بیرون نباید قانونایی که براش گذاشته بودو زیر پا میذاشت. جی هیون گفت : اصن میدونی چیه من دیگه تورو دوس ندارم یعنی از همون اول دوست نداشتم فقط بخاطر جونگ سوک موندم . ارباب که اینو شنید عصبانیتش چن برابر شد و گفت : جفتتون از عمارت من گمشین و دیگه پاتونو اینجا نزارین. جی هیونو جونگ سوک از عمارت رفتن . بعد از چن وقت شنیدم که جی هیون و جونگ سوک دیگه باهم نیستن . بعد از اون دیگه جی هیون کاری به کار ارباب نداشت . ولی جونگ سوک میخواست اربابو نابود کنه . بقیشم که خودت میدونی.
پارت پونزده
-------------------------------------------------
■قضیه برای قبل از این که تو با ارباب آشنا بشی هست اون سالا که ارباب تازه روستارو درست کرده بود
خواهرم با دختر و نوهاش اومدن اینجا برای تعطیلات وقتی اومدن اینجا جی هیون نوه خواهرم از ارباب خوشش اومد اربابم از جی هیون خوشش اومده بود
و یه حسایی بینشون بود. وقتی ارباب گفت میخواد با جی هیون ازدواج کنه همه خوشحال بودن . چن ماه گذشت و جی هیون شروع کرد به رعایت نکردن قانونایی که ارباب براش گذاشته بودن ، يکی از قانونا این بود که جی هیون حق گرم گرفتن با جونگ سوکو نداره آخه اون موقع هنوز جونگ سوک اینجا بود. ارباب چند بارم بهش هشدار داد اما جی هیون گوش نکرد و این ارباب و ناراحت کرد یه روز که ارباب رفته بود برای سرکشی به روستا جی هیونو و جونگ سوک رفتن بیرون وقتی ارباب اومد و فهمید چی شده خیلی عصبی شد . وقتی جی هیون و جونگ سوک برگشتن
، ارباب شروع کرد به دادو بیداد کردن و دعوا ، ارباب شروع کرد به زدن جونگ سوک وقتی جونگ سوکو زد
به جی هیون گفت که نباید با جونگ سوک میرفت بیرون نباید قانونایی که براش گذاشته بودو زیر پا میذاشت. جی هیون گفت : اصن میدونی چیه من دیگه تورو دوس ندارم یعنی از همون اول دوست نداشتم فقط بخاطر جونگ سوک موندم . ارباب که اینو شنید عصبانیتش چن برابر شد و گفت : جفتتون از عمارت من گمشین و دیگه پاتونو اینجا نزارین. جی هیونو جونگ سوک از عمارت رفتن . بعد از چن وقت شنیدم که جی هیون و جونگ سوک دیگه باهم نیستن . بعد از اون دیگه جی هیون کاری به کار ارباب نداشت . ولی جونگ سوک میخواست اربابو نابود کنه . بقیشم که خودت میدونی.
۵.۸k
۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.