پارت چهارم فصل اول بزرگترین مافیا عاشق می شود
دنیل:اوه اتفاقی افتاده به نظر حالت خوب نمیاد دخترم
چقدر از رفتار زنانه و وسواسی این مرد بدت میومد
ا،ت : مثلا مردی لعنتی آه
دین : خانم کیم حالتون چطوره ؟
ا،ت : آقا از سر راه من برید کنار
دین : تازه اومدم کجا برم
زد زیر خنده باحالت خسته کننده ایی خیره شدی بهش
ا،ت : چقدر دلم میخواد از وسط نصفت کنم
دین : ولی فکر کنم این کار رو من باید انجام بدم
یکدفعه خودش رو جمع کرد و از سر راهت رفت کنار
دین : بفرمایید خانم
برگشتی پشت سرت که تهیونگ رودست به جیب دیدی که پشت سرت میومد
دین : ببخشید آقا
دستش رو از جیبش در آورد و یقه دین رو گرفت
تهیونگ : نمیخوام دور برم زنم ببینمت
نمیخواستی ببینه اما از ته دل لبخند زدی و به راحت ادامه داد ..
چند روز بعد :
تهیونگ هنوز خوابیده بود اون سو رو گذاشتی کنارش و رفتی بیرون
در عجیبی گوشه عمارت توجه ات رو جلب کرده بود رفتی سمتش باکنجکاوی درش روباز کردی وبا رهوروی با پر از پله مواجه شدی
دین : دوست داری بری پایین
همین که خواستی برگردی پرتت کرد پایین ودررو بست
رفتی پایین انگار اونجا هم عمارتی بود عمارتی پر از مهمات بنا به وظیفه ات مجبور بودی همه رو ثبت کنی
گوشیت رو زیر لباست قایم کردی و منتظر برای اینکه بتونی از اونجا فرار کنی میخواستی از پله ها بری بالا که تو دست یک نفر قفل شدی و تیزی رو روی گلوت حس کردی
ا،ت : چی از جونم میخوای
دین : کاریت ندارم و مطمئنم تو هم ساکت میمونی تا مشکلی پیش نیاد
ات : پس این چیه
دین :میدونی چیه اسلحه صدا داره از صدا خفه کنم خوشم نمیاد این بی صدا ترین اسلحه برا قتله راحت
ریختن خون رو از روی گردنت حس میکردی چشمات پر از اشک بود که با شنیدن صدای در چشمات رو به هم
فشار دادی حس کردی آزاد شدی که با صدای تهیونگ چشمات رو باز کردی
تهیونگ : چند بار باید بهت اخطار بدم آقای دین
پرتش کرد جلوی دنیل و اومد سمتت تمام بدنت روچک کرد ونگاهی به زخم روی گردنت کرد
تمام وجودت میلرزید
دین : این بار نشد دفعه بعد میکشمت
دنیل : تو خفه شو بیا
تهیونگ :نترس روی گردنت فقط یه خراش برداشته
چسب روی زخم گردنت گذاشت وخیره شد به چشمات
ادامه دارد ...
چقدر از رفتار زنانه و وسواسی این مرد بدت میومد
ا،ت : مثلا مردی لعنتی آه
دین : خانم کیم حالتون چطوره ؟
ا،ت : آقا از سر راه من برید کنار
دین : تازه اومدم کجا برم
زد زیر خنده باحالت خسته کننده ایی خیره شدی بهش
ا،ت : چقدر دلم میخواد از وسط نصفت کنم
دین : ولی فکر کنم این کار رو من باید انجام بدم
یکدفعه خودش رو جمع کرد و از سر راهت رفت کنار
دین : بفرمایید خانم
برگشتی پشت سرت که تهیونگ رودست به جیب دیدی که پشت سرت میومد
دین : ببخشید آقا
دستش رو از جیبش در آورد و یقه دین رو گرفت
تهیونگ : نمیخوام دور برم زنم ببینمت
نمیخواستی ببینه اما از ته دل لبخند زدی و به راحت ادامه داد ..
چند روز بعد :
تهیونگ هنوز خوابیده بود اون سو رو گذاشتی کنارش و رفتی بیرون
در عجیبی گوشه عمارت توجه ات رو جلب کرده بود رفتی سمتش باکنجکاوی درش روباز کردی وبا رهوروی با پر از پله مواجه شدی
دین : دوست داری بری پایین
همین که خواستی برگردی پرتت کرد پایین ودررو بست
رفتی پایین انگار اونجا هم عمارتی بود عمارتی پر از مهمات بنا به وظیفه ات مجبور بودی همه رو ثبت کنی
گوشیت رو زیر لباست قایم کردی و منتظر برای اینکه بتونی از اونجا فرار کنی میخواستی از پله ها بری بالا که تو دست یک نفر قفل شدی و تیزی رو روی گلوت حس کردی
ا،ت : چی از جونم میخوای
دین : کاریت ندارم و مطمئنم تو هم ساکت میمونی تا مشکلی پیش نیاد
ات : پس این چیه
دین :میدونی چیه اسلحه صدا داره از صدا خفه کنم خوشم نمیاد این بی صدا ترین اسلحه برا قتله راحت
ریختن خون رو از روی گردنت حس میکردی چشمات پر از اشک بود که با شنیدن صدای در چشمات رو به هم
فشار دادی حس کردی آزاد شدی که با صدای تهیونگ چشمات رو باز کردی
تهیونگ : چند بار باید بهت اخطار بدم آقای دین
پرتش کرد جلوی دنیل و اومد سمتت تمام بدنت روچک کرد ونگاهی به زخم روی گردنت کرد
تمام وجودت میلرزید
دین : این بار نشد دفعه بعد میکشمت
دنیل : تو خفه شو بیا
تهیونگ :نترس روی گردنت فقط یه خراش برداشته
چسب روی زخم گردنت گذاشت وخیره شد به چشمات
ادامه دارد ...
۵.۱k
۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.