پایان نیافتنی
پایان نیافتنی
-----☆-----
قرار بود اینطوری تموم بشه؟
قطعا نه...
حتی اگه جدا میشدن هم مگه جسم و روحشون همدیگرو فراموش می کردن؟
این پایان داستان نبود و حتی خودشونم نمیدونستن قراره چی پیش بیاد
ولی حداقل اینو میدونستن که دیدار دوباره ای هم وجود داره...
حالا باید دید که این دیدار دوباره چطوری پیش میره...
هفت سال بعد سال ۲۰۰۲
جونکوک
هی پسر چطوری
مارک. هی کوکو تو اینجایی خیلی وقت بود اینطرفا ندیده بودمت
کوک. آره یسری کارا بود که باید حلشون میکردم
تمرینات خوب بوده یا نه؟
مارک. عالی بوده ولی خب کشنده
همراه با خنده گفت
نیشخندی زدم و گفتم موفق باشی میرم بالا
سری تکون داد
رفتم سمت پله ها رسیدم طبقه ی دوم
و رفتم سمت دفتر مربی دری زدم و رفتم داخل سرشو آورد بالا و با دیدنم لبخند هیجانی زد
بلند شد و دستشو آورد جلو و گفت. هی کوک پسر از اینطرفا فکر کردم رفتی واسه خودت سالنی زدی و شروع کردی
هردو خندیدیم گفتم. اینقدر قیافم به آدمای بدقول میخوره؟
خندید و گفت نه بابا ببینم چ خبر کارا ردیف شد
نشستم و اونم همراه من نشست
گفتم. آره تقریبا ولی شاید مجبور بشم کلا برگردم به کره
سرشو به معنای تایید تکون داد و گفت. درسته اما امیدوارم اینجارو فراموش نکنی
لبخندی زدم و گفتم. هرگز...نگاهی به اطرافم انداختم و گفتم. اینجا شروع منه
بعد از کمی گفتگوی دیگه رفتم پایین گرم کردم و شروع کردم مشت های امادم رو به کیسه کوبوندم
اونقدری ضربه زده بودم که دیگه انگار هر ضربه رو به بدن خودم میزدم به ساعت مچیم نگاهی انداختم چهار ساعت بی وقفه
هوه...رفتم و دوش گرفتم و آماده شدم سری واسه ی بچه ها تکون دادم و بعد از گفتن خسته نباشید از باشگاه زدم بیرون...
گوشیم زنگ خورد عاههه جیمز
آیکون سبز رو کشیدم و یلا فاصله صدای جیمز پیچید توی گوشم...
جیمز. هی کوکوو چطوری عوضی
خندیدم و گفتم. عالیم احمق تو کجایی
به حالت مستی فریاد زد و گفت. خودت چی فکر میکنییی
خندیدم و گفتم معلومه دوباره پلاس شدی تو اون خرابه بوگندو
گفت. حدس درستی بود حالا بخاطرش توهم دعوتی به این خرابه
خنده ای کردم و سوار موتورم شدم
گفتم خیلی خب احمق میام اونجا ب شرطی که دوباره خودتو به فاک ندی...
فریاد دیگه ای زد و گفت خیلی خوببب تو فقط بیا کینگگگگ(king)
خنده ای کردم و تلفن رو قطع کردم...
-----☆-----
قرار بود اینطوری تموم بشه؟
قطعا نه...
حتی اگه جدا میشدن هم مگه جسم و روحشون همدیگرو فراموش می کردن؟
این پایان داستان نبود و حتی خودشونم نمیدونستن قراره چی پیش بیاد
ولی حداقل اینو میدونستن که دیدار دوباره ای هم وجود داره...
حالا باید دید که این دیدار دوباره چطوری پیش میره...
هفت سال بعد سال ۲۰۰۲
جونکوک
هی پسر چطوری
مارک. هی کوکو تو اینجایی خیلی وقت بود اینطرفا ندیده بودمت
کوک. آره یسری کارا بود که باید حلشون میکردم
تمرینات خوب بوده یا نه؟
مارک. عالی بوده ولی خب کشنده
همراه با خنده گفت
نیشخندی زدم و گفتم موفق باشی میرم بالا
سری تکون داد
رفتم سمت پله ها رسیدم طبقه ی دوم
و رفتم سمت دفتر مربی دری زدم و رفتم داخل سرشو آورد بالا و با دیدنم لبخند هیجانی زد
بلند شد و دستشو آورد جلو و گفت. هی کوک پسر از اینطرفا فکر کردم رفتی واسه خودت سالنی زدی و شروع کردی
هردو خندیدیم گفتم. اینقدر قیافم به آدمای بدقول میخوره؟
خندید و گفت نه بابا ببینم چ خبر کارا ردیف شد
نشستم و اونم همراه من نشست
گفتم. آره تقریبا ولی شاید مجبور بشم کلا برگردم به کره
سرشو به معنای تایید تکون داد و گفت. درسته اما امیدوارم اینجارو فراموش نکنی
لبخندی زدم و گفتم. هرگز...نگاهی به اطرافم انداختم و گفتم. اینجا شروع منه
بعد از کمی گفتگوی دیگه رفتم پایین گرم کردم و شروع کردم مشت های امادم رو به کیسه کوبوندم
اونقدری ضربه زده بودم که دیگه انگار هر ضربه رو به بدن خودم میزدم به ساعت مچیم نگاهی انداختم چهار ساعت بی وقفه
هوه...رفتم و دوش گرفتم و آماده شدم سری واسه ی بچه ها تکون دادم و بعد از گفتن خسته نباشید از باشگاه زدم بیرون...
گوشیم زنگ خورد عاههه جیمز
آیکون سبز رو کشیدم و یلا فاصله صدای جیمز پیچید توی گوشم...
جیمز. هی کوکوو چطوری عوضی
خندیدم و گفتم. عالیم احمق تو کجایی
به حالت مستی فریاد زد و گفت. خودت چی فکر میکنییی
خندیدم و گفتم معلومه دوباره پلاس شدی تو اون خرابه بوگندو
گفت. حدس درستی بود حالا بخاطرش توهم دعوتی به این خرابه
خنده ای کردم و سوار موتورم شدم
گفتم خیلی خب احمق میام اونجا ب شرطی که دوباره خودتو به فاک ندی...
فریاد دیگه ای زد و گفت خیلی خوببب تو فقط بیا کینگگگگ(king)
خنده ای کردم و تلفن رو قطع کردم...
۳.۸k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.