فرشته ی مرگ part: 23
.......
نویسنده
همونجور توی حیاط قدم بر میداشت توی افکارش غرق شده بود
ا.ت دختری بود که از بچگی توی رو یا هاش زندگی میکرد
و کشتن ادم ها هم براش رویا بود
درسته اون یه دیوونه بود نه در حالت عادی بلکه وقتی
کسی رو میخواست به قتل برسونه به طرز وحشیانه عمل میکرد
ولی برای جانگکوک اینطور نبود
اون سر قتل جانگکوک استرس شدیدی داشت
کسی نمیدونه شاید به خاطر سرنوشتیه که براشون رقم خورده بود
ویو ا.ت:
به زندگی مامانم فکر میکردم
اصلا چه جوری مافیا بزرگی بود چه جوری تونست بین خانواده ها صلح رو برقرار کنه ؟
قبل از همه ی اینا باید چند نفرو بکشم
ولی اینکه چه جوری اینجا رو ترک کنم یا وسایلی که نیاز دارم
مطمئنم توی این خونه باید وسایلی وجود داشته باشه
اگر نتونم جاشو پیدا کنم
قطعا باید یه تفنگ توی اتاق کوک باشه
ولی الان کوک هست
.....
سر میز نشسته بودیم غذا میخوردیم
در کمال تعجب نه تهیونگ چیزی میگفت نه جیمین
قطعا قرار بود اتفاقی بیوفته
ا.ت:چی شده دوتا وراجی انقدر ساکتن
تهیونگ :اول از همه اسم خودتو رو دیگران نزار خانم کوچولو دوم متاسفانه موضوع کم اوردیم
ا.ت:اا نه بابا شما ها هم موضوع کم میارین فکر نمیکردم
جیمین:الان فک کن
ا.ت:یااا جیمین شیی تو قبل از اینکه تهیونگ پیداش بشه با من گرم میگرفتی و میخندیدی بعد الان چشمت افتاده به تهیونگ منو یادت رفته
تهیونگ :جیمین تو به من خیانت کردی با یکی دیگه میخره بازی در میاری
اون دوتا داشتن دعوا میکردم که اروم به کوک گفتم:خداصبرت بده
اونم در جواب گفت:دعوای این دوتا تقصر کیه
خنده ای کردم و به غذا خوردن ادامه دادم
نویسنده
همونجور توی حیاط قدم بر میداشت توی افکارش غرق شده بود
ا.ت دختری بود که از بچگی توی رو یا هاش زندگی میکرد
و کشتن ادم ها هم براش رویا بود
درسته اون یه دیوونه بود نه در حالت عادی بلکه وقتی
کسی رو میخواست به قتل برسونه به طرز وحشیانه عمل میکرد
ولی برای جانگکوک اینطور نبود
اون سر قتل جانگکوک استرس شدیدی داشت
کسی نمیدونه شاید به خاطر سرنوشتیه که براشون رقم خورده بود
ویو ا.ت:
به زندگی مامانم فکر میکردم
اصلا چه جوری مافیا بزرگی بود چه جوری تونست بین خانواده ها صلح رو برقرار کنه ؟
قبل از همه ی اینا باید چند نفرو بکشم
ولی اینکه چه جوری اینجا رو ترک کنم یا وسایلی که نیاز دارم
مطمئنم توی این خونه باید وسایلی وجود داشته باشه
اگر نتونم جاشو پیدا کنم
قطعا باید یه تفنگ توی اتاق کوک باشه
ولی الان کوک هست
.....
سر میز نشسته بودیم غذا میخوردیم
در کمال تعجب نه تهیونگ چیزی میگفت نه جیمین
قطعا قرار بود اتفاقی بیوفته
ا.ت:چی شده دوتا وراجی انقدر ساکتن
تهیونگ :اول از همه اسم خودتو رو دیگران نزار خانم کوچولو دوم متاسفانه موضوع کم اوردیم
ا.ت:اا نه بابا شما ها هم موضوع کم میارین فکر نمیکردم
جیمین:الان فک کن
ا.ت:یااا جیمین شیی تو قبل از اینکه تهیونگ پیداش بشه با من گرم میگرفتی و میخندیدی بعد الان چشمت افتاده به تهیونگ منو یادت رفته
تهیونگ :جیمین تو به من خیانت کردی با یکی دیگه میخره بازی در میاری
اون دوتا داشتن دعوا میکردم که اروم به کوک گفتم:خداصبرت بده
اونم در جواب گفت:دعوای این دوتا تقصر کیه
خنده ای کردم و به غذا خوردن ادامه دادم
۶.۱k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.