فیک من یک خون آشام هستم ؟! پارت ١۴
در با شتاب باز شد و پدر هانا سریع وارد اتاق شد و تا هانا رو دید با صورتی نگران به سمتش رفت و دستاش رو دور صورت هانا قاب گرفت و گفت
پدر هانا : دخترم حالت خوبه خیلی نگرانت شده بودم ؟
هانا : پدر؟! پدر شما اینجا چیکار می کنید ؟!
پدر هانا : وقتی دخترم گوشه بیمارستانه من نباید بیام دیدنش ؟!
هانا : پدر ولی من حالم خوبه
پدر بزرگ : نگران نباش حال هانا خوبه
پدر هانا با خشم برگشت و رو به پدربزرگ گفت
پدر هانا : آره مشخصه
هانا دلیل این رفتار های پدر و پدربزرگش رو نمی فهمید و راستش کمی هم مشکوک شده بود
چند روزی از مرخص شدن هانا از بیمارستان می گذشت قرار بود دکتر امروز بیاد و دست هانا رو دوباره پانسمان کنه دكتر باند دور دست هانا رو باز کرد و با ناباوری به هانا نگاه کرد انگار هانا هم مثل اون تعجب کرده بود هیچ اثری از رد سوختگی نبود در صورتی که سوختگی هانا تقریبا شدید بود و قطعا مدت بیشتری برای بهبود کاملش نیاز بود دکتر آروم زیر لب زمزمه کرد
دکتر : این امکان ندارد…نکنه…
و به هانا خیره شد
هانا : دکتر اتفاقی افتاده ؟! چرا هیچ ردی از سوختگی نیست ؟!
دکتر سریع به خودش اومد و با خنده ای ساختگی گفت
دکتر : نه چیز خاصی نیست نگران نباش فقط یکم زودتر دستت خوب شده که یک چیز عادیه
هانا : مطمئنید ؟!
دکتر : آره من دیگه باید برم
دکتر بدون حرف دیگه ای از اتاق خارج شد و سریع به اتاق پدر بزرگ رفت و در زد و بعد از شنیدن صدا وارد اتاق شد
پدر بزرگ : اتفاقی افتاده که اینقدر با عجله اومدی ؟!
دکتر در حالی که نفس نفس میزد گفت
دکتر : اون…اون یک خون آشام خاص هست…هانا یک خون آشام خاص هست
پدربزرگ خیلی ریلکس از روی صندلیش بلند شد و رفت سمت پنجره و در حالی که قهوه می خورد به منظره بیرون نگاه می کرد دکتر منتظر به پدربزرگ چشم دوخته بود که پدربزرگ گفت
پدر بزرگ : بهتره که این موضوع رو به کسی نگی
دکتر با تعجب پرسید
دکتر : شما…شما از این موضوع خبر داشتید ؟!
پدر بزرگ بدون حرفی به قهوه خوردنش ادامه داد که منشی یو که تمام این مدت شاهد ماجرا بود گفت
منشی یو: لطفا تشریف ببرید بیرون
دکتر با چشمانی حیرت زده از پدر بزرگ چشم برداشت و از اتاق خارج شد بعد از خروج دکتر پدر بزرگ گفت
پدر بزرگ : مواظب باش برامون دردسر نشه
منشی یو : چشم قربان
دکتر هنوز توی شک اتفاقات چند لحظه پیش بود آروم از خونه آقای کانگ خارج شد و نگاهی به خونه انداخت که صدای کسی رو شنید
جونگ سوک : آقای هان حالتون خوبه ؟!
اون صدای جونگ سوک دستیار آقای هان بود
دکتر گردنی کج کرد و گفت
دکتر : نه اصلا حالم خوب نیست امروز اتفاقات خیلی عجیبی افتاده
جونگ سوک : منظورتون چیه ؟!
دکتر : اون…اون دختر…نوه ی آقای کانگ یک خون آشام خاص هست
جونگ سوک : چی ؟!
دکتر : وقتی رفتم تا دستش رو معاینه کنم متوجه شدم که زخم دستش کاملا بهبود پیدا کرده در حالی که زخمش خیلی شدید بود و مدت طولانی ای طول میکشید تا خوب بشه و تازه آقای کانگ هم از این موضوع خبر داره
جونگ سوک : باورم نمیشه اون از همچین چیز مهمی خبر داره و داره از بقیه مخفیش میکنه…حالا می خواید چیکار کنید ؟!
دکتر سری تکون داد و گفت
دکتر : نمیدونم
شرایط پارت بعد :
۴۵ لایک
کامنت دلبخواهی
#فیک
#بی_تی_اس
#جیمین
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیمین
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
پدر هانا : دخترم حالت خوبه خیلی نگرانت شده بودم ؟
هانا : پدر؟! پدر شما اینجا چیکار می کنید ؟!
پدر هانا : وقتی دخترم گوشه بیمارستانه من نباید بیام دیدنش ؟!
هانا : پدر ولی من حالم خوبه
پدر بزرگ : نگران نباش حال هانا خوبه
پدر هانا با خشم برگشت و رو به پدربزرگ گفت
پدر هانا : آره مشخصه
هانا دلیل این رفتار های پدر و پدربزرگش رو نمی فهمید و راستش کمی هم مشکوک شده بود
چند روزی از مرخص شدن هانا از بیمارستان می گذشت قرار بود دکتر امروز بیاد و دست هانا رو دوباره پانسمان کنه دكتر باند دور دست هانا رو باز کرد و با ناباوری به هانا نگاه کرد انگار هانا هم مثل اون تعجب کرده بود هیچ اثری از رد سوختگی نبود در صورتی که سوختگی هانا تقریبا شدید بود و قطعا مدت بیشتری برای بهبود کاملش نیاز بود دکتر آروم زیر لب زمزمه کرد
دکتر : این امکان ندارد…نکنه…
و به هانا خیره شد
هانا : دکتر اتفاقی افتاده ؟! چرا هیچ ردی از سوختگی نیست ؟!
دکتر سریع به خودش اومد و با خنده ای ساختگی گفت
دکتر : نه چیز خاصی نیست نگران نباش فقط یکم زودتر دستت خوب شده که یک چیز عادیه
هانا : مطمئنید ؟!
دکتر : آره من دیگه باید برم
دکتر بدون حرف دیگه ای از اتاق خارج شد و سریع به اتاق پدر بزرگ رفت و در زد و بعد از شنیدن صدا وارد اتاق شد
پدر بزرگ : اتفاقی افتاده که اینقدر با عجله اومدی ؟!
دکتر در حالی که نفس نفس میزد گفت
دکتر : اون…اون یک خون آشام خاص هست…هانا یک خون آشام خاص هست
پدربزرگ خیلی ریلکس از روی صندلیش بلند شد و رفت سمت پنجره و در حالی که قهوه می خورد به منظره بیرون نگاه می کرد دکتر منتظر به پدربزرگ چشم دوخته بود که پدربزرگ گفت
پدر بزرگ : بهتره که این موضوع رو به کسی نگی
دکتر با تعجب پرسید
دکتر : شما…شما از این موضوع خبر داشتید ؟!
پدر بزرگ بدون حرفی به قهوه خوردنش ادامه داد که منشی یو که تمام این مدت شاهد ماجرا بود گفت
منشی یو: لطفا تشریف ببرید بیرون
دکتر با چشمانی حیرت زده از پدر بزرگ چشم برداشت و از اتاق خارج شد بعد از خروج دکتر پدر بزرگ گفت
پدر بزرگ : مواظب باش برامون دردسر نشه
منشی یو : چشم قربان
دکتر هنوز توی شک اتفاقات چند لحظه پیش بود آروم از خونه آقای کانگ خارج شد و نگاهی به خونه انداخت که صدای کسی رو شنید
جونگ سوک : آقای هان حالتون خوبه ؟!
اون صدای جونگ سوک دستیار آقای هان بود
دکتر گردنی کج کرد و گفت
دکتر : نه اصلا حالم خوب نیست امروز اتفاقات خیلی عجیبی افتاده
جونگ سوک : منظورتون چیه ؟!
دکتر : اون…اون دختر…نوه ی آقای کانگ یک خون آشام خاص هست
جونگ سوک : چی ؟!
دکتر : وقتی رفتم تا دستش رو معاینه کنم متوجه شدم که زخم دستش کاملا بهبود پیدا کرده در حالی که زخمش خیلی شدید بود و مدت طولانی ای طول میکشید تا خوب بشه و تازه آقای کانگ هم از این موضوع خبر داره
جونگ سوک : باورم نمیشه اون از همچین چیز مهمی خبر داره و داره از بقیه مخفیش میکنه…حالا می خواید چیکار کنید ؟!
دکتر سری تکون داد و گفت
دکتر : نمیدونم
شرایط پارت بعد :
۴۵ لایک
کامنت دلبخواهی
#فیک
#بی_تی_اس
#جیمین
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیمین
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
۶۸.۷k
۰۷ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.