شادی پارت 10
یونا ویو
جانم ؟! بچه ؟! با منه ؟!
یونا : من بچه نیستم
تهیونگ : چرا هستی
یونا : گفتم نیستم
تهیونگ : همین بحث کردنت نشون میده بچه ای
یونا : من بچه نیستممممم
می هی : باشه تو بزرگ بسه کیکیتو بخور
واقعا چرا بهم گفت بچه ؟! نمیفهمم
بعد از اینکه بچه ها قشنگ شکمشونو پر کردن و تهیونگ حساب کرد رفتیم پاساژ هارو بچرخیم
یکی از مغازه هاش لباس مجلسی دخترونه سن مارو داشت به بچه ها گفتم بریم داخل همه به قصد خرید رفتیم داخل و پسرا نظر میدادن همه دخترا لباس انتخاب کردن حالا فقط من مونده بودم و داشتم به لباسا نگاه میکردم که تهیونگ گفت
تهیونگ : هنوز انتخاب نکردی ؟
یونا : نه هنوز
تهیونگ : کمکت کنم ؟
یونا : هوممم حتما
ی لباس برداشت و اومد سمتم ( اسلاید دو )
تهیونگ : این چطوره ؟
یونا : خیلی قشنگه
تهیونگ : نمیخوای امتحان کنی ؟
یونا : چرا
لباسو ازش گرفتم و رفتم پوشیدم اومدم بیرون و بهش گفتم
یونا : چطوره ؟
همینجوری داشت بهم نگاه میکرد حرف نمیزد
یونا : هی تهیونگ با تو ام
تهیونگ : ها..چی ...آها آره خیلی خوشگله
یونا : پس همینو بخرم ؟
تهیونگ : آره همین
جانم ؟! بچه ؟! با منه ؟!
یونا : من بچه نیستم
تهیونگ : چرا هستی
یونا : گفتم نیستم
تهیونگ : همین بحث کردنت نشون میده بچه ای
یونا : من بچه نیستممممم
می هی : باشه تو بزرگ بسه کیکیتو بخور
واقعا چرا بهم گفت بچه ؟! نمیفهمم
بعد از اینکه بچه ها قشنگ شکمشونو پر کردن و تهیونگ حساب کرد رفتیم پاساژ هارو بچرخیم
یکی از مغازه هاش لباس مجلسی دخترونه سن مارو داشت به بچه ها گفتم بریم داخل همه به قصد خرید رفتیم داخل و پسرا نظر میدادن همه دخترا لباس انتخاب کردن حالا فقط من مونده بودم و داشتم به لباسا نگاه میکردم که تهیونگ گفت
تهیونگ : هنوز انتخاب نکردی ؟
یونا : نه هنوز
تهیونگ : کمکت کنم ؟
یونا : هوممم حتما
ی لباس برداشت و اومد سمتم ( اسلاید دو )
تهیونگ : این چطوره ؟
یونا : خیلی قشنگه
تهیونگ : نمیخوای امتحان کنی ؟
یونا : چرا
لباسو ازش گرفتم و رفتم پوشیدم اومدم بیرون و بهش گفتم
یونا : چطوره ؟
همینجوری داشت بهم نگاه میکرد حرف نمیزد
یونا : هی تهیونگ با تو ام
تهیونگ : ها..چی ...آها آره خیلی خوشگله
یونا : پس همینو بخرم ؟
تهیونگ : آره همین
۳.۸k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۲